💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇💜🖇💜
♥️🖇💜
💜
پروانه ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۴۹ 🎬
با توکل برخدا راه افتادم مدام صلوات میفرستادم وسوره های کوچک قران را که توانسته بودم حفظ کنم میخواندم,اخه همه میدانستند که حکومت غارتگر داعش حکم کرده اگر داعشیها زنی را بدون مردی ازمحارمش درخیابان وانظارعمومی تنها ببینند,بدون هیچ سوال وپرسشی راحت همانجا تیرباران میشود.برای همین باید نهایت احتیاط رابکنم.
سعی میکردم از گوشه وکنار کوچه حرکت کنم که اگر شخصی را دیدم بتوانم خودم راپنهان کنم.
کوچه ما خلوت بود ,اصلا انگار محله ی ایزدیها خالی ازسکنه بود.کم کم به خیابان اصلی رسیدم که ناگهان صدای انفجاری مهیبی در ودیوار رالرزاند.
تا زمانی که داخل خانه ابوعمربودیم ,ازبس که رنج ومحنت میبردیم هیچ توجهی به صداهای تیر وتفنگ وبمب و...نداشتیم واین چندروز اسیری در سوله ها هم باعث شده بود این صداها برایمان عادی شود.
میدانستم که عمده ی,شهردست داعشیها است اما من باید به قلب داعش بروم تا شاید بتوانم خبری ازبرادرم کسب کنم ,بااین وجوداگر به سمت شمال حرکت میکردم ,تجمع داعشیها بیشتر بود...بااحتیاط حرکت کردم.چند متر جلوتر مسجدی بود چون میدانستم الان احتمالا ان اطراف داعشیهایی که برای نماز صبح امده بودند,وجود دارند,مجبورشدم داخل کوچه شوم وراه دور بزنم به طوریکه از چندکوچه بالای مسجد سردراوردم,احتمال میدادم اگر ازخیابان اصلی بروم زودتر به هدفم میرسم...شکرخدا تاحالا مشکلی برایم پیش نیامده بود....
رفتم ورفتم که یکدفعه احساس کردم صدای گریه ی بچه ای راشنیدم ,کمی مکث کردم وگوشهایم راتیز کردم....اخی درست میدیدم,چندمترجلوتر پسرک کوچک هم قدوبالای عماد روی سکویی نشسته بود ومادرش راصدا میزد...
تعجب کردم این بچه این موقع صبح اینجا چه میکند؟؟
نکند پدرومادرش راکشته اند؟نکند از اسارت فرارکرده...بااین فکر خودم رابدو به پسرک رساندم....
#ادامه_دارد ..
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
💜
♥️🖇💜
💜🖇💜🖇💜
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇💜🖇💜
♥️🖇💜
💜
#پروانه ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت ۵۰ 🎬
کنارپسر بچه نشستم وگفتم:چی شده عزیزم؟چرا گریه میکنی؟اسمت چیه عزیزم؟؟
پسرک:ف ف فیصل هستم....خرگوشم رامیخوام,مادرم رامیخوام...
بغلش کردم وگفتم:خوب گریه نکن الان باهم میگردیم وخرگوش ومادرت راباهم پیدا میکنیم.
فیصل کوچک انگار که من معجزه گر قهاری هستم ,محکم گردنم راچسپید وگفت:باشه گریه نمیکنم حالا بریم پیداشون کنیم
من:خوب حالا بگو خونه تان کدوم طرفه؟
فیصل:نمیدونم....
من:خوب بگو از کدوم طرف اومدی؟
فیصل قسمت بالای خیابان را نشان داد وما حرکت کردیم.
هرکوچه ای که رد میشدیم ,میبردمش سرکوچه وخوب همه جا رانشانش میدادم ومیگفتم :هیچ کدام خونه شما نیست؟؟
وهمه اش جواب فیصل نه ...بود.
کم کم سروکله ماشینها ومغازه دارها هم پیدا میشد ومن مجبور میشدم بااحتیاط بیشتری حرکت کنم,همینجور که میرفتم گردن فیصل روی شانه ام افتاد ,متوجه شدم بچه خواب افتاده.
