eitaa logo
هیات مجازی انصار الحجه ارواحنا فداه ✅
1.1هزار دنبال‌کننده
25.6هزار عکس
24.8هزار ویدیو
589 فایل
『°•بِسمِ‌رَّبِ‌ الحجه. اینجا مهدیه مجازی دوستان و خادمین امام الحجه علیه السلام است. ألَـلّـھم‌ْ؏َـجِـٰل‌ّلِوَلِیٰــــك‌ألٰـفَـٖࢪجّ🌱. برای ارتباط با ما :👇👇👇👇👇 @Ahmadqasem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 سقیفه قاتل امام حسین علیه السلام و تمام فرزندان رسول الله ✍جناب عسکری در کتاب سقیفه مینویسد: در اثر اجتماع در آن شريعت اسلام پس از حضرت پيامبر اكرم صلی الله علیه واله دگرگون شد!. در اثر سقيفه تاريخ اسلام دگرگون شد. در اثر سقيفه به در خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آتش بردند وشد آنچه شد. در اثر سقيفه شمشير ابن ملجم ملعون بر فرق امير المؤمنين حضرت علي بن ابی طالب علیه السلام فرود آمد. در اثر سقيفه حضرت امام حسن علیه السلام با زهر شهيد شد 👈در اثر سقيفه حضرت امام حسين علیه السلام شهيد شد! و حضرت زينب سلام الله علیها وديگر دختران حضرت پيامبر رحمت صلی الله علیه واله اسير شدند👉 در اثر آن سقيفه مسير تاريخ بشريت دگرگون شد.آثار سقيفه از آن روز تا كنون وتاظهور حضرت اباصالح المهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ادامه دارد!!. 📚کتاب سقیفه ،علامه عسکری، صفحه 2 🔺اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🔻
اگر بعد از شهادت پیامبر سیلی به مادر سادات نمیزد در کربلا کسی به عمه سادات زینب کبری و اهلبیت سیلی نمیزد اگر درب خانه امیرالمومنین را آتش نمیزدند کسی جرات نمیکرد خیمه ها را در کربلا آتش بزند اگر دست امیرالمومنین را نمی بستند کسی جرات نمیکرد اهلبیت را به اسارت بگیرند. واااای از خطبه خواندن عمه سادات که اگر خطبه خواند به خاطر آبرو ریختن سقیفه و تابعین او بود واااای از قنداقه غرق به خون علی اصغر که اگر محسن شیش ماهه را سقط نمیکردند علی اصغر مظلومانه شهید نمی شد اما متاسفانه در فقط از مظلومیت امام حسین و اتفاقات روز عاشورا حرف میزنند و نمیگویند باعث بانی مظلومیت اهلبیت در روز عاشورا به خاطر چه بود. بچه شیعه های ما خبر از سقیفه ندارند و نمیدانند چه بلاها سر اهلبیت آورد. بچه شیعه ها نمیدانند باعث هر مظلومیت اهلبیت است. بترسید از روزی که دشمنان اسلام بر شیعه غلبه کند
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ کیفیت سقیفه قسمت • یکم ✔️ حضرت رسول خدا محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، اسامه بن زید را فرا خواندند و فرمودند: به برکت خداوند و [به امید] پیروزی و سلامتی به همراه کسانی که تو را امیر آن‌ها نمودم راه بیفت و به همان جایی که به تو امر کردم برو. حضرت اسامه را به فرماندهی گروهی از مهاجرین و انصار، که ابوبکرزندیق و عمربن زنا و عده ای از مهاجرین اولیه در بین آن‌ها بودند، منصوب کرده بودند و به او امر نموده بودند که روانه موته - جایی در فلسطین - شود. اسامه به ایشان عرض کرد: پدر و مادرم فدایتان شوند ای رسول خدا! اجازه می‌دهید که چند روزی در کنار شما بمانم تا این که خداوند شما را شفا دهد؟ زیرا اگر من شما را با این حالتان ترک کنم، دلم نگران شما خواهد بود. حضرت فرمودند: ای اسامه! حرکت کن؛ چرا که ترک جهاد در هیچ حالی لازم نیست. به حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر رسید که مردم به سِمَت جدید اسامه نیش و کنایه زده اند. حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: به من خبر رسیده که شما کار اسامه را به طعن و مسخره گرفته اید، چنان چه پیش از این با پدرش نیز چنین کرده بودید؛ به خدا سوگند که او لیاقت فرمان روایی را دارد و پدرش نیز لیاقت آن را داشت، او نزد من از محبوب ترین مردمان است، شما را به نیکی در حق او سفارش می‌کنم. اگر در مورد فرمانروایی اش چیزی بگویید، [عجیب نیست، چرا که] آن گوینده شما در مورد فرمانروایی پدرش نیز سخن گفته بود. حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله سپس به خانه اشان رفتند و اسامه در همان روز خارج شد و در فاصله یک فرسخی مدینه اردو زد و یک نفر از طرف حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله در شهر ندا داد که هیچ یک از آن‌هایی که من اسامة را امیر آنان نموده ام، نباید از لشگر اسامه جا بمانند. مردم به او ملحق شدند و اولین کسانی که به سوی اسامه شتافتند، ابوبکر زندیق و عمربن زنا و ابوعبیدة بن جراح لعین بودند که به همراه بقیه لشگر در مکان باریکی گرد آمدند. بیماری حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله شدیدتر شد و مردمی که در لشگر اسامه نبودند، گروه گروه پیش ایشان می‌رفتند. سعد بن عباده نیز مریض بود و هر یک از انصار که نزد حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌رفت، پس از آن جا به عیادت سعد نیز می‌رفت. حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله در چاشت گاه روز دوشنبه، دو روز بعد از رفتن اسامه به اردوگاهش بشهادت رسید. لشگریان بازگشتند و دیدند همه اهالی مدینه در اضطراب هستند. ابوبکرزندیق سوار بر شترش آمد و جلوی در مسجد ایستاد و گفت: ای مردم! چرا به اضطراب افتاده اید، اگر محمد - صلی الله علیه و آله- رحلت کرده است، پروردگار محمد که رحلت نکرده است؛ «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَیَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئًا» -. آل عمران /۱۴۴ - {و محمد جز فرستاده ای که پیش از او [هم] پیامبرانی [آمده و] گذشتند نیست؛ آیا اگر او بمیرد یا کشته شود از عقیده خود برمی گردید!؟ و هر کس از عقیده خود بازگردد، هرگز هیچ زیانی به خدا نمی رساند}. سپس انصار دور سعد بن عباده جمع شدند و او را به سقیفه بنی ساعده آوردند. هنگامی که عمربن زنا این را شنید، به ابوبکرزندیق اطلاع داد و هر دوی آن‌ها با شتاب به سوی سقیفه رفتند و ابوعبیدة بن جراح لعین نیز همراه آنان بود. جمع زیادی از انصار در سقیفه حضور یافته بودند و سعد بن عباده - که مریض بود - نیز در بین آنان بود. بین آن‌ها در مورد مسأله خلافت نزاع درگرفت. کار به جایی رسید که ابوبکرزندیق در آخرین سخنانش به انصار گفت: من شما را به طرفداری از ابوعبیدة بن جراح لعین یا عمربن زنا دعوت می‌کنم و به خلافت هر دوی آن‌ها رضایت دارم و هر دوی آن‌ها را شایسته این کار می‌دانم. سپس عمربن زنا و ابوعبیدة لعین گفتند: ای ابوبکر زندیق! شایسته نیست که ما بر تو پیشی بگیریم؛ تو زودتر از ما اسلام آورده ای و تو یار غار و دومین آن دو نفر هستی، بنابراین تو به این امر سزاوارتر و برتر از ما هستی. انصار گفتند: ما نمی گذاریم کسی غیر از ما و شما به خلافت برسد، ما از خودمان امیری و از شما نیز امیری برمی گزینیم و همه به او رضایت می‌دهیم که اگر او بمیرد یکی دیگر از انصار را جایگزین او کنیم. 📚بحارالانوار-جلد ۲۸ صفحه ۱۸۸ ⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️ |
