مستند صوتی شنود - 02.mp3
16.23M
🎙 مستند صوتی شنود، قسمت ۲
(تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران)
#هرشب_ساعت_۲۲_و_۴۰_در_کانال_روشنگری
🔺 تجربهگر #کتاب_شنود در پی حذف برخی قسمتهای کتاب #شنود، توسط ارشاد و نامفهوم شدن برخی قسمتهای آن و همچنین بیان برخی مطالب گفته نشده، تصمیم به روایت صوتی تجربه خود گرفته است و استاد امینیخواه مستندات روایی مرتبط با تجربه را بیان میدارد.
مروری بر نکات جلسه دوم:
🔻 عنایتی که در کودکی شامل حالم شد
🔻 نیاتی که داشتم را می دیدم.
🔻 ارزش هر عمل را نشانم میدادند
🔻 احساس ورشکستگی به من دست میداد
🔻 صفرهایی که در کارنامه عمل ردیف میشد
🔻 اعمالی که فکرش را نمیکردم ارزشمند باشد را از من خریدند.
🔻 عنایتی که حضرت زهرا (س) به من کردند.
🔻 جانی که حفظ کردم، جانم حفظ شد.
🔻 ماجرای همسرم و اتفاق عجیبی که افتاد
🔻 هیچ عمل خالصی نداشتم
🔻 شرمندگی که سراسر وجودم را فرا گرفته بود.
🔻 دغدغه ای که خدا از من خرید.
🔻 اگر دوست داشته باشی امام زمان را یاری کنی، در زمره ی یاران حضرتی.
🔻 چه شد که برگشتم.
#مستند_صوتی_شنود
مستند صوتی شنود - 03.mp3
14.35M
🎙 مستند صوتی شنود، قسمت ۳
(تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران)
#هرشب_یک_قسمت
🔺 تجربهگر #کتاب_شنود در پی حذف برخی قسمتها توسط ارشاد و نامفهوم شدن برخی قسمتهای آن و همچنین بیان برخی مطالب گفته نشده، تصمیم به روایت صوتی تجربه خود گرفته است و استاد امینیخواه مستندات روایی مرتبط با تجربه را بیان میدارد.
مروری بر نکات جلسه سوم:
🔻 با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم.
🔻 جان هایی که قبض می شد را میدیدم
🔻 دیوارها را نمیدیدم و مسلط به محیط بیمارستان بودم
🔻 نحوه متفاوت قبض روح افراد
🔻 به هرچه توجه می کردم، کنه آن را میدیدم
🔻 معجزه بازگشت روح به تن را در هرشب جدی بگیریم
🔻 احساس ترس هنگام بازگشت دوباره به دنیا
🔻 احساس می کردم بالای سرم بیکران است و به پایین تسط دارم
🔻 تصرف در عالم ماده،از مقامات شهدا
🔻 قهقهه ی شیطان را شنیدم
🔻 در اتوبان دیدم که تا سقف ماشین زیر منجلاب است.
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۶
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
ملک الموت ۲
🗯 محاسبه آغاز شد. گاهی به برخی اعمالم فکر می کردم که به نظر من خیلی خوب بوده، اما می دیدم که به علت نیت غير خدایی که داشتم پوچ شده و اصلا در محاسبات الهی به حساب نیامده بود!
🗯 می خواستم بگویم که این شغل را که با هزاران خطر و گرفتاری همراه است برای خدا انتخاب کردم، اما نشانم دادند که من به دنبال یک شغل ثابت و آبرومند بودم و سر از اینجا درآوردم. یعنی خیلی نیت الهی در آن نمایان نبود.
🗯 حتی اشاره کردم که من در فلان مأموریت خیلی سختی کشیدم تا آبروی اسلام و ایران حفظ شود، اما به من نشان دادند که خیلی اصرار داشتی به نام خودت این مأموریت گزارش شود و به خاطر آن مأموریت، حسابی تشویق شدی و مزدت را گرفتی!
🗯 نمیدانم چه مثالی بزنم که بهتر شرایط مرا در آن لحظات درک کنید. یک کار ساده و کوچک، اما با نیت الهی و جهت رضای خدا، به قدری برایم ارزش داشت که صدها کار سخت و طاقت فرسا، اما با نیت غير الهی، آن تأثیر را نداشت!
🗯 با ناامیدی از خودم و اعمالم، از محاسبه دست کشیدم. چقدر عمرم را مفت باخته بودم! چه کارهای بزرگی که با سختی و با تلاش شبانه روزی انجام داده بودم اما کمی توقع تشویق از طرف مافوق و یا دیده شدن از سوی مردم، یا حس غرور و منیّت که من این کار را انجام دادم، تمام آنها را پوچ کرده بود. خیلی احساس بدبختی و ضرر می کردم. مثل آدمی که به امید یک تجارت پر سود، تمام سرمایه اش را داده و طلا گرفته و بعد از کلی سختی، متوجه می شود که تمام طلاهایی که جمع کرده بدلی بوده! در بازاری که خریدار، یک گرم طلای خالص را به قیمت بسیار خوبی می خرد من حسرت عجیبی وجودم را فرا گرفت.
🗯 در آن لحظات و در حضور ملک الموت، فقط آرزو داشتم که برگردم، بلکه بتوانم کارهایم را فقط با نیت الهی به جا آورم. هرچه که می خواستم در مورد کارهایم توضیح بدهم، توجیه می شدم که کارم با نیت الهی و برای رضای خدا نبوده.
🗯 در بررسی اعمال، حسرت می خوردم برای کارهایی که به خاطر اسم و رسم و ریا و پول و منفعت مالی انجام دادم. در واقع می دیدم که خیلی از کارهایم در میزان و حسابرسی وزنی ندارد! وزن اعمالم فقط به میزان اخلاص در کارها بستگی داشت و ربطی به کمیت آنها نداشت. در بعضی مأموریت ها که مسئولین من، بارها از کارم تعریف کرده بودند، اصلا چیزی از معنویات و پاداش الهی به حسابم نیامده بود! من فقط حسرت می خوردم که چقدر برای هیچ و پوچ دویده ام. حتی گاهی کارهایم، به جای بار مثبت، بار منفی داشت و علت آن عدم اخلاص و ریا در کارهایم بود.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
مستند صوتی شنود - 04.mp3
17.15M
🎙 مستند صوتی شنود، قسمت ۴
(تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران)
#هرشب_ساعت_۲۲_و_۴۰_در_کانال_روشنگری
🔺 تجربهگر #کتاب_شنود در پی حذف برخی قسمتها توسط ارشاد و نامفهوم شدن برخی قسمتهای آن و همچنین بیان برخی مطالب گفته نشده، تصمیم به روایت صوتی تجربه خود گرفته است و استاد امینیخواه مستندات روایی مرتبط با تجربه را بیان میدارد.
جلسه چهارم:
🔻از اینکه افراد سرشار از تعفن ولی بی خیال بودند، تعجب کردم
🔻موجودی هفت برابر انسان، با قیافه بسیار زشت را دیدم
🔻چرا شیطان بلندبلند می خندید
🔻کثافاتی که با وجود انسانها یکی بودند
🔻شبکه نور و ظلمت که به هم تنیده بودند
🔻خانه های نورانی با شعاع نور به هم وصل بودند و از هم انرژی می گرفتند
🔻نورانی ترین نقطه عالم با رائحه ای دیوانه کننده
🔻به شفاعت حضرت عبدالعظیم برگشتم
🔻یکی بودن کربلا وحرم شاه عبدالعظیم
🔻اثر گناه مثل آهن گداخته روی پوست است
🔻با وضو طهارت روحی پیدا میکنیم
🔻طهارت ظاهر وباطن انسان را در معرض نور خدا قرار می دهد
🔻مکان نورانی و عمل نورانی انسان را نورانی می کند
🔻مسجد محل صدور نور است
#مستند_صوتی_شنود
مستند صوتی شنود - 03.mp3
14.35M
🎙 مستند صوتی شنود، قسمت ۳
(تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران)
#هرشب_ساعت_۲۲_و_۴۰_در_کانال_روشنگری
🔺 تجربهگر #کتاب_شنود در پی حذف برخی قسمتها توسط ارشاد و نامفهوم شدن برخی قسمتهای آن و همچنین بیان برخی مطالب گفته نشده، تصمیم به روایت صوتی تجربه خود گرفته است و استاد امینیخواه مستندات روایی مرتبط با تجربه را بیان میدارد.
مروری بر نکات جلسه سوم:
🔻 با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم.
🔻 جان هایی که قبض می شد را میدیدم
🔻 دیوارها را نمیدیدم و مسلط به محیط بیمارستان بودم
🔻 نحوه متفاوت قبض روح افراد
🔻 به هرچه توجه می کردم، کنه آن را میدیدم
🔻 معجزه بازگشت روح به تن را در هرشب جدی بگیریم
🔻 احساس ترس هنگام بازگشت دوباره به دنیا
🔻 احساس می کردم بالای سرم بیکران است و به پایین تسط دارم
🔻 تصرف در عالم ماده،از مقامات شهدا
🔻 قهقهه ی شیطان را شنیدم
🔻 در اتوبان دیدم که تا سقف ماشین زیر منجلاب است.