حیران وسرگردان ماندم که چه کنم که ناگهان یک تویوتای دوکابین که پشتش یک تیر بار بود جلوی من به شدددت ترمز کرد...فهمیدم ماشین مجاهدان داعشی هست.
رنگ از رخم پرید ومحکم فیصل راچسپیدم..
که ناگهان راننده تویوتا...
#ادامه_دارد ..
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
💜
♥️🖇💜
💜🖇💜🖇💜
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
📚 مسابقه بزرگ کتابخوانی
💠 اولین دوره پویش مطالعاتی رواق
با محوریت کتاب "ناقوس ها به صدا درمی آیند"
🔹 20 درصد تخفیف
🔸️ 29 تیر تا 13 مرداد 1400
🔹️ 3 جایزه 1 میلیونی
🔹️ 30 جایزه 110 هزار تومانی
🔸️ خرید کتاب از طریق ارسال عدد 5 به سامانه 10001000900100
📞 دبیرخانه پویش 09924971318
✅ آدرس صفحات مجازی
@ravaagh_ir
┄┄┅•⚜🍃🌸🍃⚜•┅┄┄
#عید_قربان #غدیر #عید_غدیر #مباهله
#مسابقه #کتابخوانی #مسابقه_کتابخوانی
#رواق #ناقوس_ها_به_صدا_در_می_آیند
🌷«وَ فَدَيْنَٰاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ»
دلنوشته ای برای حاج حسین فرج نژاد، که روز قربان به زیارت خدایش شتافت!
🌷خبر تلخی بود که روی گوشی نقش بست! «استاد حسین فرجنژاد به لقاءالله پیوست.» برای کسی که سالیانی با او رفاقت داشته و او را میشناخت سختتر!
حاج حسین طلبه بود. واقعا اهل طلب بود. دغدغه داشت. همه وجودش آتش عشق بود. اهل مطالعه، اهل تحقیق و تألیف، اهل نقد و بررسی، به روز بود، حقیقتا انقلابی بود، مثل امام انقلاب، صهیونیست را دشمن اصلی میدانست، بصیر بود، کار تشکیلاتی و جبهه ای میکرد، اهل کادر سازی و نخبه پروری بود، ساده زیست و فراری از تجملات و تعریفات، از همه وجودش برای انقلاب هزینه میکرد، به تعبیر مولا «قلیل المؤونه و کثیر المعونه» بود، پر کار بود، اهل سفر و اردو و دوره برای تبلیغ و تربیت، دغدغه داشت و نقاد بود اما نق زن و ناامید نبود، با شاگردان رفیق بود، آنقدر صمیمی که از همان اول مریدش میشدی، تفکرش راهبردی بود اما کاربردی و عملیاتی، ستادی فکر میکرد و در صف حاضر بود، سالیانی با او رفاقت داشتم، رفت و آمد خانوادگی در دوران مقیم قم بودن با او برکات زیادی داشت، همیشه به کار تشکیلاتی و نیرو سازی تشویق میکرد، اهل نوشتن بود، چه تعداد دانشآموز و دانشجو و طلبه که با حرفهای عمیق و دلسوزانه او متحول شدند و در راه انقلاب سربازی و سرداری کردند، هنوز تازه گام دوم شروع شده که او را از دست دادیم و شاید باید گفت او از دست نرفته که به دست آمده، راه او راه روشنی است و شاگردان و دوستان او بسیار، و چه سعادتی برای او که وقت رفتنش در شام عرفه و شب عید قربان برسد، آن هم با همسر و فرزندان همراه و فداکارش، دغدغه او معرفت بود و دوره ها و اردوهای معرفتی او در یادها و راه های خیلی ها باقی است، پس باید در عرفه میرفت چون با معرفت بود، دوست شناس و دشمن شناس، و شبانه باید میرفت تا شب شکن باشد، دنبال شکستن ظلمات تاریک تمدن غرب بود، آروزی او طلوع خورشید ولایت عظمی ارواحنا فداه بود، خوب برای مولا سربازی کرد و سرداری گمنام در این مسیر شد، قربانی شدن رسم این مسیر است، باید فدا شد و مرد میدان جنگ نرم بودن، عشق میخواهد، با او آوینی را بهتر شناختیم، و او نیز اهل هنر بود، نه آن هنر مادی، بلکه هنر آسمانی و حکمت، و مگر نه اینکه هنر در عاشقانه زیستن و عاشقانه رفتن است، پس باید در شب عید برود، تا عید قربان را در محضر ارباب بی کفن باشد، «رقص و جولان بر سر میدان کنند، رقص اندر خون خود مردان کنند، چون رهند از دست خود دستی زنند، چون جهند از نقص خود رقصی کنند» و هر چند او رفت اما برای همیشه باقی است، «هَلَكَ خُزّانُ الأموالِ و هُم أحياءٌ ، و العُلَماءُ باقونَ ما بَقِيَ الدَّهرُ ، أعيانُهُم مَفقودَةٌ ، و أمثالُهُم فِي القُلوبِ مَوجودَةٌ»...
