#part_40
با بغض به شوهرم و همسر جدیدش نگاه میکردم این زن چهارمش بود امشب
خودم حجلشون و درست کرده بودم من زن اولش بودم عاشقش،بودم ولی اون اصلا دوستم نداشت بخاطر فقیر بودنم از من گذشت
بهم میگفت عاشقتم خوشبختت میکنم اما چون نتونستم براش وارثی بدنیا بیارم
سه تا زن گرفت عشقش شد برای اونا توجهش به اونا بود الانم که بازم عاشق شده بود.
مظلومانه اشک میریختم که صدای جیغی اومد و زنا شروع کردن به کل کشیدن.
اشکهام با شدت رو گونه هام جاری بودند خودم و داخل اتاقم انداختم اتاقم اتاق کوچیکی بود که قبلا انباری بود با یه پتو و تشک کهنه چون از خانواده فقیری بودم با من مثل گدا ها رفتار میکردن.
با باز شدن در اتاق چشمهای اشکیمو به اشکان دوختم که با سردی لب زد:
_گم شو برو یچیزی مقوی برای همسرم درست کن اینجا نشستی که چی.
با درد از جام بلند شدم و با قدم های لرزون به سمت در رفتم که بازوم و گرفت و گفت...
#پارت_هیجانی_رمان
ادامه در کانال زیر👇❌👇❌
http://eitaa.com/joinchat/961478656C6f68d2ff42