#زندگی_با_شهدا
#چهارشنبه_های_شهدایی
#با_این_ستاره_ها
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
✨ ناگهان فرود آمد ✨
🌷 شهید عباس بابایی 🌷
🎖 خواهر شهید: هر سال پدرم حاج اسماعیل بابایی، با برگزاری مراسم تعزیهخوانی در روزهای محرم، یاد و خاطره اباعبدالله الحسین – علیه السلام – و یاوران آن حضرت را زنده نگه میداشت. ... به خاطر دارم یک سال که عباس جوان رشیدی بود، به او نقش یکی از امیران عرب داده شد. ... همه بازیگران آماده اجرای تعزیه بودند. ... جمعیت انبوهی برای تماشای تعزیه در اطراف میدان نشسته بودند.
🎖 زمانی کوتاه از شروع تعزیه نگذشته بود که نوبت به عباس رسید. او در حالی که به ضرورت نقشش لباس فاخری به تن کرده بود، کلاهخودی بر سر داشت و سوار بر اسب بود، به صحنه وارد شد. پس از اینکه به دور میدان گشتی زد و فریاد «هل من مبارز» برآورد، ناگهان از اسب فرود آمد، لگام اسب را به دست گرفت و در حالی که پیاده به دور میدان حرکت میکرد، به خواندن تعزیه ادامه داد.
🎖 تماشاگران از حرکت عباس شگفتزده شده بودند. شخصی که در نقش حریف عباس بازی میکرد و بر اسب سوار بود، با اشاره از پدرم پرسید که قضیه از چه قرار است. مرحوم پدرم که تعزیهگردان بود، فوری خود را به عباس رساند و به آرامی چیزی به او گفت. بعدها شنیدم که پدرم از او میپرسد چرا از اسب پیاده شده و مراسم تعزیه را از شتاب و حرکت انداخته است.
🎖 عباس در پاسخ میگوید: برای لحظهای غرور مرا گرفت و نمیتوانسم تعزیه بخوانم. این نقش را از من بگیر و به کس دیگری بده. پدرم میگوید: ولی تو نقش بازی میکنی. اما او نمیپذیرد. از آن پس عباس به اصرار خودش، همیشه ایفاگر نقشهایی بود که از همه آسیبپذیرتر بودند. او به هنگام اجرای تعزیه، با پای برهنه و بدون جوراب در صحنه حاضر میشد و زار زار میگریست و این حرکت او تماشاچیان را سخت تحت تأثیر قرار میداد.
🔱برگرفته از کتاب پرواز تا بی نهایت⚜
🌐واحد نوجوانان هیئت #انصارالزهرا(س) مهریز
روابط عمومی هیئت انصارالزهرا(س) مهریز
«@ansarmehriz_n»
«@ansarmehriz»
هدایت شده از نو+جوانان هیئت انصارالزهرا (س) مهریز
#با_این_ستاره_ها
#زندگی_با_شهدا
#چهارشنبه_های_شهدایی
وی برای پیشرفت سریع عملیات به نظارت بر کارها اکتفا نمیکرد و علیرغم ممانعتهایی که برای جلوگیری از پرواز وی به دلیل سمتی که داشت به وجود میآوردند خود شخصا در پروازهای عملیاتی شرکت میکرد و با مهارت و شجاعتی خاص به مقابله با دشمنان اسلام میپرداخت.
او با اینکه معاون عملیات نیروی هوایی بود هیچگاه خود را از صحنه نبرد جدا نمیکرد و همیشه در میدانهای جنگ حضور داشت و میگفت: «اگر پرواز نکنم، احساس ضعف خواهم کرد زیرا هستی خود را در میدان جنگ میبینم»
🌐واحد نوجوانان هیئت #انصارالزهرا(س) مهریز
«@ansarmehriz_n»
هدایت شده از نو+جوانان هیئت انصارالزهرا (س) مهریز
#با_این_ستاره_ها
#زندگی_با_شهدا
#چهارشنبه_های_شهدایی
💠فقط برای خدا💠
👈یک روز از ماه را نذر جانباز هفتاد درصد کرده بود. می رفت نجف آباد اصفهان، تمام کار های جانباز را انجام می داد؛ از حمام بردن تا شستن لباس و نظافت.
