2⃣ از بدنیا آمدن #حسین هفت روز گذشته بود که اسماء دوباره بردش پیش محمد.
#پدربزرگ برای نوزاد گوسفند قربانی کرد و هموزن موهای سرش #نقره #صدقه داد. #اسماء باز هم گریهی #محمد را دید اینبار طاقت نیاورد و نتوانست نپرسد. پرسید:" این #گریه برای چیست؟ هم #امروز هم #روز #تولد؟" گفت:" گریه میکنم برای نوهام روزی میآید که یک عده #ستمکار از #بنیامیه او را میکشند."
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_خوب
آفتاب بر سر بر نی
خانم زینب عطایی
@ansareamir