#مستند_صوتی_شنود
مستند صوتی شنود - 05.mp3
17.87M
🎙 مستند صوتی شنود، قسمت ۵
(تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران)
#هرشب_یک_قسمت
🔺 تجربهگر #کتاب_شنود در پی حذف برخی قسمتها توسط ارشاد و نامفهوم شدن برخی قسمتهای آن و همچنین بیان برخی مطالب گفته نشده، تصمیم به روایت صوتی تجربه خود گرفته است و استاد امینیخواه مستندات روایی مرتبط با تجربه را بیان میدارد.
مروری بر نکات جلسه پنجم:
🔻 نورانی ترین قطعه سلام در نماز
🔻 به من گفتند:هرچه به مضجع اهل بیت نزدیک تر شوی بیشتر در معرض نوری.
🔻 شهداء عند ربهم یرزقون هستند تا آخر
🔻 نور شما را طاهر میکند.
🔻 با روضه خانههایتان را نورانی کنید.
🔻 چرا نور کربلا از همه بیشتر است؟
🔻 کربلا، اوج نور افشانی خدا
🔻 چگونه به نور برسیم؟
🔻 حیوانات وحشی به من حمله کردند.
🔻 اذکاری که شیاطین را دور میکرد!
🔻 تمثیل شیطان در قالب چهره یک زن در بالین پیرمرد روحانی
🔻 فریاد کشیدن زن شیطانی با هر دفعه که ذکر میگفتم.
🔻 تاثیر شیطان در تصمیمگیری دکترها برای انتقال من به بخش زنان
🔻 شوخی و خندههای پرستاران با نامحرم باعث آزار بیماران میشد.
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۷
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
بازگشت
🔘 آنجا میدیدم که تمام قدرت دست خداست. اگر من نیت الهی خودم را حفظ می کردم، خداوند هم اگر به صلاح من بود، از خزانه غیبی خودش، مشکل مرا برطرف می کرد.
🔘 من میدیدم که برخی کارهای الهی ام، چقدر در حل مشکلات دنیایی ام تأثیر داشت و حسرت می خوردم که چرا تمام کارهایم، حتی ساده ترین کارهای زندگی روزمره را با نیت الهی انجام نداده ام.
🔘 در آن لحظات و در اوج ناامیدی با خودم گفتم چقدر خوب می شود که اجازه دهند من برگردم. دیگر هیچ کاری را جز برای رضای خدا انجام نمیدهم. مگر اهل دنیا ارزش این را دارند که انسان، کارهایش را برای رضای خاطر آنها انجام دهد!؟ اما یکباره، یاد دو هفته مأموریت اخیر افتادم. من باید به مسئولین گزارش بدهم. شرایط امنیتی خاصی ایجاد شده که فقط من خبر دارم. لذا به آن پیر مهربان که فهمیدم حضرت عزرائیل است گفتم: «می شود مرگم را به تأخیر بیاندازید؟» اما مرگ من فرا رسیده بود. راه بازگشتی نداشتم. با اشاره ای تسلیم حضرت عزرائیل شدم. البته این را اشاره کنم که هیچ تکلمی صورت نمی گرفت. آنچه در دل من بود و می خواستم به زبان بیاورم، ملک الموت متوجه می شد و آنچه ایشان می خواست بگوید، من می فهمیدم. یک ارتباط روحی داشتیم.
🔘 نگاه مهربانش را از چهره من برداشت و از جا بلند شد و به من گفت: الان نوبت تو نیست، بر می گردم. ایشان بدون عبور از در اتاق، از دیوار گذشت و به اتاق سمت راست رفت و بالای سر یک مریض قرار گرفت.
🔘 یک جوان درشت هیکل روی تخت خوابیده بود و چند دستگاه به او متصل بود. برخلاف من، خیلی با آن مريض حرف نزد. مثل اینکه پشت یقه کسی را بگیرند، گردنش را گرفت و روح این جوان را بیرون آورد و با خود به آسمان برد. من هم مثل کسی که نفس خود را برای دقایقی زیر آب حبس کرده باشد و یکباره به سطح آب بیاید، یک دفعه داد زدم و با صدای بلند نفس کشیدم!
🔘 ضربان قلب من دوباره شروع شد و دردها دوباره بازگشت. از صدای نفس کشیدنم، همسرم از جا پرید. بنده خدا فکر کرده بود که من خوابم. باتعجب گفت: چیزی شده؟ گفتم: عزرائیل... عزرائيل الان اینجا بود؟ خانمم با تعجب گفت: چی میگی؟ عزرائیل کجا بود؟! با سختی سرم را به سمت راست چرخاندم وگفتم: حضرت عزرائیل از این طرف رفت. همین الان جان یک جوان درشت هیکل را گرفت و با خودش برد.
🔘 خانمم که فکر می کرد هذیان میگویم، خواست حرفی بزند که صدای جیغ از اتاق بغل که بخش اصلی اورژانس بود به گوش رسید؟ یک نگاه متعجب به من کرد و یک نگاه به داخل سالن، بعد سریع به اتاق بغل رفت.
🔘 خانمی که به عنوان همراه، در اتاق سمت راست من قرار داشت همین طور جیغ میزد. لحظاتی بعد، خانم من برگشت و با تعجب گفت: «تو واقعا چی دیدی؟ یک جوان درشت هیکل تو اتاق بغل بود که همین الان از دنیا رفت، تو چطور فهمیدی؟» نفس کشیدن برایم سخت بود. کمی مکث کردم و گفتم: خانم، من حضرت عزرائیل را دیدم که می خواست مرا ببرد. اما به من اجازه داد که بمانم.
🔘 نفسی تازه کردم و گفتم: من دیدم که ایشان به اتاق بغل رفت و بدون درنگ، روح جوانی که روی تخت خوابیده بود را از پشت گردنش بیرون کشید و با خودش برد. همین طور که حرف می زدم بی حال شدم و به خواب عمیقی فرو رفتم.
🔘 بلافاصله مرا به یکی از اتاق های ایزوله در بخش مراقبتهای ویژه منتقل کردند. برادرم نیز به عنوان همراه به کنارم آمد. البته اینها را بعدها فهمیدم.. صبح فردا وقتی چشم باز کردم، خودم را اینگونه دیدم که به گوشه سقف اتاق ایزوله چسبیده ام!
🔘 هوا روشن شده بود و معلوم بود از دیشب که به این بخش آمدم، مرا زیر دستگاه تنفس قرار دادند. از آن بالا به بدن خودم که روی تخت خوابیده بود نگاه کردم. چندین سرم به من وصل بود و دستگاهی بالای سرم روشن بود. دردی حس نمی کردم. نزدیک ظهر شده بود اما برادرم، هنوز در کنار من روی صندلی خواب بود. بنده خدا دیشب تا صبح بالای سرم بیدار بود. اما من، آرام و سبکبار بودم. هرچه اراده می کردم می توانستم انجام دهم. هرجا می خواستم می رفتم. کافی بود فقط اراده کنم! مثل اینکه به حال خودم رها شده باشم و به من اجازه داده باشند که پرواز در آن وضعیت را تجربه کنم.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۸
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
مادر
🌱 در همان اتاق ایزوله، یکباره به فکرم رسید که چند وقت است مادرم را ندیده ام. آخرین بار قبل از این مأموریت به دیدنش رفتم. همین که به این موضوع فکر کردم، بلافاصله در خانه مادرم بودم!
🌱 مادرم را دیدم که چادرش را سرش کرده و می خواست سریع از در بیرون بیاید. راننده آژانس، بیرون از منزل منتظرش بود. اما مادرم قبل از اینکه در را ببندد، دوباره به داخل خانه برگشت! فراموش کرده بود کلید را با خودش بیاورد. کلید را برداشت و بیرون آمد و سریع سوار ماشین شد و به سمت بیمارستان حرکت کرد.
🌱 هر کسی را می دیدم، نیت و آنچه در فکرش می گذشت را به خوبی می فهمیدم.
🌱 من بالای ماشین مادرم در آسمان سیر می کردم. مادرم در تاکسی گریه می کرد و بیماری مرا برای راننده که یک پیرمرد بود بیان می کرد. راننده هم برای شفای من دعا کرد. به بیمارستان رسیدیم. مادرم تا ورودی بخش آمد. مأموری که جلوی بخش بود، اخلاق خوبی نداشت. مادرم می خواست وارد شود که گفت: نمیشه، الان وقت ملاقات نیست. مادرم گفت: پسرم اینجاست. می خواهم به عنوان همراه پیش او بمانم. مأمور بداخلاق گفت: این مریض همراه داره. زنگ بزن بیاد بیرون و شما جای او برو داخل. مادرم که خیلی خسته شده بود، هرچه شماره برادرم را می گرفت گوشی خاموش بود.
🌱 من همینطور بین اتاق ایزوله و جلوی بخش، در رفت و آمد بودم. می خواستم به هر وسیله شده برادرم را بیدار کنم. مادرم خیلی کلافه و خسته شده بود. مأمور مشغول بازی با گوشی اش بود. توجهی به التماس های مادرم نداشت. مادرم رفت روی صندلی نشست. همین طور با خودش می گفت چیکار کنم؟ با کی تماس بگیرم و... رفتم داخل اتاق خودم. گفتم هر طور شده باید برادرم را بیدار کنم. هر کاری کردم نشد، همینطور که در تلاش بودم، یکباره به بدنم خیره شدم. باید به بدنم برگردم تا برادرم را خبر کنم، اما چطور؟!