حرفها در وصف او بسیار است و بماند که با غصه حال شرح قصه نیست!
🌷و سلام بر تو ای «حسینی» که همراه همسر و فرزندانت در روز قربان مهمان آن قربانی بزرگ کربلا گشتی تا زائر امام عشق باشی و باز هم از همان آسمان کاری کنی که ما همه زمینه ساز آن «فرج» و گشایش بزرگ باشیم تا به دستان سردارانش ریشه شجره خبیثه صهیونیست را بر کنیم و به زودی در قدس، همراه تو و سردار سپاه قدس حاج قاسم عزیز به امامت مولایمان نماز عشق بخوانیم!
#محمدحسین_فرج_نژاد
╔•═•═•═•═•═•═•═•═•═•═•╗
💌 @idoyazd | رخدادهای فرهنگی یزد
╚══════════════
مراسم وداع با پیکر طلبه فاضل و مجاهد
استاد دکتر محمدحسین فرج نژاد
همراه با اقامه نماز توسط آیت الله ناصری
و سخنرانی برادر سیداحمد عبودتیان
پنجشنبه ۳۱ تیرماه
ساعت ۶:۳۰ صبح
چهارراه شهدا (امیرچقماق)
#عکس
#صوت
#خاطرات
در گروه زیر:
https://yun.ir/pb4zy7
از امام رضا(عليه السلام) سوال شد
بهترين بندگان خدا چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند:
کسانی هستند که وقتی کارهای نيک انجام می دهند، خوشحال می شوند،
و زمانی که کارهای بد انجام می دهند،
طلب مغفرت می کنند،
و زمانی که به آنها نعمتی عطا می شود، شکرگزارند،
و هنگامی که گرفتار می شوند، صبر می کنند،
و زمانی که خشمگین می شوند، عفو می کنند.
به جمع بانوانه ما بپیوندید 😉@ansaroshohada_banovan🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ: تأثیر تغافل در اصلاح اشتباهات
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_تراشیون
به جمع بانوانه ما بپیوندید 😉@ansaroshohada_banovan💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 📲
🗓 ۷ روز مانده تا #عید_غدیر ✨
امام علی علیه السلام فرمودند :
کسی که مؤمنان را در روز غدیر تکفل کند، نزد خدای متعال من ضامنش هستم که از کافر شدن و پریشان شدن در امان باشد.💫
به جمع بانوانه ما بپیوندید 😉@ansaroshohada_banovan🌈
حضرت علی علیه السلام :💫نزدیکی به خداوند
با درخواست و خواهش از اوست
و نزدیکی به مردم به ترک خواهش!
به جمع بانوانه ما بپیوندید 😉@ansaroshohada_banovan🌾
🌺🌺
امام صادق علیهالسلام:
غذا دادن به یک مومن در روز عید غدیر ثواب اطعام یک میلیون پیامبر و صدیق و یک میلیون شهید و یک میلیون فرد صالح در حرم خداوند را دارد
🌺🌺
به مناسبت عید سعید غدیر
🔰🔰
پویش بزرگ
🛍 تهیه عیدی و اطعام 🥘
برای ایتام و نیازمندان
لطفا کمکهای خود را
💳 به شماره کارت
6037991899505949
💸 یا شماره شبا
IR 310170000000106373402005
نزد بانک ملی واریز کنید
🔰
#هیئت_انصارالشهداء_یزد
🔰 @booyesib_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ: عجول نباشیم!