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ کیفیت سقیفه قسمت • دوم ✔️ ابوبکرزندیق پس از این که مهاجرین را مدح نمود، گفت: و ای گروه انصار، شما کسانی هستید که فضیلت و نعمت بزرگ شما در اسلام قابل انکار نیست، خداوند پسندیده است که شما به عنوان یاران او و رسولش باشید و مهاجرت رسولش را به سوی شما و خانه همسران پیامبر را در میان شما قرار داده است، و پس از مهاجرین اولیه، هیچ یک از مردم در منزلت در مرتبه شما نیستند، آنان امیران و شما وزیران هستید. سپس حباب بن منذر انصاری برخاست و گفت: ای گروه انصار، بر مملکت خود حکومت کنید، همانا مردم تحت فرمان شما هستند، و هیچ کس جرأت مخالفت با شما را ندارد و مردم تنها از نظر شما پیروی می‌کنند. و انصار را ستود و سپس گفت: اگر اینان امارت شما بر خودشان را نپذیرفتند، ما نیز به این که آن‌ها بر ما امیر شوند تن نمی دهیم و به کمتر از این که از ما امیری و از آنان نیز امیری در میان باشد قانع نمی شویم. عمر بن خطاب حرامزاده برخاست و گفت: هرگز، دو شمشیر در یک غلاف نمی گنجند. عرب، وقتی پیامبرشان از میان شما نیست به خلافت شما راضی نخواهند شد، اما عرب ابایی ندارد از این که امورش را کسانی به دست گیرند که نبوت در میان آنان بوده است. و ما در این مورد با هر کسی که با ما مخالفت کند، دلیل واضح و قدرت آشکاری داریم، پس جز کسی که به باطل گراییده و متمایل به گناه است و در هلاکت غوطه ور و دوست دار فتنه است، در مورد قدرت محمد - صلی الله علیه و آله -، با ما که دوستان و خاندان او هستیم نزاع نمی کند. حباب بن منذر برای بار دوم برخاست و گفت: ای گروه انصار! حق خود را حفظ کنید و به سخنرانی این مرد نادان و یارانش که می‌خواهند سهم شما از این امر (خلافت) را برای خود ببرند، گوش ندهید. اگر قبول نکردند که یک امیر از ما و یک امیر از آنان بر کار باشد، آن‌ها را از سرزمین خود بیرون برانید و خود متولی این امر بر آنان شوید. به خدا سوگند شما نسبت به این امر از آنان سزاوارترید، شما پیش از این با شمشیرهای خود سرسختان را به این دین درآوردید. منم آن صاحب نظر درست اندیش و آن درخت نخل پربار [و با تجربه]، به خدا سوگند اگر کسی سخن مرا نپذیرد بینی او را با شمشیر خواهم شکست. عمر بن خطاب حرامزاده گفت: تا زمانی که حباب پاسخ مرا می‌دهد، من با او حرفی ندارم؛ زیرا در زمان زندگانی رسول خدا - صلی الله علیه و آله - نیز بین من و او مشاجره ای درگرفت و رسول خدا - صلی الله علیه و آله - من را از مشاجره با او نهی نمودند و قسم خوردم که هرگز با او سخن نگویم. سپس عمربن زنا به ابوعبیدة گفت: ای اباعبیده! چیزی بگو! ابوعبیدة برخاست و صحبت‌های زیادی کرد و در میان سخنان خود از برتری‌های انصار نیز سخن گفت. بشیر بن سعد که یکی از بزرگان انصار بود، وقتی دید که انصار همگی بر سعد بن عباده برای امارت اتفاق کرده اند، به او رشک ورزید و سعی کرد تا او را از رسیدن به امارت باز دارد؛ سخنانی گفت و به امارت قریش رضایت داد و همه مردم و مخصوصاً انصار را تشویق کرد که آن چه مهاجران انجام می‌دهند، راضی شوند. ابوبکر گفت: عمر و ابو عبیده دو بزرگ قریش هستند؛ با هر کدام از آن‌ها که مایلید بیعت کنید. عمر و ابو عبیده گفتند: تا وقتی که