🌱 یکباره درد را حس کردم. سرم سنگین شد. هنوز تب داشتم. من دوباره به بدنم منتقل شده بودم! به هر طریقی بود برادرم را صدا کردم. از خواب پرید و گفت: چی شده؟ چطوری، خوبی؟ به سختی گفتم: پاشو، مامان پشت ورودی بخش منتظره. گفت: از کجا میدونی؟ گفتم: خودم دیدمش. پاشو. گفت: چرا به من زنگ نزد؟ گفتم: گوشیت خاموشه. پاشو دیگه. نگاهی به گوشی خاموشش انداخت و گفت راست میگی؟! بعد بدون اینکه سؤال و جواب بپرسد دوید به سمت ورودی بخش. بنده خدا هنوز خواب بود، اصلا نپرسید که من این اطلاعات را از کجا دارم.
🌱 چند دقیقه بعد مادرم وارد اتاق شد. با اینکه به سختی می توانستم چشمانم را باز کنم، اما از اینکه بار دیگر او را میدیدم خیلی خوشحال بودم. کمی با من حرف زد و مثل تمام مادرها قربان صدقه فرزندش رفت. البته این را هم بگویم که بین من و مادرم محبت خاصی برقرار بود. از کودکی هرزمان مادرم کاری داشت، من زودتر از چهار برادرم پیش قدم میشدم. مادرم در دوران کودکی و نوجوانی ما، بین پسرها قرار گذاشت که هر روز یکی از آنها نان بخرد، دیگری در کارهای خانه کمک کند. دیگری رختخواب ها را جمع و پهن کند و... هر زمان یکی از پسرها بازیگوشی می کرد و کارش را انجام نمیداد، من پیشقدم میشدم و کارهای مانده را انجام میدادم. همیشه هم می شنیدم که مادرم با صدای بلند مرا دعا می کرد. حتى الان که سال ها از آن روزها گذشته، بیشتر مواقع، وقتی مادرم کار دارد با من در میان می گذارد و همیشه دعای خیر مادرم بدرقه راهم می شود. من این موضوع را در محاسبه اعمالم در آن سوی هستی به خوبی درک کردم. در همان لحظه ای که گذشته ام را دیدم و اعمال من بررسی می شد، دعاهای مادرم را دیدم که در سرنوشت من بسیار تأثير داشت.
🌱 بارها گناه یا خطایی از من سر زده بود که با دعای مادرم پاک شده و بی حساب میشدم و یا هرجا قرار بود بلا یا عقوبتی بر سر من وارد شود، با دعای مادرم برطرف شده بود. یعنی مقام مادر این گونه است. هر یک از دعاهای یک مادر کافی است تا آینده انسان را کاملا تغییر دهد. مادر همین طور که کنارم نشسته بود برایم دعا می کرد. به سختی گفتم: مادر، فدات بشم، چرا با این حال زحمت کشیدی و تا اینجا آمدی. شرمنده ام. مادرم گفت: «الهی نباشم و نبینم پسر دسته گلم اینطور بی حال تو بیمارستان افتاده.»
🌱 آن روز من فقط چند دقیقه توانستم در کنار مادرم باشم. اما دوباره از هوش رفتم... روزهای سختی در بیمارستان داشتم. نمیدانستم برای خودم ناراحت باشم یا برای همسرم.
🌱 خداوند همسر مهربان و مظلومی نصیب من کرد که واقعا همدیگر را دوست داشتیم. زندگی ما به خوبی ادامه داشت تا اینکه بیماری همسرم تشدید شد.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
مستند صوتی شنود - 07.mp3
18.53M
🎙 مستند صوتی شنود، قسمت ۷
(تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران)
🔺 تجربهگر #کتاب_شنود در پی حذف برخی قسمتها توسط ارشاد، تصمیم به روایت صوتی تجربه خود گرفته است و استاد امینیخواه مستندات روایی مرتبط با تجربه را بیان میدارد.
جلسه هفتم:
🔻 چه شد که شیطان به من غذا داد؟
🔻 شیطانی که پشت گردن انسان می چسبد
🔻 تسویف یکی از راهکارهای شیطان
🔻 نحوه شراکت شیطان در اموال و اولاد
🔻 فلسفه بلایایی که به انسان می رسد؟
🔻 کدام فراموشی کار شیطان است؟
🔻 مسخره معارف، کار شیطان
🔻 شک و شبهه در روابط زن وشوهر
🔻 تاثیر تعقیبات نماز صبح در دفع شیاطین
🔻 گوشه ای از اخلاق شیطان
🔻 تنها راه خلاص از شیطان
🔻 امکان نداره در مسیر مقابله با شیطان باشی و حمله شیطان بیشتر نشود
🔻 کدام قشر با شیطان بیشتر مقابله می کند
🔻 شیطان چه کسانی را یاری می دهد؟
🔻 شیطانی که به دیوار چسبیده چه ماموریتی داشت؟
🔻 اتاقی که مملو از شیاطین جاسوس بود
#مستند_صوتی_شنود
مستند صوتی شنود - 08.mp3
16.07M
🎙 مستند صوتی شنود، قسمت ۸
(تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران)
🔺 تجربهگر #کتاب_شنود در پی حذف برخی قسمتها توسط ارشاد، تصمیم به روایت صوتی تجربه خود گرفته است و استاد امینیخواه مستندات روایی مرتبط با تجربه را بیان میدارد.
مروری بر نکات جلسه هشتم:
🔻 پاسخ به سوالات
🔻 چرا صوت ها سانسور می شود؟
🔻 از کجا بفهمیم که این مستند زاییده ذهن نیست؟
🔻 مرگ را حس کردم و نزدیک می بینم
🔻 نیازی به مطرح شدن نمیبینم
🔻 همین که افرادی متنبه می شوند، برای من کافی است.
🔻 تواتر، راه اثبات تجربیات نزدیک به مرگ
🔻 ایمان به عالم غیب، ثمره تجربه نزدیک به مرگ
🔻 تماس با برادر راوی برای اتمام حجت
🔻 جنس مطالبی که حکایت از حقیقت دارد
🔻 با توجه به آیات قرآن تجسم شیطان امکان پذیر است.
🔻 یکی از کید های شیطان
🔻 تجسم شیطان، تحت اراده خدا
🔻 شیطان قدرت ندارد که برای هر کس تجسم پیدا کند.
🔻 ملاحظات کاری، علت سانسور مطالب
#مستند_صوتی_شنود
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۹
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
چشمان فرزند
➖ نکات جالبی را از زندگی خودم، در همان لحظات و در حضور حضرت عزرائیل مشاهده کردم که به مرور بیان می کنم.
➖ یکی از فرزندانم به نام زهرا، زمانی که خردسال بود، به خاطر سوختگی شدید در بیمارستان بستری شد. خوب نیست خاطر دوستان را مکدر کنم، اما برای اینکه تمام ماجرا را بدانید، سال ۱۳۸۸ همسرم می خواست آب جوش کتری را داخل فلاسک بریزد، زهرا که آن زمان دستش را به دیوار می گرفت و راه می رفت، چهار دست و پا و بی صدا به داخل آشپزخانه رفت. او از پشت، پای مادرش را گرفت که بلند شود. همسرم یکباره ترسید و کتری آب جوش از دستش رها شد و روی سر بچه افتاد!!
➖ پوست سر و صورت و چشمان فرزندم کاملا آسیب دید. نمی توانم آن لحظات را توصیف کنم. صدای جیغ و ناله فرزند با فریادهای همسرم همراه شده بود. من سریع او را زیر شیر آب یخ گرفتم و به بیرون از خانه دویدم. زهرا را برداشتم و پشت فرمان ماشین نشستم. بچه از بس جیغ زده بود توان گریه نداشت. نمیدانم چطور به بیمارستان سوانح سوختگی شیراز رسیدم. آن زمان در شیراز زندگی می کردیم. ماشین را رها کردم و دویدم. وقتی او را به داخل اورژانس بردیم، مشاهده کردم که تمام بافت سر و صورت فرزندم از بین رفته. خون از سرش جاری شده. موهای سرش همه سوخته و ریخته بود.
➖ اما گفتند به خاطر سوختن مردمک و قرنیه، چشمان فرزند شما نابینا شده! دکتر اورژانس کمی صورت و سر او را پانسمان کرد و گفت: سريع او را به بیمارستان تخصصی چشم ببرید.
➖ دکتر فوق تخصص او را دید و بررسی کامل انجام داد. او هم تأیید کرد که هر دو چشم دخترم نابینا شده.
➖ نمیدانید چه شبی را پشت سر گذاشتیم. همسرم به بیمارستان آمد و تا صبح بالای سر این کودک نشستیم و گریه کردیم.
➖ مرتب توسل به حضرت زهرا (سلامﷲعلیها) داشتیم. می دانستم که بیشتر بلاهایی که بر سر انسان می آید نتیجه گناهان و اشتباهات خود اوست، لذا همین طور با همسرم استغفار می کردیم.
