برایت میگویم از ماه از آسمان از سردی هوای این روز ها از آلودگی ای که نفس هایمان را گرفته ، از سفیدی های بی نهایت و عمیق زمستان که هر کسی را در خود غرق میکند ، از از درختانی که در میان آوای باد می رقصند ،ازشکوفه های رنگارنگی که به تازگی سر از خاک بیرون آورده اند ، از همه چیز برایت میگویم
اما تو؟
تو دیگر در میان من وجود نداری ، و من را به دست باد های پراکنده با طنین نوازشگر شان سپرده ای غافل از آنکه فصل بهار در راه است و باد ها هم مرا ترک کرده اند
بر گونهی راستم اشک
بر گونهی چپم خون!
میگریم..
میگریم بر هر چه که نارواست
-حسین پناهی
هدایت شده از زیرزمین فراموش شده من
جان ریخته شد با تو، آمیخته شد با تو
چون بوی تو دارد جان، جان را هَله بِنوازم
_مولانا
ای دل ....
آرام باش ...فریاد مَزن
اینجا حتی غم هم بی نفس است ؛
از که میخواهی نفس این درد را !