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_تراشیون
به جمع بانوانه ما بپیوندید 😉@ansaroshohada_banovan🦋
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇💜🖇💜
♥️🖇💜
💜
پروانه ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
قسمت۵۱ 🎬
راننده ماشین یه زن بانقاب ویک کارت که روی سینه اش چسپانده, بود.کارتی که مخصوص اعضای داعش بود وزمانی که داخل سوله ها بودیم,زنان داعشی که مسولیت داشتند ازاین کارتها به سینه شان میچسپاندند.
زن داعشی امد جلو ومن عقب عقب رفتم تا خوردم به دیوار....
زن دستش رااورد طرف فیصل وپسرک را از بغلم محکم کشید بیرون وگفت:با پسر من چکارداشتی هااا؟چرا دزدیدیش؟؟
من:نه ....نه....من دزد نیستم به خدااا...بچه داشت گریه میکرد ,خواستم بهش کمک کنم...دنبال خرگوش وشما بود,اگر فکر میکنی دروغ میگم بیدارش کنید وازش بپرسید...
در ماشین راپارک کرد ودرهمین حین گفت:ببخشید ,اشتباه کردم,فیصل پسرشیطانی هست حتما دنبال خرگوشش راه افتاده وگم شده.من امده بودم مسجد برای نماز, فیصل بیدارشد وخواست همراهم باشه وبعدازنماز متوجه شدم نیست ,الان بیشتراز دوساعته کوچه های شهررا دنبالش میگردم....خداراشکر سالم هست ,من چون خیلی عصبانی بود به شما پرخاش کردم,ببخشید خواهر,شما این وقت صبح بدون مردی همراهت ,اینجا چه میکنی؟
سرم راانداختم پایین وگفتم:مردمن,مجاهد داعشی بود که شهید شده وپسری داشتم هم قدوبالای پسرشما که گمش کردم ,چندین روزه هرجا را میگردم اثری ازش نمیبینم.
زن داعشی سرش راتکان دادوگفت:هیچ دردی بدتر از گم کردن اولاد نیست,خدا رحمت کند شوهرت را,من درکت میکنم,بیا بشو سوارماشین ,تا جایی بتونم کمکت میکنم تا پسرت راپیدا کنی,اخه منم مثل تو شوهرم شهید شده واشاره کرد سوارشوم....
خوشحال ازاینکه بالاخره خدا یک راهی برام بازکرده وتوکل کردم به خدا وسوارشدم.
#ادامه_دارد ..
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
💜
♥️🖇💜
💜🖇💜🖇💜
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇💜🖇💜
♥️🖇💜
💜
#پروانه ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۵۲ 🎬
ام فیصل ,پسرش را کابین عقب خوابانید واشاره به من کرد که جلوسوار شوم.
سوارشدم وحرکت کردیم.
ام فیصل:اسم من ناریه است ونگاهی به فیصل کردولبخندی زد وادامه داد,خداراشکر پیدایش کردم,داشتم سکته میکردم,راستی اسمت چیست؟پسرت چندسال دارد وکی گم شده؟
من:سلما هستم ,اسم پسرم عماداست وتازه وارد چهارسالگی شده الان چندین روز است که گمش کردم,متاسفانه پسرم لال است به اینجای حرفم که رسیدم با به یاداوری چهره ی عماد واخرین تلاشش برای حرف زدن وکمک خواستن هق,هقم بلندشد واشک کل صورتم را پوشانید.