➖ ساعت ۱۰ صبح روز بعد، دکتر متخصص چشم آمد و پانسمان چشمان فرزندم را باز کرد. معجزه ای صورت گرفت! دعاهای عاجزانه من و همسرم جواب داده بود. اتفاقی که می توانست باعث پشیمانی و گرفتاری من و همسرم شود به خیر گذشت.
➖ چشمان زهرا مثل مروارید میدرخشید. مرا نگاه کرد، مادرش را نگاه کرد و رفت سمت مادرش و در آغوش او قرار گرفت. من و همسرم با تعجب به هم نگاه کردیم؛ یعنی زهرا مادرش را دید!؟
➖ دکتر دوباره چشمان فرزندم را توسط دستگاه بررسی کرد. بار دیگر این بررسی را انجام داد و پرونده دخترم را با تعجب نگاه کرد. رو به من گفت: خود آقای دکتر... نوشتند که این بچه نابینا شده!؟ گفتم: بله، دیشب چند سری آزمایش کردند. قبل از ایشان هم دکتر دیگری در بیمارستان سوانح سوختگی بررسی کرد و همین را گفت. دکتر سرش را به علامت تعجب تکان داد و گفت: الان که چشم فرزند شما کاملا بیناست. شما بروید و کارهای مربوط به سوختگی را پیگیری کنید.
➖ نمیدانید چه حالی داشتیم. با خوشحالی از بیمارستان تخصصی چشم بیرون رفتیم. آن روزها مشکلات فرزندم خیلی سریع برطرف شد. سریع تر از آنچه فکر می کردیم.
➖ حالا در آن سوی هستی و زمانی که روزهای زندگی ام حسابرسی و بررسی می شد، همین ماجرا را دیدم. یقین داشم که هیچ بلایی بر سر انسان نمی آید مگر به خاطر اشتباهات و گناهانش، فقط درصد کمی از خواص هستند که بلاها برای رشد و ترقی آنهاست.
➖ در ایامی که دخترم سوخت، من چندین بار همسرم را با کلام خودم اذیت کردم. من دوسال بعد از ازدواج، فهمیده بودم که همسرم در دوران کودکی سرطان داشته و پس از چند سال پیگیری، معالجه و درمان شده بود. حالا همین مطلب را در جواب بعضی از گلایه های همسرم تکرار می کردم: چرا تو خواستگاری نگفتی سرطان داشتی؟ و... همسرم دلش شکست.
➖ خداوند با این بلایی که بر سر دخترم آمد، می خواست بفهماند که بیماری و بلا در دوران کودکی برای هر دختری می تواند باشد. اما با استغفارهایی که آن شب در بیمارستان انجام دادیم و با توسل به مادرم حضرت زهرا (سلامﷲعلیها) خداوند بینایی و سلامتی زهرا را به ما برگرداند.
➖ در زمانی که من در مأموریت بودم، زهرای شش ساله نیز همراه مادرش در بیمارستان بود.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
مستند صوتی شنود - 09.mp3
16.73M
🎙 مستند صوتی شنود، قسمت ۹
(تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران)
🔺 تجربهگر #کتاب_شنود در پی حذف برخی قسمتها توسط ارشاد، تصمیم به روایت صوتی تجربه خود گرفته است و استاد امینیخواه مستندات روایی مرتبط با تجربه را بیان میدارد.
مروری بر نکات جلسه نهم:
🔻 تا به چیزی توجه می کردم، به آن اشراف داشتم
🔻 شیطان پرخاشگری را به او القا می کرد
🔻 عصبانیت، زمینه فعالیت شیطان
🔻 نجاست، مورد علاقه شیطان
🔻 خانهای که سگ در آن تردد دارد ،جایگاه شیطان است
🔻 تاثیر نیت مورد رضایت خداوند در زندگی
🔻 تنها راه به دست آوردن اخلاص
🔻 شیطان از ناحیه تعلقات، انسان را می زند
🔻 لباسی که حصن است.
🔻 چه می شود که انسان با وجود حالات معنوی، سقوط می کند.
🔻 گناهی که هستی انسان را بر باد میدهد
🔻 تبعات گناه مسئولین
🔻 وای به حال کسانی که به اسم اسلام، خیانت کردند.
🔻 طهارت، عامل اتصال به خدا
🔻 شیطان، مجهز به تمام علوم و شگردها
🔻 راه ورود شیطان برای هر فرد
🔻 بلاهایی که در دفع آن خدا به دادم رسید
#مستند_صوتی_شنود
مستند صوتی شنود - 09.mp3
16.73M
🎙 مستند صوتی شنود، قسمت ۹
(تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران)
#هرشب_یک_قسمت
🔺 تجربهگر #کتاب_شنود در پی حذف برخی قسمتها توسط ارشاد، تصمیم به روایت صوتی تجربه خود گرفته است و استاد امینیخواه مستندات روایی مرتبط با تجربه را بیان میدارد.
مروری بر نکات جلسه نهم:
🔻 تا به چیزی توجه می کردم، به آن اشراف داشتم
🔻 شیطان پرخاشگری را به او القا می کرد
🔻 عصبانیت، زمینه فعالیت شیطان
🔻 نجاست، مورد علاقه شیطان
🔻 خانهای که سگ در آن تردد دارد ،جایگاه شیطان است
🔻 تاثیر نیت مورد رضایت خداوند در زندگی
🔻 تنها راه به دست آوردن اخلاص
🔻 شیطان از ناحیه تعلقات، انسان را می زند
🔻 لباسی که حصن است.
🔻 چه می شود که انسان با وجود حالات معنوی، سقوط می کند.
🔻 گناهی که هستی انسان را بر باد میدهد
🔻 تبعات گناه مسئولین
🔻 وای به حال کسانی که به اسم اسلام، خیانت کردند.
🔻 طهارت، عامل اتصال به خدا
🔻 شیطان، مجهز به تمام علوم و شگردها
🔻 راه ورود شیطان برای هر فرد
🔻 بلاهایی که در دفع آن خدا به دادم رسید
#مستند_صوتی_شنود
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۱۲
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
بیت المال
✔️ دوازده روز در بیمارستان و ده روز در بخش مراقبتهای ویژه بودم. بارها ماجرای خروج روح و تجربه نزدیک به مرگ برایم اتفاق افتاد.
✔️ من حداقل روزی یک بار از بدنم خارج میشدم و بر می گشتم! توصیف آنچه دیده ام کار ساده ای نیست. اینکه برخی دوستان و بستگان خودت را به گونه ای مشاهده کنی که باورش برایت بسیار سخت است.
✔️ مثلا یکبار به سراغ دوستان دوران نوجوانی ام رفتم. دو نفر از آنها در یک اداره مشغول به کار بودند. خب وقتی کسی تعهد می دهد که در یک اداره به میزان ساعتی مشخص، کار مفید انجام دهد، باید نهایت دقت را بنماید که مشکل حق الناس و خصوصا در ادارات دولتی به مشکل بیت المال گرفتار نشود. این گرفتاری ها، انسان را دچار مال حرام کرده و نتیجه مال حرام در ذُریّه و فرزند انسان نمایان می شود.
✔️ به اتاق یکی از دوستانم رفتم. در زمان اداری مشغول کارهای شخصی شده و ارباب رجوع را پشت در معطل کرده بود! با یک نگاه فهمیدم که این کار هر روزه اوست؟ با اینکه ایشان نمازخوان و اهل رعایت حرام و حلال بود، اما من قیامت او را دیدم که به دنبال مردم می گشت تا از آنها حلالیت بطلبد.
✔️ دوست دیگرم در یکی دیگر از قسمت های آن اداره مشغول بود. او همان لحظه برای کاری وارد اتاقی شد که من حضور داشتم. با دیدن او خیلی وحشت کردم. باطن او شبیه زنان عریان شده بود! وقتی بار دیگر به او نگاه کردم فهمیدم که این دوستم، تا لحظاتی قبل و در محل کار و با اینترنت بیت المال، مشغول تماشای فیلم های مستهجن بوده! عمل حرام، آن هم در وقت اداری؟! من دیدم که این دوستم به چه سرنوشتی در دنیا و آخرت دچار می شود. او به خاطر این کارهای زشت و گناهان این گونه و عدم رعایت حق الناس، با بی آبرویی از همان اداره اخراج شد و دچار گرفتاری های شخصی گردید. در آخرت هم گرفتاری او شدید بود.
✔️ البته بعدها و پس از مرخص شدن از بیمارستان، بار دیگر به این دو عزیز سر زدم. به خاطر وظیفه همگانی امر به معروف و نهی از منکر، به همین دوستم گفتم: فلانی اگر چشمت را حفظ نکنی گرفتار می شوی و حدیثی برایش خواندم.
