3.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز از تحت سینه ام، دستی دریچه مخفی را آهسته باز کرد در من، تو را بیدار کردند.
به یاد روزی که قلم دستش گرفت افتادم ، به دفتر شعرش بازگشتم. هنوز آنجا بود و خاک می خورد.
سراغ چند دست لباس قدیمی اش را گرفتم، آشفته در بویِ عطری هوایِ مرگ را تنفس می کرد.
بر دیوار اتاق به عکس هایش که رسیدم ، لبخند می زد.
دستی بر آن ها کشیدم تا واضح تر شوند؛
تقریبا فراموشم شده بود چهره اش را.
او در گوشه گوشه ی این خانه زنده بود.
اما نمی دانم چرا لباسش را به تن نمی کرد، نمی نوشت و از پشت این قاب ها بیرون نمی آمد ..
محبوبم اگر بودی الان
خلاصه می شد
تمام شعرهایِ عاشقانه یِ دنیا ؛
در دو گویِ چشمان "تو"