ناریه با یک دستش فرمان راگرفته بود وبادست دیگرش دستم رانوازش کرد وگفت:نگران نباش ام عماد...من امروز تمام وقتم را برای پیدا کردن پسر تومیگذارم,نمیدانم چرا مهرت به دلم نشسته شایدچون مثل خودم شوهرت کشته شده وپسرت گم شده وشاید ...نمیدانم چرا ,فقط میدانم که میخواهم کمکت کنم,من تمام مراکز داعش دراین شهر را مثل کف دستم میشناسم,درست است که سعودی هستم ,مال این کشور نیستم اما اززمان برپایی حکومت اسلامی دراین شهر به حکومت خدمت میکنم ولبخندی زد وگفت:به قول شوهرشهیدم,آچارفرانسه هستم گاهی به زنان اموزش نظامی ,گاهی اموزش دینی وخیلی وقتها هم درسطح شهر جزء گروه امر به معروف هستم...خلاصه هرجا حکومت نیازمند کمک باشد من هم هستم.....
باخودم فکر میکردم که ایا این زن هم درجنایات دیگرداعش سهیم است؟ایا دستش به خون کسی الوده شده؟
که با حرف ناریه به خودامدم:ببین خواهر,نمیخواهم ناامیدت کنم اما اگر پسرت زنده باشد وبه دست نیروهای حکومت افتاده باشد ,فقط دوجا میتوان ان را جستجو کرد,یکی پایگاه جنب مسجدجامع است ودیگری اردوگاه تموز که بیرون شهر موصل بنا کردیم..
از خوشحالی درپوست خود نمیگنجیدم....قلبم به شدت میتپید ,اصلا به این فکرنمیکردم که بعداز پیداکردن عماد چگونه ازچنگ داعش بگریزم,فقط میخواستم عماد راپیداکنم.
بااین حرفهای ناریه,دستش رامحکم فشاردادم وگفتم:اگر پسرم راپیدا کنی تا ابد کنیزیت رامیکنم.
ناریه لبخندی زد وگفت:چون مثل خودت مادرم,درکت میکنم,زنی که شوهرش شهید شده لایق کنیزی نیست,دوست داشتی باهم همکارمیشویم.....
همینجور که حرکت میکردیم متوجه شدم مسیرمنتهی به مسجدجامع رامیرود....
یعنی عمادرا پیدا میکنم؟؟....
خدایا توکل کردم به تو...
#ادامه_دارد ..
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
💜
♥️🖇💜
💜🖇💜🖇💜
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇💜🖇💜
♥️🖇💜
💜
#پروانه ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۵۳ 🎬
جلوی پایگاه داعش ازماشین پیاده شدیم,کوله ام راداخل ماشین گذاشتم,فیصل خواب بود,ناریه درهای ماشین راقفل کرد وگفت:این حالا حالاها خواب است ,اصلا بیشترعمرش دراین شهر راعقب همین ماشین خواب بوده😄
داخل پایگاه شدیم,به محض اینکه ناریه وارد اتاق مسوول پایگاه شد,مردک داعشی ازپشت میز به احترام ناریه بلندشد انگار ناریه واقعا سرشناس بود ومن اشنایی بااو رافقط وفقط ازالطاف خدا وعنایت مولاعلی ع میدانستم.
داعشی:سلام ام فیصل...پسرک مجاهدت کو؟بفرمایید بگویم پذیرایی بیاورند,قهوه که میخورید؟
ناریه با تحکمی درصدایش خیلی جدی گفت:نه برادر,برای خوردن قهوه نیامده ام,دنبال پسر این خواهرمجاهدهستم,چندین روز است گم شده وهرچه تلاش کرده پیدایش نکرده,گفتم شاید اینجا باشد...
داعشی:همانطور که خودتان میدانید اینجا فقط یک کلاس وخوابگاه برای بچه ها است,عمده بچه هایی که پیدامیکنند رابه اردوگاه تموز,میبرند.
نشانی خاصی دارد؟
ناریه:نامش عماد است وگویا لال است,نزدیک چهارسال دارد..
داعشی دستی به ریشش کشید وگفت:ده ,دوازده تا چهارساله اینجا هست که ازبلبل بهترچهچه میزنند ونام هیچ کدامشان عمادنیست وهمه شان از بچه های,هم قطاران خودمان هستند,بچه ای که نتواند خودش رامعرفی کند ,احتمالا به اردوگاه وقسمت اسیران جنگی میبرندشان....