✔️ من در آن لحظات، یکی از همکاران فعلی خودم را که خیلی گرفتار مشکلات بود مشاهده کردم. دوست داشتم بدانم چرا این قدر در زندگی با مشکلات مواجه است. متأسفانه این رفيق من هم در زمان بیت المال به کارهایی مشغول می شد که گفتنی نبود. این مشکلات در نتیجه کارهای خودش ایجاد میشد.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
مستند صوتی شنود - 10.mp3
17.28M
🎙 مستند صوتی شنود، قسمت ۱۰
(تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران)
#هرشب_یک_قسمت
🔺 تجربهگر #کتاب_شنود در پی حذف برخی قسمتها توسط ارشاد، تصمیم به روایت صوتی تجربه خود گرفته است و استاد امینیخواه مستندات روایی مرتبط با تجربه را بیان میدارد.
مروری بر نکات جلسه دهم:
🔻 واقعه ششم
🔻 ماجرای فرشید و بلایی که سرش آمد
🔻 حقیقتی که در دنیا دیدم
🔻 شیطانکی که با همسر فرشید صحبت می کرد
🔻 گناهانی که به پای سمیرا نوشته می شد
🔻 به هر کس نگاه می کردم تا برزخ او را می فهمیدم
🔻 بی حجابی حق الناس است
🔻 با این روایت تنم لرزید
🔻 مدلی از تجربیات نزدیک به مرگ
🔻 آهی که باعث می شود، مسلمان نمیری
🔻 اعمالی که فکر می کنیم برای رضای خداست
🔻 هر عملی که از انسان سر می زند، باید پیوست الهی داشته باشد
🔻 برای هر کاری،باید حجت داشته باشیم
🔻 افرادی که سروکار با مردم دارند،گوش کنند
🔻 کار سخت قضاوت
🔻 ریز به ریز حساب کتاب را دیدم
🔻 عاقبت مال حرام
🔻 رزق انسان، ثابت است
🔻 شک آری، تمسخر نه
🔻 تعبیر قرآنی تمسخر
#مستند_صوتی_شنود
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۱۴
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
قهقهه شیطانی ۱
📌 چهارمین شبی که در بیمارستان بودم، با اتفاق عجیبی همراه بود. در زمان بیداری و هوشیاری، چنان دردی در سرم احساس می کردم که قابل تحمل نبود. دوست داشتم هرچه سریع تر به خواب رفته یا بیهوش شوم.
📌 هرشب از بدنم جدا می شدم و ماجرایی نزدیک به مرگ را تجربه می کردم. کاملا متوجه بودم که این اتفاقات با خواب و رؤیا متفاوت است. در عالم خواب، فضا با آنچه من تجربه می کردم متفاوت بود. من در بیمارستان خواب هم میدیدم و بعضا به خاطر دردهای شدید از خواب می پریدم، اما بحث خواب، هیچ ربطی به این تجربه ها نداشت. زمانی هم که به بدنم می آمدم، بدون اینکه چشم باز کنم می دانستم چه کسی و از چه زمانی بالای سرم بوده. برای اینکه این ماجراها فراموش نشود، بارها برای شخص همراه خودم کامل توضیح می دادم که در این مدت به کجا رفتم و چه اتفاقاتی برایم افتاده تا او هم بنویسد.
📌 هرچند باور این مطالب برای آنها بسیار سخت بود، اما این قدر نشانه های دقیق بیان می شد که باور می کردند. مثلا یک بار شاهد بودم که دکتر بخش، به فرد همراه من، در بیرون از اتاق گفت: اگر ۲۴ ساعت دیرتر به بیمارستان آمده بود، مننژیت او را کشته بود. هرچند حالا هم وضعیت خیلی خوبی ندارد. من شاهد این مکالمه بودم. وقتی به هوش آمدم همین مطلب را به فرد همراهم گفتم. او با تعجب گفت: من بیرون اتاق بودم، تو چطور متوجه صحبت دکتر شدی؟!
📌 اما در آن شب، وقتی روح از بدنم خارج شد و به فضای بالای بیمارستان آمدم، متوجه شدم صدای خنده و قهقههای وحشتناک و نفرت انگیز به گوش می رسد؟
📌 به دنبال منبع صدا رفتم. دوست داشتم آن صدا را خفه کنم. در آسمان تهران کمی به این طرف و آن طرف رفتم. یک اتوبان بزرگ زیر پایم بود. چیز عجیبی دیدم. پایین آمدم تا با دقت بیشتری نگاه کنم. باز هم توضیح بدهم که پایین آمدن من زمان نمی خواست. اراده می کردم انجام می شد. این اتوبان شبیه بزرگراه امام علی (علیه السلام) بود که در گودی قرار داشت. یک طرفه بود و تقریبا هشت ردیف خودرو به سمت پایین شهر حرکت می کردند. نکته عجیب برای من این بود که تمام اتوبان، تا سقف ماشین ها در کثافت و فاضلاب فرو رفته بود!!
📌 من نگاهی به خودروها کردم و دیدم تمام آنها پر از سرنشین هستند و از اینکه در این منجلاب قرار دارند، هیچ شکایتی ندارند! حتی داخل خودروها پر از کثافت بود، اما هیچ کس ناراحت نبود! با خودم گفتم چرا تلاش نمی کنند که از این شرایط بیرون بیایند؟ مگر نمی بینند که چقدر آلوده شده اند؟!
📌 حتی پایین تر رفتم تا به خودروها کمک کنم، اما هیچ کس کمکی نخواست. همه در مسیر آلودگی بودند و به این شرایط راضی بودند؟
📌 در راستای همین اتوبان و چسبیده به آن، کنارگذری با ارتفاع بالاتر وجود داشت که خودروهای آن بدون آلودگی و تمیز بودند. آنها هم به همان جهت خودروهای پایین اتوبان حرکت می کردند. این مسیر کندرو، ورودی و خروجی به اتوبان اصلی داشت و در هر ورودی و خروجی، تعدادی خودرو از پایین (قسمت فاضلاب) به بالا می آمدند و از فاضلاب خارج شده و تمیز می شدند و از قسمتی دیگر، چندین خودروی پاک، وارد فاضلاب شده و در منجلاب فرو می رفتند!
📌 هنوز آن خنده های وحشتناک به گوش می رسید. از مسیر همین بزرگراه و برخلاف جهت خودروها حرکت کردم. هرچه جلو می رفتم صدا بیشتر میشد؟
📌 در بالای شهر و ابتدای این بزرگراه مشاهده کردم که یک لوله بسیار قطور قرار دارد و...
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
مستند صوتی شنود - 11.mp3
17.1M
🎙 مستند صوتی شنود، قسمت ۱۱
(تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران)
#هرشب_یک_قسمت
🔺 تجربهگر #کتاب_شنود در پی حذف برخی قسمتها توسط ارشاد، تصمیم به روایت صوتی تجربه خود گرفته است و استاد امینیخواه مستندات روایی مرتبط با تجربه را بیان میدارد.
مروری بر نکات جلسه یازدهم:
🔻 تبعات گناه در فضای مجازی
🔻 یادگیری عمیق، در دوران کودکی
🔻 اثر گناه، بر قلب امام زمان علیه السلام
🔻 مال حرامی که تبدیل به خیانت می شود.
🔻 عاقبت چتهای بسیار معمولی در آخرت
🔻 تاثیر گناه بر روح و روان
🔻 چرا روضه برای امام زمان علیهالسلام تمام نمیشود.
🔻 گناهان جبران ناپذیر
🔻 حق الناس فکری نداشته باش
🔻 چرا تصمیم گرفتم حضوری گفتگو کنم.
🔻 کلمهای که گفته می شود و چوب دارد.
🔻 گناهانی که عادی شده در زندگی
🔻 شادی های کاذب
🔻 زندگی که در آن خمس نباشد
🔻 مرا برای کمک به دیگران می بردند
🔻 عاقبت کارمندی که کار اداری را عقب انداخت
🔻 کارمندی که در وقت اداری فیلم ناجور می دید
🔻 حساب و کتاب عجیب و ترسناک
#مستند_صوتی_شنود
#اللهمعجللولیڪالفرج
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۱۶
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
منبع نور
⚡️ نفرت من از آن صدای شیطانی وحشتناک آنقدر زیاد بود که دائم از مرکز صدا فاصله گرفته و در حال دور شدن از زمین بودم. اما خانه هایی که شیطانی نبود و گل های محمدی داشتند، بوی عطر این خانه ها تا آسمان ها هم می آمد؟
⚡️ من تصمیم گرفتم بالاتر بروم. تهران مانند یک آسمان پر ستاره زیر پایم بود. خانه های نورانی را دیدم که میدرخشیدند. بالاتر رفتم. ایران را به همین وضعیت دیدم. برخی شهرها نورانیت بیشتری داشتند و برخی کمتر.
⚡️ از طرفی این خانه ها و واحدهای نورانی با رشته هایی از نور به هم متصل بودند. واحدهای آلوده هم با رشته های ظلمانی و سیاه به یکدیگر اتصال داشتند.
حتی مغازه ها و فروشگاه ها نیز ظلمانی و نورانی بودند.
⚡️ بالاتر رفتم. كل زمین را مانند یک آسمان پر ستاره میدیدم. اما اگر تمام زمین مثل ستاره بود، یک نقطه و یک شهر مانند ماه میدرخشید! شاید بگویم مانند خورشید بود. چون نور خیره کننده ای داشت. سریع به آن نقطه رفتم. در تصور اولیه خودم فکر کردم اینجا مکه باشد. اما وقتی به سمت آن نقطه رفتم، حس و حالم به کلی عوض شد. من دو گنبد طلایی را دیدم!