سوریه بود که خبر شهادت جانباز را دادند. یک نفر را مامور کرد برود نجف آباد، هم در مراسم شرکت کند، هم کاری روی زمین نماند.👉
🖤#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌐واحد نوجوانان هیئت #انصارالزهرا(س) مهریز
«@ansarmehriz_n»
هدایت شده از نو+جوانان هیئت انصارالزهرا (س) مهریز
#با_این_ستاره_ها
#زندگی_با_شهدا
#چهارشنبه_های_شهدایی
💠فقط برای خدا💠
👈روضه که تمام شد، غیبش زد، خیلی گشتیم تا متوجه شدیم رفته است سراغ شستن سرویس های بهداشتی. نگذاشت کسی کمکش کند.
می گفت:افتخارم این است خادم روضه ی حضرت زهرا(س) باشم.👉
🖤#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌐واحد نوجوانان هیئت #انصارالزهرا(س) مهریز
«@ansarmehriz_n»
هدایت شده از نو+جوانان هیئت انصارالزهرا (س) مهریز
#با_این_ستاره_ها
#زندگی_با_شهدا
#چهارشنبه_های_شهدایی
💠فقط برای خدا💠
👈از اینکه مردم می گفتند «روضه خانه حاج قاسم» ناراحت بود. گفت بهتر است اسمی روی این مکان بگذاریم که به آن اسم شناخته شود.
خانه اش را وقف کرد و نامش را گذاشت بیت الزهرا(س) تا دیگر اسمی از خودش نباشد.
🖤#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌐واحد نوجوانان هیئت #انصارالزهرا(س) مهریز
«@ansarmehriz_n»
هدایت شده از نو+جوانان هیئت انصارالزهرا (س) مهریز
#با_این_ستاره_ها
#زندگی_با_شهدا
#چهارشنبه_های_شهدایی
💠فقط برای خدا💠
👈باغبان اسم رئيس جمهور آمریکا را گذاشته بود روی سگش. وقتی فهمید، عصبانی شد.
گفت: درسته که او دشمن ماست و ما قبولش نداریم ولی یک انسانه؛ هیچ وقت اسم یک انسان را بر روی حیوان نگذار.👉
🖤#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌐واحد نوجوانان هیئت #انصارالزهرا(س) مهریز
«@ansarmehriz_n»
هدایت شده از نو+جوانان هیئت انصارالزهرا (س) مهریز
#با_این_ستاره_ها
#زندگی_با_شهدا
#چهارشنبه_های_شهدایی
💠فقط برای خدا💠
👈وقتی جنگ به قسمت شهری کشیده شد، برخی به ناچار وارد منازل مرم شدند.
ایستاد به سخنرانی برای نیرو ها: «اگر به شهر شما حمله شود، دوست دارید وارد خانه تان شوند؟ خیلی باید مراقبت کنید از حق الناس؛ حتی اگر وسیله ای به اشتباه جابجا شده، بگذارید سرجایش. خدا از شما امتحان می گیرد، از امتحان سربلند بیرون بیایید.»👉
🖤#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌐واحد نوجوانان هیئت #انصارالزهرا(س) مهریز
«@ansarmehriz_n»
هدایت شده از نو+جوانان هیئت انصارالزهرا (س) مهریز
#با_این_ستاره_ها
#زندگی_با_شهدا
#چهارشنبه_های_شهدایی
💠فقط برای خدا💠
👈آمد به خط فاطمیون. شب که شد، گفتیم لابد می رود یک جایی دور از هیاهوی رزمنده ها استراحت کند.
کفش هایش را گذاشت زیر سرش، گوشه اتاق دراز کشید. خودمان خجالت کشیدیم؛ اتاق را خلوت کردیم که چند ساعت استراحت کند.👉
🖤#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌐واحد نوجوانان هیئت #انصارالزهرا(س) مهریز
«@ansarmehriz_n»
هدایت شده از نو+جوانان هیئت انصارالزهرا (س) مهریز
#با_این_ستاره_ها
#زندگی_با_شهدا
#چهارشنبه_های_شهدایی
☑️شهید ابراهیم هادی مدتی در جنوب شهر معلم بود؛ مدیر مدرسه اش می گفت آقا ابراهیم از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگردان تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد.
