انصار الشهدا
در خیالات خودم، در زیر بارانی که نیست
میرسم با "تو" به خانه،از خیابانی که نیست!
مینشینی روبه رویم، خستگی در میکنی
چای میریزم برایت، توی فنجانی که نیست!
باز میخندی ومیپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی،گرچه میدانی که نیست!
شعر میخوانم برایت، واژه ها گل میکنند
یاس ومریم میگذارم توی گلدانی که نیست!
چشم میدوزم به چشمت،میشود آیا کمی
دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست!
وقت رفتن میشود، با بغض میگویم نرو...
پشت پایت اشک میریزم، در ایوانی که نیست
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود...
باز تنها میشوم، با یاد مهمانی که نیست!
بعد "تو"،این کار هر روز من است
باور این که نباشی،کار آسانی که نیست....
بیاد #شهید #بی_سر #شهید_محسن_حججی🌷🌹
تولدت مبارک #حجت خداوند در برابر چشم همگان
شادی روح پاک شهید والا مقام صلوات
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
میرسم با «تو» به خانه، از خیابانی که نیست!...
بیاد #شهید #بی_سر #شهید_محسن_حججی🌷🌹
تولدت مبارک #حجت خداوند در برابر چشم همگان
شادی روح پاک شهید والا مقام صلوات
#خاطره 📚
پــاداش #حیا
در خیابان منتظری سوار اتوبوس خط واحد از مثلث به سمت خیابان انقلاب حرکت میکردیم.
نرسیده به ایستگاه نبش بهداشت در افکار خودم شناور شدم.
روزهای جنگ یادم آمد.
دختری نوجوان بودم و در هنرستان نرجس درس میخواندم گاهی اوقات برای تردد از اتوبوس استفاده میکردم.
اتوبوسهای مکعبی شکل بنز که دو در اتوماتیک داشتن.
یکی از بهترین راننده های آن دوران شاهگل محبی بود.
گاهی اوقات حتی اگر معطل میشدیم دلمان میخواست منتظر بمانیم تا اتوبوس خوش رنگ و تمیزش از راه برسد و مسافرش بشویم.
اتوبوسش قشنگ بود و خودش هم با حیا.
یادم هست وقتی به ایستگاه میرسیدیم با لهجه شیرین دزفولیش بلند صدا میزد: ((ایستگاه بهداشت، دختر، مارکوک جا نمنی))
خانم ها یک به یک و پشت سر هم از راهروی اتوبوس میگذشتند تا کرایه را حساب کنند.
کرایه گرفتنش هم با حیا بود برای اینکه خانم ها و دخترها معذب نشوند کاسه کوچکی را که مقداری پول خُرد در آن بود جلوی مسافران زن میگرفت تا خودشان حساب کنند و مبادا در دادن و گرفتن پول ناخواسته دستشان به دستش بخورد.
دو روز بعد بود دقیقا پنجم اسفندماه سال ۶۴ هرچه که سر ایستگاه منتظر بودیم تا اتوبوس شاهگل بیاید و به مدرسه برسیم خبری نشد.
فردایش که تابوت تزیین شده با پرچم سه رنگ شهید شاهگل محبی را با سی و سه تابوت شهدای گردان بلال دزفول دیدم فهمیدم که خدا پاداش حیای بی مثالش را با شهادت داد.
#پی_نوشت:
شاهگل محبی راننده صدیق اتوبوسرانی دزفول بود که پس از عملیات والفجر هشت با سی و سه نفر از کادر گردان بلال که مسافر اتوبوسش شدن در منطقه عملیاتی مورد اصابت موشک هواپیما قرار گرفت و اتوبوسش، اتوبوس آسمانی شد...
روحش شاد و یادش گرامی باد
بازآفرین خاطره:عظیم سرتیپی
#شهید_شاهگل_محبی #دزفول