⚡️ کربلا منبع عظیم نور و پاکی بود که تمام نورها در تمام نقاط عالم به آن متصل بود. کربلا عامل نورانیت تمام زمین بود. تمام نقاط نورانی در شبکه ای عظیم به مرکزیت کربلای معلی با خطوطی نورانی به هم متصل بود و از آن طرف، تمام خانه های فاضلابی و نجس، مانند نقاط سیاه با یکدیگر در ارتباط بودند. اما این دو خطوط روشن و تاریک، مانند شریان های سرخرگ و سیاهرگ، در بدن انسان، در هم تنیده شده و به هم نزدیک بودند. حتی در یک جاهایی گویی به هم ارتباط داشته و به هم تبدیل می شوند. دقیقا مثل گردش خون در بدن!
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۱۷
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
مرور زندگی
↪️ شب اول و در حضور حضرت عزرائیل و در زمانی که تمام زندگی ام را در لحظه ای از نظر گذراندم، مطالب بسیار زیادی که فراموش کرده بودم و یا اصلا به یاد نداشتم را مشاهده کردم.
↪️ من در بهار ۱۳۶۲ در روز نیمه شعبان در شیراز به دنیا آمدم. ما دو قلو بودیم، دو پسر که خانواده از شنیدن این خبر خیلی خوشحال بودند، به خصوص مادر بزرگم. خُب قدیمیها از شنیدن تولد پسر، آن هم دوقلو خیلی خوشحال میشدند. هنوز چند ماهی از تولد ما نگذشته بود که به مریضی سختی مبتلا شدیم. این بیماری به حدی ما را ضعیف کرد که حتی از خوردن شیر مادر عاجز بودیم. روز به روز به مرگ نزدیک تر می شدیم. مثل ماهی که تلذی می کند و آب می خواهد، دهان را باز می کردیم اما شیر مادر را نمی توانستیم بخوریم.
↪️ زنان همسایه که از سر دلسوزی و برای کمک به مادرم آمده بودند و متوجه وضع وخیم ما شده بودند، مادرم را از اتاق بیرون بردند تا جان دادن ما را نبیند.
↪️ من دیدم که مادرم گریه می کرد. فریاد میزد و امام زمان (عجلﷲفرجه) را صدا می زد. می گفت آقا، این بچه های من فدایی شما، اینها رو به من برگردان تا بزرگ شوند و به حکومت شما خدمت کنند.
↪️ من دیدم که به صورتی حیرت انگیز، حال من و برادرم خوب شد و آهسته آهسته بزرگ شدیم.
↪️ ریزترین اتفاقات زندگی را با جزئیات می دیدم. من دوران کودکی و دوران مدرسه را با تمام جزئیات به خوبی دیدم. وقتی به یکی از همکلاسی ها محبتی کرده بودم، مشاهده می کردم که چه برکاتی بر زندگی من نازل میشد.
↪️ دوران نوجوانی با یک مجموعه فرهنگی و مذهبی فوق العاده عالی در شیراز آشنا شدم. کلاسهای کانون رهپویان وصال و روحانی وارسته ای به نام حاج آقا انجوی نژاد، در رشد شخصیت دینی من تأثیر فراوانی داشت.
من و برادرانم، انقلاب و بسیج و اعتكاف و شهدا و معنویات را در بسیج مسجد الزهرای شیراز و همان کانون رهپویان وصال آموختیم. صدها مثل من در آن مجموعه ها رشد کردند و در مسیر صحیح قرار گرفتند.
↪️ من میدیدم، وقتی در جلسات فرهنگی و دینی حضور داشتم، انبوه ملائک در اطراف ما بودند و مقدرات ما را تغییر میدادند.
↪️ زمان هایی از عمر خودم را که برای هدایت بچه ها در مسجد و بسیج گذاشته بودم، همه را در نامه اعمالم دیدم. مشاهده کردم که به دعای خیر پدر و مادر این بچه ها، چه توفیقاتی به من داده شد و چه کسانی برای ما دعا می کردند.
↪️ یادم هست که چند هیئت برای جوانان و نوجوانان مسجد راه اندازی کردیم. نوجوان ها با خانواده در این هیئتها شرکت می کردند و زمینه تحول بسیاری از افراد ایجاد شد. چه ایامی بود. شب تا صبح و صبح تا شب، مشغول فعالیت های فرهنگی و انقلابی بودم.
↪️ تعداد زیادی از اراذل و اوباش که کسی به آنها توجهی نداشت را به روش های مختلف جذب بسیج کردم. همان افراد بعدها به انسانهای مؤمن و انقلابی تبدیل شدند که در زمینه کارهای امنیتی خیلی به من کمک کردند.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۲۰
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
جن
🔺 در زمانهایی که روح من از بیمارستان بیرون می رفت، حقایقی را می دید که تا آن زمان هیچ اطلاعی از آنها نداشت.
🔺 مثلا از مدتی قبل و زمانی که بیماری همسرم شدید شد، بارها و بارها در نیمه های شب، صدایی را از بیرون خانه و پشت پنجره می شنیدم که با سوز خاصی قرآن می خواند و دعا می کرد. بارها این صدا را در نیمه های شب میشنیدم و زمانی که سرم را از پنجره بیرون می کردم، هیچ کس را نمی دیدم. در آن سوی هستی وقتی این لحظات مرور می شد، متوجه شدم که در آن محله قدیمی که ما خانه اجاره کرده بودیم، یک خانواده از جن های شیعه زندگی می کردند.
🔺 ما از زمان حضور در تهران، در منزل مان مراسم روضه و هیئت داشتیم. این روضه ها، باعث ایجاد روح معنوی و برکت در خانواده ما شده بود. این خانواده جن شیعه، عاشق امام حسین (علیه السلام) بودند. زمانی که روضه برگزار می شد، پشت دیوار خانه ما قرار می گرفتند و در مصائب آقا اباعبدالله (علیه السلام) اشک می ریختند. زمانی که همسرم مریض شد، آنها پشت دیوار منزل ما قرار می گرفتند و با خواندن قرآن، برای سلامتی همسرم دعا می کردند!
🔺 یک بار خیلی حال همسرم بد شد. ما در تهران کسی را نداشتیم، فقط یکی از همسایگان بود که بچه ها را پیش او می گذاشتیم و به بیمارستان می رفتیم. آن روز همسایه ما هم نبود. من توكل کردم به خدا و دو فرزند خردسال پنج و سه ساله را تا عصر، تنها در خانه رها کردم و رفتم. خیلی نگران بودم. وقتی برگشتم دیدم که هیچ مشکلی پیش نیامده، حتی بچه ها خودشان غذا از یخچال برداشته و خورده بودند. در آن سوی هستی مشاهده کردم که با رفتن ما از منزل، این خانواده جن، از فرزندان ما مراقبت کردند تا برگردیم!
🔺 در زمینه جن و ارتباطات آنها و شنود سخنان ما توسط آنها چند مطلب عجیب دیگر مشاهده کردم که نمی توانم بازگو کنم. البته این را فهمیدم که جنهای شیعه، چه ما بخواهیم و چه نخواهیم، در زندگی مؤمنین تأثیر مثبت دارند و کمک های بسیاری می کنند که خود مردم بی اطلاع هستند.
🔺 اما زمانی که تجربه نزدیک به مرگ داشتم، از بیمارستان بیرون آمدم. وقتی از کنار خیابان عبور می کردم، متوجه شدم که یک خانم بسیار بدحجاب، برخلاف بقیه مرا می بیند! او کمی که جلو آمد یکباره ترسید! کمی عقب رفت و در یک لحظه محو شد! او مانند یک پرنده از مقابل من فرار کرد. آنجا هم فهمیدم که او از اجنه کافر بوده.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۲۱
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
پسر همسایه
📌 همسایه ای داشتیم که خانواده بسیار خوبی بودند. ما در تهران، فامیل و آشنا خیلی کم داشتیم. لذا این بندگان خدا، در دوران بیماری و شیمی درمانی همسرم، که مدت ها به طول انجامید، نهایت لطف را داشتند و بیشتر مواقع بچه های ما را نگه می داشتند.
📌 این خانواده پسری داشتند که فوق العاده مظلوم و ساده و سر به راه بود. در دوران نوجوانی همراه پدر و مادرش مسجد می رفت. اما وقتی بزرگ شد و به دوران دبیرستان رسید، به دنبال رفقای ناباب رفت و گستاخ شد. او بارها در مقابل حرف پدر و مادرش ایستاد. آنها خیلی او را نصیحت می کردند اما بی فایده بود.
📌 این پسر پس از مدتی با یکی از دخترهایی که در محل ما رفت و آمد داشت ارتباط برقرار کرد. آن دختر هم از سادگی این پسر نهایت استفاده را برد؟ من به خواست پدر و مادر این پسر، خیلی با او صحبت کردم. از در رفاقت وارد شدم و... اما نصیحت های من هم بی فایده بود. او پایش را توی یک کفش کرده بود که می خواهم با این دختر ازدواج کنم و زندگی خوبی ایجاد کنم. هرچه می گفتم که این دختر، به درد زندگی نمی خورد بی فایده بود.
