گذشتیم آرام
از گذرگاه گندم زار
با سنگینی غریب
سیل باد در راه
با بغض های فرو خورده
با لالایی خودمان
در برابر آفتاب خشکمان زد
گریختیم از فرار
ما تا سایه ی آسمان رفتیم
و با بهتِ سکوت برگشتیم...
حصار بود اطراف ما
دورِ ما رنگین کمانی
از پرچین های شاد
با کمی لطفِ باد
چاهی کنارِ باغ
آب مهمان ماست
شب ماه میافتد در چاه
صبح میکِشیم از آن
قرص ماه
گرگی بر تپه
ترسِ مشکوک
آرامشِ یک رود
خسته
پاندایی در خواب..
ما غرق در طبیعتیم
و طبیعت غرقِ ما!..
هرچقدر هم بی تفاوت و سنگ باشد؛ باز هم میشکند.
دل است دیگر!
ظریف است و شکننده؛ بعضی حرف ها آنقدر درد دارد که فقط دل را نمیشکند!
روح را میکشد...
و تو را برای همیشه تمام میکند...
-مهرا
دلت را بِتکان، اشتباهاتت وقتی افتاد روی زمين، بگذار همانجا بماند! فقط از لابه لای اشتباههايت، يک تجربه را بيرون بکش قاب کن و بزن به ديوار دلت! "اشتباه کردن" اشتباه نيست، در اشتباه ماندنּ اشتباه است.
فروغ فرخزاد
آنقدر زیبایی که میخواهم خدایی که خالقت است را ببوسم
راستی گفتی خدایت کجاست؟
نزدیک رگ گردنت؟