چون آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند و اکثرا سر کلاس گرسنه هستند. و بچه گرسنه درس را نمیفهمد. ابراهیم هادی نه تنها معلم؛ بلکه الگو اخلاق و رفتار بچه ها بود. آنها هم که از پهلوانی ها و قهرمانی های معلم خودشان شنیده بودند شیفته او بودند.☑️
🖤#شهید_ابراهیم_هادی
📚#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
🌐واحد نوجوانان هیئت #انصارالزهرا(س) مهریز
«@ansarmehriz_n «
هدایت شده از نو+جوانان هیئت انصارالزهرا (س) مهریز
#با_این_ستاره_ها
#زندگی_با_شهدا
#چهارشنبه_های_شهدایی
☑️اوایل جنگ تو ارتفاعات گیلان غرب بودیم. پاسگاه و جاده های مرزی دست عراق بود. با حسرت به ابراهیم گفتم: میشه مردم ما راحت از این جاده عبور کنن و به شهرشون برن؟
ابراهیم لبخند زد و گفت: چی میگی؟ روزی میاد که از این جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند... ٢٠سال بعد وقتی مردم از همان جاده میرفتن کربلا، یاد حرف ابراهیم افتادم...☑️
🖤#شهید_ابراهیم_هادی
📚#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
🌐واحد نوجوانان هیئت #انصارالزهرا(س) مهریز
«@ansarmehriz_n»
هدایت شده از نو+جوانان هیئت انصارالزهرا (س) مهریز
#با_این_ستاره_ها
#زندگی_با_شهدا
#شنبه_های_شهدایی
☑️اوایل جنگ بود و مرز ها دست عراق بود؛ در ارتفاعات گیلان غرب بودیم؛ با حسرت به ابراهیم گفتم: یعنی میشه مردم ما راحت از این جاده عبور و به شهر خودشون برن؟
ابراهیم هادی گفت: چی میگی! روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر میکنند!☑️
🖤#شهید_ابراهیم_هادی
📚#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
🌐واحد نوجوانان هیئت #انصارالزهرا(س) مهریز
«@ansarmehriz_n»
هدایت شده از نو+جوانان هیئت انصارالزهرا (س) مهریز
#با_این_ستاره_ها
#زندگی_با_شهدا
#شنبه_های_شهدایی
☑️همرزم شهید: رفتم پیش ابراهیم هنوز متوجه حضور من نشده بود! با تعجب دیدم هر چند لحظه سوزنی را به پشت پلک چشمش می زند! گفتم: چیکار میکنی داش ابرام؟ تا متوجه من شد از جا پرید و گفت: هیچی، چیزی نیست!
گفتم: باید بگی برای چی سوزن زدی تو صورتت! مکثی کرد و خیلی آهسته گفت: سزای چشمی که به نامحرم بیفته همینه...! ابراهیم به زن نامحرم آلرژی داشت! حتی برای صحبت با (زن نامحرم بستگان) سرش را بالا نمیگرفت...☑️
🖤#شهید_ابراهیم_هادی
📚#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
🌐واحد نوجوانان هیئت #انصارالزهرا(س) مهریز
«@ansarmehriz_n»
هدایت شده از نو+جوانان هیئت انصارالزهرا (س) مهریز
#با_این_ستاره_ها
#زندگی_با_شهدا
#چهارشنبه_های_شهدایی
☑️حضور ابراهیم شور عجیبی در عزاداری ها ایجاد میکرد با این حال در مداحی ها داد نمیزد. صدای بلندگو را هم اجازه نمیداد زیاد کنند.
سر بلندگو ها را به سمت داخل محل هیأت میچرخاند تا همسایه ها به خاطر مجلس عزای اهل بیت اذیت نشوند! اجازه نمیداد رفقای جوان، که شور و حال بیشتری دارند، تا دیر وقت در هیأت عمومی عزاداری را ادامه دهند!☑️
🖤#شهید_ابراهیم_هادی
📚#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
🌐واحد نوجوانان هیأت #انصارالزهرا(س) مهریز
«@ansarmehriz_n»