تو باشی ما این امر را به عهده نمی گیریم، دستت را جلو بیاور تا با تو بیعت کنیم. بشیر بن سعد گفت: من سومین شما دو نفر هستم. بشیر بن سعد بزرگ قوم اوس بود و سعد بن عباده بزرگ قوم خزرج، وقتی که اوسیان این عمل بشیر را دیدند و دیدند این که خزرجیان خواهان به خلافت رساندن سعد هستند، خود را ملزم به بیعت با ابوبکر دیدند و هجوم آوردند و ازدحام کردند و از شدت ازدحام سعد - که بر بستر بیماری اش در میان آن‌ها حاضر بود - را لگدمال کردند. گفت: مرا کشتید. عمر گفت: سعد را بکشید، خدا او را بکشد. قیس بن سعد برآشفت و ریش عمر را گرفت و گفت: ای فرزند صهاک - مادربزرگ عمر حبشی بود - ترسوی از جنگ‌ها فرار کن! به خدا سوگند شیر در بین مردم است و در آرامش، اگر یک تار موی او را بکنی، یک دندان سالم برایت باقی نمی گذارد. ابوبکر گفت: آرام باش ای عمر! مهربانی بهتر است و نیکوتر. سعد گفت: ای فرزند صهاک! به خدا سوگند اگر توانایی برخاستن داشتم، چنان بر تنگ نای گوش شما دو نفر می‌غریدم که در اثر آن تو و یارانت از این شهر بیرون بروید و شما دو نفر را به قومی ملحق می‌کردم که در میان آن‌ها خوار و ذلیل بودید و فقط دنباله رو بودید و کسی از شما پیروی نمی کرد. حالا دیگر جسور شده اید! ای خزرجیان! مرا از این فتنه کده بیرون ببرید. او را بردند و وارد خانه اش کردند. ⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️ |
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ کیفیت سقیفه قسمت • سوم ✔️ مدتی بعد ابوبکر زندیق در پی او فرستاد که مردم بیعت کرده اند، تو هم بیعت کن. سعد گفت: نه، به خدا سوگند مگر این که همه تیرهایم را به سمت شما پرتاب کنم و پیکان نیزه هایم را از خون شما رنگین کنم و تا جایی که دستم توان دارد بر شما شمشیر بزنم و به همراه پیروان و خانواده و قبیله‌ام با شما جنگ کنم. ای غاصبان! به خدا سوگند اگر همه جن و انس نیز علیه من متحد شوند؛ با شما بیعت نخواهم کرد تا زمانی که در پیش گاه پروردگارم حاضر شوم و از حساب [اعمال] خود آگاه شوم. هنگامی که سخنان سعد به گوش آن‌ها رسید، عمربن زنا گفت: باید از او بیعت بگیریم. بشیر بن سعد گفت: او این کار را نمی کند و لج کرده است، او بیعت نمی کند تا کشته شود، و وقتی کشته می‌شود که اوسیان و خزرجیان در رکابش کشته شده باشند؛ او را به حال خودش رها کنید، رها کردن او زیانی ندارد، سخن او را پذیرفتند و سعد را به حال خودش رها کردند. سعد به نماز آنان اقتدا نمی کرد و به دستورات آن‌ها ترتیب اثر نمی داد و اگر یارانی داشت حتما بر آنان می‌شورید و با آنان به جنگ می‌پرداخت. سعد تا پایان خلافت ابوبکر زندیق و هلاکت او به این رویه خود ادامه داد. اما وقتی عمربن زنا کار را به دست گرفت، از خشم عمربن زنا ترسید و به شام رفت و در زمان خلافت او در حوران درگذشت و با هیچ کس بیعت نکرد. علت مرگ او تیری بود که شبانه به طرف او پرتاب شد و او را کشت. گفته شده که جنیان او را با تیر زده اند، و نیز گفته شده که محمد بن مسلمه انصاری در ازای پولی که برای کشته شدن او به وی داده بودند سعد را کشت، و روایت شده که مغیره بن شعبه این کار را انجام داد.   ⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ کیفیت سقیفه قسمت • چهارم ✔️ گروهی از انصار و عده دیگری که حضور داشتند، بیعت کردند. این در حالی بود که علی بن ابی طالب علیه السلام مشغول کفن و دفن رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند. وقتی ایشان از این کار فارغ شدند و بر بدن پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواندند و مردم نیز چه آن‌هایی که با ابوبکر بیعت کرده بودند و چه آنهایی که بیعت نکرده بودند آمدند و بر بدن حضرت نماز خواندند، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به همراه زبیر بن عوام آمدند و در مسجد نشستند و بنی هاشم گرد ایشان جمع شدند، و بنی امیه نیز گرد عثمان بن عفان و بنی زهره دور عبد الرحمن بن عوف را گرفتند. همگی در مسجد بودند که ابوبکر و عمر و ابوعبیدة بن جراح آمدند و گفتند: چه شده که هر یک از شما یک دسته شده اید، برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید که انصار و سایر مردم با او بیعت کرده اند. عثمان و عبدالرحمنن بن عوف و همراهان آن‌ها برخاستند و بیعت کردند، ولی علی علیه السلام و بنی هاشم به همراه زبیر به منزل علی علیه السلام رفتند. سپس عمر همراه عده ای از کسانی که با ابوبکر بیعت کرده بودند، که در میان آن‌ها أُسید بن حضیر و سلمه بن سلامة نیز بودند، نزد بنی هاشم رفتند و همگی با هم داخل شدند و به آن‌ها گفتند: با ابوبکر بیعت کنید که مردم با او بیعت کرده اند. زبیر دست به شمشیر خود برد؛ عمر گفت: این سگ را بگیرید و ما را از شر او رها کنید. سلمه بن سلامة به سرعت جلو رفت و شمشیر را از دستش گرفت، عمر شمشیر را گرفت و آن را به زمین زد و شکست. اهالی بنی هاشم که در آن جا بودند را محاصره کردند و همگی آنان را نزد ابوبکر بردند. وقتی پیش ابوبکر رسیدند، به آن‌ها گفتند با ابوبکر بیعت کنید که مردم با او بیعت کرده اند. به خدا سوگند اگر بیعت نکنید، با شمشیر بر شما حکم می‌کنیم. وقتی بنی هاشم آن وضع را دیدند، یکی یکی جلو آمدند و شروع به بیعت کردن کردند. تا این که فقط علی بن أبی طالب علیه السلام باقی ماند؛ عمر به او گفت: با ابوبکر بیعت کن. علی علیه السلام گفت: من نسبت به این امر از او سزاوارترم و شما نیز باید با من بیعت کنید. خلافت را از انصار گرفته اید و نزدیکی به رسول خدا را بهانه خود در برابر آن‌ها قرار داده اید و آن را به زور از ما اهل بیت می‌گیرید، مگر شما خودتان به انصار نگفتید که شما به جهت قرابتتان به رسول خدا صلی الله علیه و آله سزاوارتر از آن‌ها بر خلافت هستید و آن‌ها نیز رهبری را به شما بخشیدند و امارت را به شما تسلیم کردند!؟ من نیز همان دلیلی که شما برای انصار آوردید را برای شما می‌آورم، من به زنده و مرده رسول خدا صلی الله علیه و آله نزدیک ترم و من وصی و وزیر و محل اسرار علم او هستم، و من بزرگترین دوست و نخستین کسی هستم که به ایشان ایمان آوردم و تصدیقشان کردم، و من بهترین شما در زمان آزمایش در میدان جهاد با مشرکین، آگاه ترین شما نسبت به کتاب خدا و سنت و فقیه ترین شما نسبت به امور دین و داناترین شما نسبت به عاقبت امور هستم، زبانم از همه شما برنده تر و دلم از شما استوارتر است؛ پس چرا بر سر این امر با ما جنگ دارید، اگر از خداوند بر خویشتن می‌ترسید با ما به انصاف برخورد کنید و همان طور که انصار خلافت را برای شما دانستند، شما نیز آن را برای ما بدانید، وگرنه آگاهانه ظلم خود را آغاز کنید. عمر گفت: مگر تو سرمشق اهل بیتت نیستی؟ علی علیه السلام فرمودند: از خودشان بپرس. عده ای از بنی هاشم که بیعت کرده بودند،به سرعت پیش آمدند و گفتند: بیعت ما به منزله مخالفت با خلافت علی علیه السلام نبود، پناه بر خدا اگر ما بگوییم که ما در مهاجرت و درجه جهاد و نزدیکی به رسول خدا صلی الله علیه و آله در رتبه او هستیم. عمر گفت: تو را رها نمی کنیم، مگر این که با میل خود یا از روی اجبار بیعت کنی.علی علیه السلام فرمودند: خوب شیرش را بدوش که قسمتی از آن برای تو خواهد بود و امروز خوب از او ابوبکر حمایت کن که فردا به تو باز خواهد گرداند؛ به خدا سوگند سخن تو را نخواهم پذیرفت و گرد تو را نخواهم گرفت و بیعت نمی کنم. ابوبکر گفت:ای ابالحسن! ما بر تو سخت نمی گیریم و تو را اجبار نمی کنیم.ابوعبیدة برخاست و به علی علیه السلام گفت: ای عموزاده!ما قرابت و سابقه و دانش و کمک‌های تو را انکار نمی کنیم،اما سن تو کم است،علی علیه السلام در آن زمان سی و سه ساله بودند ابوبکر یکی از بزرگان قوم توست و او بهتر می‌تواند سنگینی این امر را به دوش بکشد. اینک که دیگر این امر به او سپرده شده است،خلافت را تسلیم او کن و اگر خدا تو را عمر دهد،خلافت به تو بازگردانده خواهد شد و دیگر بعد از آن هیچ کس درباره تو اختلافی نخواهد داشت.آری، تو قطعاً شایسته خلافت هستی و این امر حق توست.تو نیز فتنه بر پا نکن که اکنون زمان فتنه نیست تو خودت می‌دانی عرب و غیر عرب نسبت به تو چه کینه‌هایی در دل دارند. |
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ کیفیت سقیفه قسمت • پنجم ✔️ حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام فرمودند: ای گروه مهاجرین و انصار، شما را به خدا، شما را به خدا پیمانی که پیامبرتان بر خلافت من از شما گرفت را فراموش نکنید و حکومت حضرت پیامبر خدا محمد مصطفی صلی الله علیه واله را از خانه و کاشانه او خارج نکنید و به خانه و کاشانه خود نبرید و خانواده او را از حقشان و جای گاه شان در میان مردم کنار نزنید. ای کسانی که این جا جمع هستید! خداوند قضاوت و حکم نمود و و پیامبرش داناتر است و شما نیز می‌دانید که ما اهل بیت علیهم السلام بیش از شما بر این امر سزاواریم، اگر در یک نفر باشد که قاری کتاب خدا و فقیه در دین خدا و مسلط به کار رعیت باشد، به خدا سوگند آن یک نفر در میان ماست نه در میان شما؛ بنابراین از هوی و هوس خود پیروی نکنید که از حق دورتر می‌شوید، و گذشته خود را با شری که اکنون بر پا کرده اید تباه نسازید. بشیر بن سعد انصاری که کار را برای خلافت ابوبکرزندیق هموار کرده بود و جماعت انصار گفتند: ای ابالحسن! اگر انصار این سخنان تو را قبل از بیعت با ابوبکر زندیق می‌شنیدند، هرگز در مورد خلافت تو اختلافی پیدا نمی کردند. حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام فرمودند: ای مردم! شما می‌خواستید که من بدن رسول خدا - صلی الله علیه و آله - را واگذارم و هنوز ایشان را به خاک نسپرده، بیایم و بر سر جانشینی ایشان نزاع کنم!؟ به خدا قسم فکر نمی کردم که کسی قصد خلافت بکند و در مورد آن با ما اهل بیت به مقابله برخیزد و آن چه را که شما روا دانستید، حلال بداند. و فکر نمی کردم که رسول خدا - صلی الله علیه و آله - در روز غدیر خم برای کسی حجت و جای سخنی باقی گذارده باشد. شما را به خدا قسم می‌دهم، آیا در میان شما کسی نیست که در روز غدیر خم از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده باشد که می‌فرمایند: \\"هر کس که من مولای او هستم، این علی مولای اوست. خداوندا! کسی که علی را دوست می‌دارد دوست بدار و کسی که او را دشمن می‌دارد دشمن بدار. خداوندا! یاری دهندگان او را یاری کن و خوارکنندگان او را خوار گردان\\" که بیاید و به آن چه شنیده است شهادت بدهد؟ زید بن ارقم نقل کرده، دوازده مرد از جنگجویان بدر به این سخنان شهادت دادند. من نیز از جمله کسانی بودم که این سخنان را از رسول خدا - صلی الله علیه و آله - شنیده بودم، ولی آن روز شهادت ندادم و به همین جهت بینایی خود را از دست دادم. صحبت‌های زیادی در مورد این سخنان علی -علیه السلام - شد و صداها بالا گرفت. عمر از ترس این که مبادا کسی به سخنان علی - علیه السلام - گوش دهد، مجلس را به هم زد و گفت: خداوند متعال دل‌ها و دیدگان را دگرگون می‌کند و تو ای ابالحسن، همیشه از سخن جمع روی می‌گردانی. آن روز را همه بازگشتند. ⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️ |
🔰 غاصبان خلافت، با چه حالتی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام بیعت گرفتند... زمانی که امیرالمومنین علیه‌السلام را پیش ابوبکر بُردند، عمر بعد از نیش و کنایه، به ایشان گفت: بیعت کن و این سخنان باطل را رها کن. مولا علی علیه‌السلام به او فرمودند: اگر این کار را نکنم، چکار می‌کنید؟ او گفت: با خواری و حقارت تو را می‌کشیم. 🔸مولا فرمود: در این صورت بنده خدا و برادر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را کشته‌اید. ابوبکر گفت: «بنده خدا» را راست می‌گویی، اما ما قبول نداریم که تو برادر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله باشی. 🔹حضرت فرمودند: آیا این که رسول خدا صلی الله علیه و آله بین من و خودشان پیوند اخوّت بستند را انکار می‌کنید؟ ابوبکر گفت: آری. و این را سه بار برای ایشان تکرار کرد. 🔸عمر برخاست و خطاب به ابوبکر که بر بالای منبر نشسته بود گفت: از چه بالای منبر نشسته‌ای و حال آن که این «ستیزه‌جو» نشسته است و برای بیعت با تو بر نمی‌خیزد؟ چرا دستور نمی‌دهی تا گردنش را بزنیم! 🔹امام حسن و امام حسین علیهماالسلام نیز کنار امیرالمومنین علیه‌السلام ایستاده بودند؛ وقتی سخن عمر را شنیدند، به گریه افتادند. مولا علی علیه‌السلام آن دو را در آغوش گرفتند و فرمودند: لَا تَبْکِیَا فَوَ اللَّهِ مَا یَقْدِرَانِ عَلَی قَتْلِ أَبِیکُمَا 🔻گریه نکنید؛ به خدا سوگند این دو نمی‌توانند پدرتان را بکشند.‌ 🔸... سپس عمر با شدت بیشتری گفت: یا إبن ابی‌طالب! برخیز و بیعت کن. حضرت فرمودند: اگر این کار را نکنم، چه می‌شود؟ عمر گفت: در آن صورت به خدا سوگند گردنت را خواهیم زد. حضرت سه بار علیه آنان احتجاج نمودند. ثُمَّ مَدَّ یَدَهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَفْتَحَ کَفَّهُ فَضَرَبَ عَلَیْهَا أَبُو بَکْرٍ 🔻سپس بدون آن که کف دستشان را بگشایند، دستشان را دراز نمود و ابوبکر دست خود را بر دست ایشان زد. 🔹مولا علی علیه‌السلام پیش از آنکه بیعت کنند، در حالی هنوز ریسمان بر گردنشان بود، رو به قبر مطهر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نمودند و فریاد برآوردند: یا «ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کَادُواْ یَقْتُلُونَنِی» اعراف/۱۵۰ 🔻{ای برادرم! این قوم مرا ناتوان کردند و چیزی نمانده بود که مرا بکشند}. 📚کتاب سلیم بن قیس، ص۸۲ 📚بحارالانوار ج۲۸ ص۲۷۷ 📚الكوكب الدري،حائری، ج۱، ص۲۰۲