روش برخورد با پخش ترانههای داخل تاکسی👌
☘
✅جوان راننده از ابتداى ورود ما پيوسته موجهاى گوناگون راديو را مىگرفت و انواع ترانهها را گوش مىكرد. من از اين كه استاد صفایی (علی صفایی حائری=عینصاد) چيزى نمىگفت قدرى تعجب كرده بودم، اما به احترام ايشان چيزى نمىگفتم. به ميدان كه رسيديم پياده شديم. استاد كمى تأمل كرد و در حالى كه يك پايش بيرون و يك پايش داخل ماشين بود، دستش را به آرامى روى شانه جوان گذاشت. جوان برگشت. آن روح قدسى با مهربانى گفت:«خودت را در اين عالم خرج چيزى كن كه از تو بالاتر باشد». به نظرم جوان خواستار تكرار حرف شد. فرمود: «بالاخره هر كس خودش را در عالم خرج چيزى مىكند، تو خودت را خرج كسى كن كه از تو بزرگتر و بالاتر باشد».
با همين چند كلمه در جوان تأثير گذاشت. او با شرمندگى عذر خواهى كرد و كرايه ماشين را نمىگرفت. ايشان تشكر كرد و من شروع تحول جوان را با همان جمله احساس كردم.
#داستان_معنوی
راه رسیدن به خدا از نظر علامه طباطبایی
.
💢شیخ حسین انصاریان میفرمود:
زمانی که من در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل بودم بعضی از روزها علامه طباطبائی را میدیدم که به درس یا به حرم مطهر مشرف میشوند.
.
♻️روزی از روزها دیدم که شخصی در کنار پیاده رو به ایشان رسید و از معظم له سوالاتی میکند. کنجکاو شدم و من هم ایستادم و به سوال و جواب های این مرد از علامه گوش کردم.
.
⁉️یکی از سوالات آن شخص این بود که آقا میشود بفرمایید از چه راهی به این مقام و مرتبه رسیده اید تا ما هم اگر بتوانیم و توفیق داشته باشیم از شما درس گرفته و آن مسیرها را طی کنیم ؟!
.
♻️علامه طباطبائی بدون در نظر گرفتن وضعیت و موقعیت و شخصیت و جا و محل، بسیار آرام و بی آلایش در همان کنار خیابان و در کنار پیاده رو به ایشان رو کردند و فرمودند:
.
💢راه های زیادی بوده و هست ولی از میان این راه ها آنچه برایم بسیار قابل اهمیت است و بیشتر به آن ها اهتمام می ورزم و افتخار میکنم و مطمئنم از همه بهتر و برایم مشهود و مفهوم است دو راه است :
.👇
یکی : نماز شب با اخلاص و مداوم ،
و دیگری : گریه بر حضرت امام حسین (علیه السلام)
#داستان_معنوی
قابل توجه روزه خواران در ملا عام!
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
#داستان_معنوی
پیرمرد از مریدان این عالم بود، از کنار بیت ایشان عبور میکرد که به ذهنش رسید ماه رمضان است و چه زیباست که چند لحظه خدمت برسد تا موعظه ای به یادگار بشنود.
بعد از نماز ظهر وارد بیت شد، روبرویش اتاقی بود که اتاق انتظار بود، نگو همین اتاق را محل سکونت این عالم کرده بودند! ایشان اشتباهی بدون در زدن وارد شد!
ناگهان صحنه ای را مشاهده کرد که نتوانست هضم کند!
ایشان دید این عالم در حال صرف نهار است!!!
ابتدا چند لحظه، قفل کرد! گویی تمام کاخی که از این عالم در ذهنش ساخته بود فرو ریخت!
سپس در حالیکه نمیتوانست هضم کند پرسید: «آقا خداوکیلی اگر قبر و قیامتی در کار نیست به ما هم بگید!»
این عالم با آرامش گفت: مومن! من معذورم! (به دلیل بیماری عذر شرعی دارم، نباید روزه بگیرم)
پیر مرد که چون شوکه شده بود... چند ثانیهای صبر کرد و گفت:
آقا اگر ماده ای تبصره ای هست که میشود ماه مبارک روزه خورد به ما هم بگید؟!
میگویند این عالم با بزرگواری، آن پیرمرد را قانع کرد که نباید روزه بگیرد اما تا آخر عمر ناراحت بود از اینکه چرا به ایمان یک مومن تردید انداخته!
آیا کسانی که در روز روشن و به راحتی روزه میخورند، نمیترسند از اینکه در اندام ایمان یک نوجوان و جوان و مومنی لرزه بیافکنند؟!
از ایمان خودتان نمی ترسید حداقل دزدِ ایمان دیگران نباشید!
شده افطارت رو لحظه افطار ببخشی؟!
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: على بن الحسين عليهما السلام همواره از انگور خوشش مى آمد. [روزى ] انگورى خوب به مدينه آوردند، امّ ولدش مقدارى از آن را براى حضرت خريده، هنگام افطار براى آن بزرگوار آورد، حضرت آن انگور را پسنديدند.
خواستند دست به سوى آن ببرند كه تهيدستى كنار درب خانه ايستاد و درخواست كمك كرد، حضرت به امّ ولد فرمود: براى او ببر، عرضه داشت: مقدارى از آن براى او بس است، حضرت فرمود: نه به خدا سوگند! همه آن را براى او ببر.
فرداى آن روز باز هم از آن انگور براى حضرت خريد كه دوباره تهيدست آمد و حضرت همه انگور را براى او فرستادند. شب سوم سائلى نيامد و حضرت انگور خوردند و فرمودند: چيزى از آن از دست ما نرفت و خدا را سپاس.
#داستان_معنوی
حکایت دوست صمیمی ولی فحاش!
#حدیث_زندگی
✅عمرو بن نعمان جُعفى مى گويد:
«امام صادق(ع) یک دوستى صمیمی داشت كه همیشه همراه حضرت بود وقتى مى خواست جائى بروند مصاحبت حضرت را ترك نمى كرد و پيوسته همراه حضرت بود. روزى با حضرت در بازار كفاشان راه مىرفت و دنبالش یک غلام هندی داشت که مى آمد، ناگاه آن مرد به پشت سر خود متوجه شد غلام را خواست، او را نديد و تا سه مرتبه به دنبال برگشت او را نديد، در مرتبه چهارم گفت: «يا اِبْنَ الفَاعِلَةَ اَينَ كُنتَ»؛ (اى زنازاده كجايى؟)
👈حضرت صادق ع وقتى اين جمله را شنيدند سر بلند كرده و با دست بر پيشانى خود زدند و فرمود: «سُبحَانَ اللهِ، نسبت ناروا به مادر او مى دهى؟ فكر مى كردم تو پرهيزکار و انسان باتقوايى هستى و اكنون فهميدم چنين نيستى!» گفت: فدايت شوم مادر او از هندی و مشرك است (مسلمان نيست و عقد ازدواج جارى نمى كنند) حضرت فرمودند: «آيا نمى دانى كه براى هر ملتى ازدواج هست، (هر فرقه اى براى خود مراسمى دارد) از من دور شو». راوى مى گويد: ديگر او را نديدم كه با آن حضرت راه برود تا آنگاه كه مرگ آنها را از هم جدا كرد. (در روايتى ديگر دارد كه براى هر امّتى، ازدواجى و مراسمى است كه از زنا دورى مى كنند)».
#داستان_معنوی
☘