eitaa logo
مجموعه فرهنگی مذهبی شهداء شهرستان‌نظرآباد
250 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
22 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نامه خواندنی دختر «عماد مغنیه» برای حاج قاسم «حاج قاسم! گفتم که من بسیار تعجب کردم و شما از من پرسیدید دلیل تعجبت چیست؟ عمو جان! دلیلش این است که شما پدر واقعی من نیستید و لازم نبود همه مسئولیت های پدرانه را در قبال دختر و دو پسری که فرزند واقعی شما نیستند انجام دهید آنچه که من دیدم و با آن زندگی کردم این است که کسانی که با رزمندگان مقاومت زندگی می کنند می دانند آنچه که در اختیار ندارند زمان است. قهرمان ها حتی زمان پدر بودن را نیز ندارند. من همه جوانیم را در انتظار گذراندم . من همیشه منتظر می ماندم تا پدرم از جلسه برگردد یا جنگ تمام شود. من همواره آماده و منتظر بودم ؛ چرا که او هرگز برای من نبود بلکه برای یک امت بود. اما شما حاج قاسم یک زمان زیبا و مقدس را از جدول زمانی خودت را برمی‌داشتی و به سمت من می آیی و آنچه را که پدرم نتوانست یا فرصت نداشت تا به من آموزش پدر و فرزندی بدهد شما به من دادید. من همه آنچه را که از عماد نخواستم از شما طلب کردم و هر آنچه را که نتوانستم به عماد بگویم به شما گفتم؛ درخواست های ساده و اغلب کودکانه... من هر زمانی که انتظار داشتم یا نداشتم شما همواره بودید. طبیعی است که شما به عنوان سردار قاسم سلیمانی و فرمانده مقاومت به خانه عماد مغنیه سربزنید و احوال ما را بپرسید، اما طبیعی نیست که شما هر وقت که به لبنان می آیید به خانه ما سر بزنید همچنین اصلا انتظار نداریم وقتی که بیمار می شویم بیایید و همچنین من انتظار ندارم زمانی که شنیدن صدای شما به ذهنم خطور می کند با شما تماس بگیرم، گویی که دوست من هستید و همه وقت خود را می ‌توانید به دوستی با من بگذرانید و بلافاصله به تماس های من پاسخ دهید و من بدون اینکه کمی منتظر بمانم آنچه که دوست دارم از شما بشنوم: «سلام عموجان». امروز نمیپرسم شما چگونه توانستید برای جهاد و پیروزی برای مظلومان در جنگ هایی که در آنها از ما حمایت می کردید وقت پیدا کنید امروز نمیپرسم شما چگونه توانستید برای جهاد و پیروزی برای مظلومان در جنگ هایی که در آنها از ما حمایت می کردید وقت پیدا کنید اما این را می پرسم که چگونه وقت داشتید همیشه به تماسهای من پاسخ دهید و وقت ویژه‌ای برای من بدزدید و بگویید سلام حال دختر ما چطور است؛ زمانی که مشتاق بودم سهمی از عسلی که سالانه خودتان آماده می کردید به دست بیاورم. شما حتی در صورت لزوم مرا توبیخ و سرزنش می‌کنید و می گویید: آیا من پدر تو نیستم؟ این کاری است که یک پدر انجام می دهد. من می دانم که خیلی ها آرزو می کنند جای من باشند اما امروز من به شما می گویم از دست دادن شخصی مانند قاسم سلیمانی سخت ترین چیزی است که هر کسی می تواند تجربه کند مانند جدا شدن روح از بدن. من دختر واقعی او و از گوشت و خون شما نبودم و این همه درد دارم خداوند به فریاد دل زینب و نرگس و فاطمه ،خانواده دوم من برسد. من برای وفاداری به عشق، محبت، دلسوزی، انسانیت، مردانگی، قهرمانی و همه ارزشهای محمدی که پدر شما قبلا اثبات کرده چه چیزی میتوانم به شما بدهم. من معتقدم که امثال حاج قاسم خودشان زمان تسلیم کردن روحشان را انتخاب می کنند. من این را ماه ها قبل از شهادت ایشان گفتم. من به حاج قاسم گفتم احساس می کنم که قرار است برود و از او خواستم تا مهلت بیشتری به من بدهد تا بتوانم بیشتر او را نگاه کنم من هرگز با عبارت «یک سال گذشت» درباره حاج قاسم نتیجه گیری نمی‌کنم، چرا که شما نه سال دارید و نه زمان! شما مردی خارج از این بعد زمانی هستید.»
حـٰاج‌قـٰاسم‌فَـرمُـودن ؛ ازخُـداونـدیِك‌چـیزخواسـتَم ... خواسـتَم‌ڪه خُـدایـٰااگَـرمـَن‌بخواهـَم‌بـه‌انـقِلـٰآب‌ اسلـٰامۍخِـدمَـت‌ڪُنم‌بـٰاید خُـودَم‌راوقـف‌انقلـٰاب‌ڪُنم ازخُـداخـواستَـم‌ایـنقدربہ‌مَـن‌مشغَلـه‌ بدهَـدڪه‌ حتۍ‌فِڪرگـناه‌هَم‌نَڪُنم🔏!'