📌 در آن سوی هستی، ماجرای ارتباط این دختر و پسر را تا آخر دیدم. باتعجب مشاهده کردم که برادر این دختر، جزو منافقین و در خارج از کشور بوده و تلاش می کرد برخی افراد را جذب این گروه نماید. این دختر هم درگیر ارتباط با چندین پسر و جذب آنها برای همراهی با خودش و پیوستن به گروهک منافقین بود!
📌 اما مشاهده کردم که در آینده، به خاطر نفرین های این پدر و مادر، عاقبت این پسر تباه می شود. او همراه با همان دختر و چند نفر دیگر از خانه فرار کردند و پس از طی سختی هایی به یکی از کشورهای اروپایی رفتند. آنها به خاطر گرفتن پناهندگی مجبور به عضویت در جمع منافقین شدند. به خوبی دیدم که این پسر، نه به آن دختر رسید، و نه از زندگی اش بهره برد. بدبختی دنیا و آخرت از این پسر جدا نشد. گریه های او را در سرزمین غربت میدیدم که حسرت حضور در کنار خانواده اش را می خورد.
📌 متأسفانه تمام این ماجراها، دو سال بعد از بازگشتم رخ داد. من که قصه را میدانستم، هر چه تلاش کردم که او را منصرف کنم نتوانستم. گویی چشم و گوش این پسر بسته شده بود.
📌 یکی دیگر از کسانی که در آن شب ها به سراغش رفتم، کاسبی به ظاهر مؤمن در محل خودمان بود. کسی که خیلی قبولش داشتم و هرچه می گفت بدون تردید قبول می کردم. من متوجه شدم که این کاسب، چقدر زرنگی می کرد و به راحتی سر مردم کلاه می گذاشت و البته او فکر می کرد زرنگ است. او از این
طريق ثروت زیادی به دست آورد. اما دیدم که در آینده تمام آن ثروت را از دست خواهد داد و فقط حساب و کتاب قیامت و این همه طلبکار برایش خواهد ماند.
📌 من از کودکی آموخته بودم که از کسی جز دشمنان اسلام، کینه به دل نداشته باشم. لذا بسیاری از افرادی که فکر می کردند زرنگ هستند و در زمینه حق الناس به من بدهکار می شدند را می بخشیدم، البته نه اینکه دست روی دست بگذارم تا هر که هر کاری می خواهد انجام دهد، بلکه کینه ای از کسی نداشتم و علاقه نداشتم کسی در آن سوی هستی به خاطر حق الناس نسبت به من، معطل و گرفتار باشد. لذا همه را بخشیدم.
📌 در لحظات بررسی اعمال، همین مطلب به من نمایان شد. من دیدم که هرچه دیگران را بخشیده ام، باعث بخشش گناهان من شده و همین مطلب بار مرا سبک کرده.
* * *
📌 بیشتر شبها تب من بالا می رفت. مرتب بیهوش میشدم و به هوش می آمدم. تقریبا هرشب این اتفاق رخ میداد. بعد آرام میشدم و روح من سیر می کرد. تجربه هایی به دست می آوردم که یک دنیا ارزش داشت. مثلا رفقای من، همگی اذعان می کنند که تاکنون عصبانیت مرا ندیده اند. واقعا هم خداوند توفیق داده که در بدترین شرایط، می توانم صبر کرده و خدا را شکر کنم. اما وقتی بررسی اعمالم را میدیدم، مشاهده کردم که یک بار بی دلیل بر سر دخترم داد زدم! همان روز دخترم نیز با برادر کوچکش دعوا کرد و... خدا میداند که این عصبانیت بیجای من، چقدر در زندگی و خانواده و روحیه فرزندانم تأثیر منفی داشت. این داد زدن بیجا حتی در سرنوشت آن ها مؤثر بود؟
📌 تمام این موارد و دیگر مراحل زندگی من با جزئیات کامل در لحظه ای مقابل چشمانم قرار گرفت.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۲۴
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
مکافات عمل
⚡️ در روز بعد، بار دیگر روح از بدنم خارج شد.
⚡️ هربار منتظر دیدن واقعیت هایی از این جهان بودم که باعث تغییر نگرش من میشد. من در این تجربه ها به هرکسی نظر می کردم، از ابتدا تا انتهای زندگی و تمام حالات و افکار او را متوجه می شدم. حتی آثار اعمال دیگران را با یک نگاه می فهمیدم!
⚡️ بیرون از بیمارستان، یک برج در حال ساخت بود. به ساختمان مرتفع و زیبای برج نگاه کردم. مالک برج در کنار مهندس ساختمان ایستاده بود و به برج خودش نگاه می کرد.
اما من دیدم که نه تنها این برج، بلکه هیچ کدام از ثروتی که جمع کرده برایش نمی ماند! من دیدم که مال این شخص، فوق العاده بی برکت بوده و با فلاکت از دنیا خواهد رفت. اما به چه علت!؟ برادر این آقا از دنیا رفته بود و این شخص، وقتی ارث پدرش را تقسیم می کرد، سهم فرزندان یتیم برادرش را نداده بود. همین مسئله و آه این بچه های یتیم، زندگی او را به نابودی کشاند. حالا او مانده بود و
حسرت مال از بین رفته و حق آن بچه های يتيم.
عجیب تر اینکه یک خانه شبیه همان که ساخته بود در جهنم برزخی برای او آماده کردند و او را در همان خانه گرفتار عذاب و آتش نمودند! بعد به او گفتند تمام این بچه های کوچک برادرت و حتی فرزندان و نسل آنها که از این ملک سود می بردند باید بزرگ شوند و از دنیا بروند و به برزخ بیایند، اگر توانستی آنها را راضی کنی نجات خواهی یافت!
⚡️ کمی از بیمارستان فاصله گرفتم. سر یک چهارراه، یک ماشین پشت چراغ قرمز ایستاد. یک خانم جوان و فوق العاده بدحجاب، با آرایش غلیظ از عرض خیابان و از مقابل این ماشین عبور کرد. من دیدم که راننده این ماشین محو چهره این خانم است، در حالی که همسرش کنار او نشسته بود و زیر چشمی شوهرش را نگاه می کرد!
دختر آنها که ده دوازده سال بیشتر نداشت، پشت سرشان در صندلی عقب ماشین نشسته بود.
من وقتی این راننده را دیدم، از ازل تا ابد او را فهمیدم! حتى خوب به یاد دارم که با یک نگاه متوجه شدم که نامش فرشید است و متولد کدام شهر است و مادر و پدرش چه کسانی هستند و حتی ویژگی های او چگونه است و... حتی فهیمدم که او در دلش در مورد این دختری که عبور کرد چه می گوید!
او درباره اندام های بدن این زن مطلبی را در ذهنش گذراند. بعد به همسر خودش که کمی چاق بود فکر کرد و در دلش گفت: این همه زن زیبا هست، ما هم رفتیم یک بشکه گرفتیم! حتی دیدم که همسر این مرد هم که متوجه رفتار شوهرش شده بود، در ذهن خود می گوید: من هم اگر این همه آرایش کنم و لباس تنگ بپوشم، از این زن زیباتر می شوم.
یکباره دیدم به خاطر این هرزگی و چشم چرانی های این راننده، زندگی آنها در سال بعد متلاشی خواهد شد. آنها از هم طلاق می گیرند و فرزند آنها دچار آسیب های روحی فراوان خواهد شد. زندگی عادی دخترشان مختل شده و گرفتار مشکلات می گردد. من دیدم که آلودگی و گنهکاری این مرد، در آیندگان و حتی هفت نسل بعدی او اثرگذار خواهد شد! حتی دیدم که بعد از طلاق، زن او هم به هرزگی دچار شد! اما وقتی به باطن اعمال آن خانم جوان بدحجاب که واقعا با چهره ای زننده در خیابان ظاهر شده بود نگاه کردم، چیز عجیب تری دیدم.
من دیدم که فقط در آن روز، بیش از یکصد نامحرم او را نگاه کردند، برخی از آنان همسر داشتند که همسرشان به این زیبایی نبود. آنها در دل حسرت می کشیدند. برخی شرایط ازدواج نداشتند. آنها با دیدن این شخص، آلوده به فساد می شدند و... به من نشان داده شد که گناه تمام این افراد، برای این خانم نوشته شد!
به من نشان داده شد که به خاطر این همه فساد و آلودگی که این خانم به وجود آورد، از زندگی شخصی خودش هم لذتی نخواهد برد و گرفتار خواهد شد.
من دیدم که در صحرای قیامت، این خانم جوان، هزار سال به دنبال این آقا فرشید و صدها نفر دیگر می گشت تا از آنها حلالیت بطلبد! چون او، یکی از کسانی بود که باعث نابودی زندگی آقا فرشید و صدها فرشید دیگر شده بود.
⚡️ من دیدم که این آرایش و بدحجابی، جدای از معصیت خداوند به نوعی حق الناس هم در پی دارد.
این افراد، با این پوشش که در بیشتر مواقع کاذب و با انواع و اقسام وسایل آرایشی همراه می باشد، خود را بسیار زیباتر از واقعیت نشان میدهند و همین عملی زندگی عادی مردم را به هم می ریزد.
