کتاب فروشیه خیابان آگوست را به یاد می آوری ؟! انگار باید دوباره با هزاران تاریخ نهفته میان کتاب ها حرف بزنیم ، انگشت هایمان را بر روی جلد خاک گرفته کتاب ها بکشیم و بوی کهنه آن هارا استشمام کنیم ، تک تک کلماتش رو بخونیم و با نوشته های زاده شده توسط قلبِ نویسنده بین خیالِ روحش قدم بزنیم ، داستان زندگی خالق نوشته های کتاب قدیمی رو بار ها بخونیم از آدم های خیالی و شعر هایشان ، گردش ادبیات در میان تاریخ و موسیقی شبیهه به هریک از کتاب ها بنویسیم .باید زمانی باشد تا برای لحظه ای درمیانِ دقایق جهان بیرون از کتاب فروشی را به فراموشی بسپاریم و این بار تنها به صدای موج های ارام دریای خیالمان گوش بدیم .
𝑨𝒏𝒐𝒕𝒉𝒆𝒓 𝑳𝒐𝒗𝒆
شبتون بخیر✨
خوشحال میشم که جملات زیبای شما در کلیپ های شب بخیر من باشه
اگر مایل هستید که از جملات زیبای شما در کلیپ های شب بخیر استفاده بشه
لطفا در ناشناس جملات روح نوازتون رو بگید و حتما اسمتون زیر جملات باشه
امیدوارم مورد پسند باشه ✨❤️
یک شب تو را به پشت بام خانه مان میآورم
برایت چای میریزم،
شعر میخوانم
و به جهتی از آسمان اشاره میکنم که نقطهی آغاز من است.
آنجا که با اولین ستارهی دنباله داری که دیدم آرزو کردم،
و تو برآورده شدی.
لطفا اگر مایل به همسایگیبا ما هستید این پیام رو فور کنید ✨
@anotherlove
پیرمرد روی صندلی کهنه اش نشسته بود، مثل همیشه روزنامه بین دستاش بود و زیر لب با کلمات ذهنش بازی میکرد ، او همیشه صحبت کردن با پیرمرد فرانسوی رو دوست داشت انگار بین تمام رهگذر های خیابان او تمام آن هارا تنها با نگاه به عمق چشم هایشان میشناخت پیرمرد همیشه با خود تکرار میکرد: " در این جهان تنها بخشی از زندگی مهم است که روح تو را آرام کند همان قسمت از دریای روحت که نوازش موج هایش ، ساحل را مینوازد تنها یک بخش از زندگیست که تمام وقت خود را برایش باید بزاری ،مهم ترین بخش زندگی که هر چیزی غیر از ان خسته کننده و بی ارزش است."
-قدم های خسته اش میانِ شن های ساحل مرزی؛