دلم هرری,ریخت پایین ,این یعنی ,عماد اینجا نیست...خدای من نام اسیران جنگی؟؟؟برای پسربچه های چهارپنج ساله زیادی بزرگ است.
ناریه خداحافظی کرد وباهم سوار ماشین شدیم.
ناریه:نگران نباش ام عماد...اردوگاه را اشنایی کامل دارم,اخه من وفیصل انجا یک اتاق داریم,اخه با بمباران گاه وبیگاه شهر,اردوگاه امن تراست.بازهم میگویم اگر عماد زنده باشد وبا ماموران حکومت برخورد کرده باشد,حتما الان سالم وسرحال در اردوگاه است.
ماشین وارد خیابان اصلی شد,نگاهی به فیصل کردم,بچه مثل فرشته ها خواب بود,درست است که پدرش داعشی خبیثی بوده ومادرش هم به داعش خدمت میکرد,اما خودش بچه بود,مثل عماد,گناهی نداشت وازهمه ی اینها گذشته اگر عمادراپیدا میکردم,باعث وبانیش همین فیصل کوچک بود.
درهمین افکاربودم که ناریه روبه من گفت:از لهجه ات مشخص است ازعربهای عراق هستی,من که گفتم ازعربستان امدم تو مال کجایی؟نام شوهرت چیست وکجا شهیدشده؟اگر از نیروهای نام نویسی شده عراق قبل ازورود داعش به موصل باشد شاید بشناسمش امااگر ازنیروهای مردمی که باورود ما به موصل,به داعش پیوسته اند,چون سازمان دهی نشدند,احتمالا ناشناس است...
ناریه دید جوابی ندادم دوباره نگاهی به من کرد وگفت:نام شوهرت چیست؟
#ادامه_دارد ..
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
💜
♥️🖇💜
💜🖇💜🖇💜
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇💜🖇💜
♥️🖇💜
💜
#پروانه ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۵۴ 🎬
ناخوداگاه از زبانم پرید,ابوعماد,نامش عمرازقبیله بنی شباب بود از نیروهای مردمی که به داعش پیوستند ودرحمله به یکی از روستاهای ایزدی اطراف موصل کشته شد.
خودم هم خنده ام گرفته بود...کی فکرش رامیکردم روزی به عمر ناکام افتخاررر کنم انهم همچین افتخاری....
ناریه که انگار خیالش راحت شده بود که اشتباه نکرده,سری تکان دادوگفت:خدارحمتش کند,دوست داری خودت به داعش بپیوندی؟؟
از پیشنهادش جا خوردم وبالکنت گفتم؟م م من؟!!راستش اگر عمادرا پیدا کنم ,شایدبتوانم خدمتی کنم.
ناریه:ببین کارسختی نیست,خیلی از زنها ازکشورهای مختلف,حتی کشورهای اروپایی برای جهاد نکاح به داعش پیوستند ,اما من از این خدمتها خوشم نمیاید,اگر بخواهی میتوانم کاری کنم که کنارخودم درگروه آمران به معروف باشی,دوهفته اموزشت میدهند,یکهفته اموزش نظامی ویکهفته هم اموزش عقیدتی_دینی,بعدش هم باحقوق خوب مشغول کار میشوی.
باخودم فکر کردم اگر بخواهم به هدفم برسم,بهترین راه همین پیوستن به داعش است ,شاید اینجوری بتوانم خدمتی علیه داعش وبه شیعیان مظلومی که درچنگال این دیوسیرتان میافتند بکنم,بعدش اگر عماد راهم پیداکنم,الان امکان فرار ندارم,پس بهترین راه همان کلام خداست(ومکرو....)
سرم راتکان دادم وگفتم:اگر شما میگویی اینجوری خوب است پس خوب است دیگه😊
ناریه:فقط باید با مردان داعشی باتحکم برخوردکنی که خیال بدبه مخیله شان نرسد,چون شوهرت شهید شده ,اگر ملایم با انها برخورد کنی ,فکرمیکنند از زنانی هستی که مشتاق جهادنکاح هستی واینجور هرروز اشخاص مختلف بایک الله اکبر صاحبت میشوند وخودرامحرمت میخوانند.