⚡️ البته خداوند باب توبه را برای تمام بندگان باز گذاشته، اما اثر وضعی برخی گناهان با توبه هم پاک نمی شود. مانند کسی که به جسم خود آسیب برساند. این شخص اگر هم توبه کند، اثر کاری که کرده بر بدنش باقی خواهد ماند.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۲۶
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
جان در مقابل جان
➖ بارها شنیده بودم که خداوند جبار است. در نوجوانی کلمه جبار را برای آدمهای زورگو و ستمگر به کار می بردیم. همیشه برایم سؤال بود که چرا عبارت جبار از صفات پروردگار مهربان ماست. تا اینکه استاد ما فرمودند: یکی از معانی کلمه جبار، جبران کننده است. خداوند متعال، آنچه را که در راه او و در مسیر او هزینه کرده باشی، برایت جبران می کند.
➖ حتی اگر برای رضای خدا قدمی برداشته و یا کار کوچکی انجام دهی، خواهی دید که چندین برابر آن را به تو باز می گرداند.
➖ از طرفی مطالبی در بررسی اعمال خودم مشاهده کردم که خیلی آموزنده و جالب بود. مثلا من از سنین جوانی برای هدایت جوانان محل و دوستانم خیلی وقت می گذاشتم. هیئت و برنامه های فرهنگی راه اندازی می کردیم تا بتوانیم در رشد معنوی جوانان تأثیرگذار باشیم. در دوره جوانی کمتر از حالا احتیاط می کردم. بارها مرگ را به چشم خود دیدم. دو بار نزدیک بود در سد درودزن استان فارس غرق شوم.
➖ یک بار کاملاً مرگ را حس کردم. مریضی های سخت هم برایم پیش آمد که فکر نمی کردم از آن مریضی ها نجات پیدا کنم، اما خداوند در حق من لطف کرد.
➖ حداقل سه بار هم در سانحه رانندگی باید از دنیا می رفتم. یعنی هر کسی به صحنه تصادف نگاه می کرد، می گفت: تو چطور زنده ماندی؟ چطور هنوز سالمی؟
➖ در بررسی اعمال، جمله ای دیدم که برایم جالب بود. نوشته شده بود: «جان در مقابل جان» به من فهماندند که تو در مسجد و هیئت، جان بسیاری از افراد را از اینکه آلوده به فساد و گمراهی و مواد بشوند نجات دادی، ما هم جان تو را از حوادث و گرفتاری ها حفظ کردیم.
➖ حتی به من نشان داده شد که چون خالصانه برای خداوند وقت گذاشتی، ما هم به تو سفر اول کربلا را هدیه دادیم. یعنی همان سفر اول که باعث بخشش تمامی گناهان قبلی من شد، همان هم
عنایت پروردگار بود. آنجا معنای آیه «ان تنصروا الله ينصرکم...» را کامل متوجه شدم. شما (دین) خداوند را یاری کنید، خداوند نیز شما را یاری می کند.
➖ خدا به تعداد و نفرات ما کار ندارد. خداوند می خواهد که ما خالصانه وارد میدان عمل برای رضای خدا شویم. می خواهد که ما هر چه در توان داریم در راه او به کار گیریم.
➖ من این را فهمیدم که هرکسی برای حفظ کشور و نظام اسلامی قدمی بردارد، خداوند او را به بهترین نحو یاری خواهد کرد. اصلا بازگشت من به همین دلیل بود. من خالصانه و بدون هیچ چشمداشتی به مأموریت رفتم.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۳۶
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
آسانی پس از سختی
🌹 در همان ایام، وقتی فشار زندگی شدید شد، تصمیم گرفتم عازم سوریه شوم.
🌹 گفتم می روم برای پیوستن به مدافعان حرم. تمام کارها هماهنگ شد. اما با خودم گفتم: قرار بود هرکاری می خواهی انجام دهی، فقط برای رضای خدا باشد. آیا واقعا نیت تو رضای خداست، یا فرار از شرایط موجود؟! تصمیم گرفتم بمانم. با اینکه می دانستم این ماندن، از رفتن سخت تر است. من فقط خدا را داشتم. لذا آن شب هم فقط راز دل برای خدا گفتم. اما به این کلام نورانی الهی یقین داشتم که می فرماید:« اِنَّ مَعَ العُسْرِ يُسْرا»
🌹 یقین داشتم که زندگی همیشه این گونه نخواهد بود. به یقین پس از این همه سختیها دوران آسانی هم خواهد آمد.
🌹 من بچه ها را همان شب آوردم و با هم به یک خوابگاه رفتیم. چند روزی مرخصی گرفتم و در جایی شبیه مسافرخانه پیش بچه ها بودم. منتظر بودم که خداوند گشایشی ایجاد کند. یقین داشتم که به زودی این اتفاق خواهد افتاد!
🌹 در این مدت که همسرم از دنیا رفته بود، خیلی ها برای من خواستگاری رفتند. اما با جواب منفی مواجه بودند. کسی زیر بار دو فرزندم نمی رفت. من هم نمی دانستم چه کنم.
🌹 مدتی قبل، برادرم با همسرش راهی شیراز شدند. خانواده خواهر همسرش تصادف کرده بودند. باجناق برادرم در آن سانحه از دنیا رفت. چند ماه بعد از فوت آن بنده خدا، خداوند یکباره به ذهن برادرم انداخت که این موضوع را مطرح کند. آن شب خدا وسیله را جور کرد. همسر برادرم با خواهرش صحبت کرد و شرایط من و فرزندانم را برای او توضیح داد. او هم که یک دختر داشت، همراه با آنها به تهران آمد. به مسئول اداره، موضوع و شرایط خودم را گفتم. یک منزل سازمانی در اختیار ما گذاشتند. یک مراسم مختصر نیز برگزار شد و همسرم با دخترش به منزل ما آمدند.
🌹 یکباره ورق زندگی ما برگشت. دیگر بچه های من پرخاشگر و ناراحت نبودند. خداوند لطف خودش را در حق من کامل کرد. زندگی هر روز زیباتر از قبل شد.
🌹 پراید را برای بدهیها فروخته بودم. برای خودرو ثبت نام کردم و قبل از آغاز گرانیها توانستم ماشین بخرم. سال ۱۳۹۷ خداوند فاطمه را به خانواده ما هدیه داد، دختری زیبا و دوست داشتنی. الان هم که با شما صحبت می کنم یکی دو روز است امیرعلی، پنجمین فرزند خانواده ما به دنیا آمده. البته پنجمین فرزند با احتساب دختر همسرم.
🌹 ما در منزل هیچ گونه کمبودی نداریم. با اینکه حقوق من به خاطر بدهیها و... خیلی کم است اما برکت را حس می کنم. من خیلی به خداوند مهربان بدهکارم.
🌹 امیدوارم بتوانم برای رضای او کار کنم.
🌹 امیدوارم بتوانم به همه بگویم که چه خدای مهربانی داریم.
🌹 اگر عبد واقعی باشیم، او به ما همه چیز را نشان خواهد داد.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۳۸
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
در پایان ۲
⁉️ اگر نکته ای مانده که بخواهید در پایان مصاحبه بیان کنید بفرمایید؟
✅ با خداوند هر طور باشید، او نیز با شما همان گونه است.
✅ من در زندگی ام و در مقابل خداوند، هیچ گاه حسابگر نبودم که بگویم چه داده ای و چه ندادی و چقدر عبادت کنم. من سعی می کنم آنچه در توان دارم برای خدا انجام دهم. خیلی اهل حساب و کتاب با خداوند نبودم، خدا هم به چشم بر هم زدنی کارم را رسیدگی کرد و تمام
شد.
✅ من معنای «اِنَّ اللّهَ سَريعُ الحِساب» را لمس کردم. از طرفی تحمل تمام این سختی ها برای من بسیار ساده بود، چرا که می دانستم خداوند می بیند، همان خدایی که آنچه دیدنی و نادیدنی بود را برایم نمایان ساخت، همان خدایی که زمان جان دادن و شهادتم را به من نشان داد.
✅ نکته دیگری که باید عرض کنم، اینکه در آن وادی کسی ما را بازخواست نمی کند، این خود ما هستیم که همه چیز را می بینیم و خودمان قاضی هستیم. اینکه به نماز و روزه گرفتن و انجام واجبات، دلمان را خوش کنیم خیلی خوش خیالی است.
اینها ابزار سفر است، ابزاری برای رسیدن به مقصد. حالا به مقصد که رسیدیم باید به خداوند عرض کنیم که چه کردیم و برای رضای خدا چه آوردیم! اگر کسی می خواهد مثالی در این زمینه ببیند، به زندگی امیر المؤمنین (علیه السلام) و یا آقا اباعبدالله (علیه السلام) نگاه کند.
آنها بودند که خودشان را وقف راه خدا کردند، از همه چیز خود در راه خدا گذشتند و هیچ منتی نداشتند. مولای ما در گودی قتلگاه و در روز عاشورا هیچ گاه زبان به شکوه و شکایت نگشود. بارها از آنچه بر سرش می آمد اعلام رضایت کرد، چون می دانست برای رضای خداست و خداوند شاهد است.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59