از شنیدن این حرف تمام تنم لرزید ....
از شهرخارج شدیم و سیاهی اردوگاه تموز درپیش چشمم بود.
ایا عماداینجاست؟؟
#ادامه_دارد ..
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
💜
♥️🖇💜
💜🖇💜🖇💜
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
🔸 تنها درخواست خدا از انسان
به جمع بانوانه ما بپیوندید 😉@ansaroshohada_banovan🌈
#آیت_الله_حائری_شیرازی ✍
📌نگویید: «مستحب است؛ شد، شد؛ نشد، نشد»
هرچه می توانید سنتهای خود را در عید غدیر، جدیتر بگیرید👌👏.
نگویید: «مستحب است؛ شد شد؛ نشد نشد». این سنتها از اوجب واجبات است. چرا⁉️
چون #شناسنامۀ ما شیعیان است.😊
پدرها جوری نسبت به عید غدیر ارادت به خرج بدهند که بچهها از یک ماه، دو ماه قبل چشم انتظار عید غدیر باشند! حتی اگر لازم شد، #قرض کنید و یک عیدی حسابی -به اندازهای که به علی ارادت دارید- به بچهها بدهید👏.
نگویید: «باز من باید یک چیزی خرج کنم!» نه! مقروض میشوی، خب بشو! تو که برای چیزهای دیگر قرض کرده ای، یک بار هم برای حضرت علی مقروض شو👌💯.
مسیحیها بابانوئل درست میکنند و به بچه هایشان میگویند: «او برای تو هدیه را آورده؛ مسیح برای تو این هدایا را آورده». بچه از اول ذهنش با عیسی (علیهالسلام) انس میگیرد، رفاقت میکند🌷.
حالا بروید ببینیم چه کار میکنید! این شما و این عید غدیر. سفری، تفریحی، گردشی میخواهی ببری، بگو این مال عید غدیرت است! اگر هم تابستان میبری بگو، قولش را عید غدیر به شما دادم. قولهایی که میخواهید به آنها بدهید، عید غدیر بدهید. هدایایتان و وعدههایتان را بگذارید در این روز تا اینها با عید غدیر جوش بخورند.💖
#عید_غدیر
🎊
به جمع بانوانه ما بپیوندید 😉@ansaroshohada_banovan🍭
✨✨✨✨✨✨
روز شنبه
۱۰۰ مرتبه یارب العالمین
السلام علیک یا رسول الله صل الله علیه و آله وسلم
#ذکر_روز
✨✨✨✨✨✨
@ansaroshohada_banovan💫
#سوژه_سخن_طنز
یار آن است که بی حربه دلت را ببرد
نه به تزریق ژل و لیزر و جراحی پوست...😐😁😂😂
⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️
💠ویژگیهای دوست خوب و کامل رو در کلام امام صادق(ع) بخونیم:
دوستی می تواند لایق دوستی باشد که:
● از آنچه در دست دارد، از تو مضایقه نکند،
● هنگام ناراحتی و سختیها، تو را تنها نگذارد،
●دست یافتن او به جاه و مقام در چگونگی رابطه اش با تو تغییری ایجاد نکند،
●ظاهر و باطنش با تو یکسان باشد،
● زینت تو را زینت خود و زشتی و پلیدی تو را زشتی خود بداند.
—————————————————
به جمع بانوانه ما بپیوندید 😉@ansaroshohada_banovan💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ: نقد ماهرانه
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_تراشیون
به جمع بانوانه ما بپیوندید 😉@ansaroshohada_banovan🏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی استاد فرج نژاد
روحشون شاد 🖤
به جمع بانوانه ما بپیوندید 😉@ansaroshohada_banovan💯
نام امیرالمؤمنین زینت مجالس مسیحیان
به جمع بانوانه ما بپیوندید 😉@ansaroshohada_banovan❤️