بطریِ کوچک را گذاشت رو به رویم🧊
دربِ سبز رنگش انگار ردپایی از تقدسِ آب داخلِ ظرف داشت💚
گفت:
این از خانه ی شهید معماریان آوردند، همان آبی که در کتابِ تنها گریه کن از آن حرف زده📗
لحنش تغییر کرد، با تاکید ادامه داد:
_مادر شهید گفته اگر هفت روز آب را مصرف کنی حاجتت را میگیری🪞🪄
با احترام ظرف را گرفتم دستم، به تلالو آبِ درونش خیره شدم💎
برایم ارزشمند بود و محترم،مادرِ شهید معماریان هم همینطور✨
اما هرچه کردم نتوانستم خودم را قانع کنم که چطور میشود با قطعیت گفت هفت روز استفاده از آب، حاجت را براورده میکند🪐
این دو روز درگیرِ چشم های متورم یاس بودم، یک روز صبح بیدار شد اما چشمش از شدتِ ورم زیاد باز نشد🌊
غم عالم نشست رویِ دلم🌏
دکتر بردن و پرس و جو ها میگفت واکنشِ طبیعی بدن است، خوب میشود⛱
اما دلم این حرف ها سرش نمیشد، بر ناقوسِ نگرانی میزد و دست هم برنمیداشت💗
سراغ بطریِ سحرآمیزِ سبزرنگ رفتم، درش را با امید باز کردم و چند قطره ای را پاشیدم رویِ چشمش🌧
آرامشی که بعدش مهمان قلبم شد نه حرف های دکتر داد و نه داروهایش💫
فهمیدم خیلی از مسائلِ معنوی برای دل است، شاید با هیچ استدلالِ منطقی نشود اثباتش کرد🌔
تهِ دلم قرص شد به خدا، خدایی که کنارِ جهانِ علی و معلولی هوایِ دلِ بنده هایش را دارد❤️🪄
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
روز هایِ اولی که مادر شدم، برایِ خودم چای میریختم☕️
تا وقتی خنک شود به کارهایِ نوازدِ تازه قدمم میرسیدم🍼 و آنقدر غرق میشدم که یادم میرفت لیوانِ چای رویِ سینی منتظرِ من است☕️
چای یخ میکرد و از دهن میافتاد، راهیِ سینکِ ظرفشویی میشد و نگاهِ حسرت بارم را همراهش میکردم👁
بعضی روزها چند لیوانی در انتظارِ نوشیدنم سرد میشدند و فانی🫀
یکبار خیره شدم به چایِ یخ کرده یِ از دهن افتاده🍃
خیالم موج شد و از کاسه ی سرم سرازیر شد در دنیا🌊
فرشتگانی بالایِ همان چای هایِ یخ کرده ی مادر های مشغول، میچرخیدند و نور میپاشیدند✨
از آن روز قطره قطره سردش برایم مقدس است، با لذت سر میکشم و از خدا تشکر میکنم🪐
چه خوب که بهانه ی یخ کردنِ چایم مادری است🌙
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
همیشه در مسیرِ دانشگاه با تردید زنگ میزدم و میپرسیدم:
_برایم بی تابی که نکرد؟
و صدای پشت تلفن میگفت:
_ راحت به کلاست برس، اصلا متوجه نشده که نیستی.
از طرفی خوشحال بودم که نبودنم را نمیفهمد، اما نیمی از قلبم دلش میخواست که نوزادم با من خو بگیرد و نبودنم را بفهمد🫀
دلم میخواست مثلِ کلیشه هایِ بچگیم دست به کمر بگیرم و با غرولند بگویم: این بچه برایم کمر نذاشته، همه اش به من چسبیده😄
حالا که یک سالش شده فهمیدم که انتظاراتم از نوزادِ دوماه بیش از حد معمول بوده👶
هر طرف میروم پشتِ سرم راه میافتد، دائما از سر و کولم بالا میرود🌊 دلش میخواهد دائما در حالِ وقت گذراندن با او باشم🪐
گاهی کلافه میشوم و غر میزنم، که مثلا خسته شدم🌒
اما خودمانیم از تجربه ی این حس لذت میبرم😉
اینکه دستانت واسطه باشد برای ایجادِ امنیتِ انسانِ کوچک، برایم مقدس است🦋
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
با چشمانی پر از ترحم نگاهم کرد، با تردیدگفت:
_من که اصلا دلم بچه نمیخواد، تو این سنِّ کم خودمو درگیرش کنم که چی؟ از کجا معلوم عالم بشه یا جاهل
توهم خیلی جرات داشتی و...😕
داشت برایم سخنرانی میکرد و از خطرات جامعه و سختیِ تربیت میگفت، بیچاره نمیدانست برایِ من همین که گریه کن حسین(ع) باشد کافیست🤌
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
ساعتِ ۴ صبح🤌
زمانِ چندان مطلوبی برای دل کندن از رخت خواب نبود، اما یاس به راحتی دل کنده بود🫀
وقتی گریه اش آرام گرفت عروسک کوکی هایش را آوردم تا کمی بازی کند و اگر اجازه دهد بخوابم👋
چشمش ماند رویِ پفکِ سویق، برش داشت و سمتم آمد👶
حرف هایِ دیشبِ دکتر را بی خیال شدم و با لذت چند تایی را کنارِ هم خوردیم🙃
و این شد اولین خلافِ مادردختری🤝
#دنیایِ_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
_داشتم میگفتم، که درد کشیدن همیشه بد نیست🌿
درد کشیدن بزرگت میکند🌱
کلیپ پر از تصاویر دردناک غزه را دیدم؛ به تک تک شان خیره شدم، احساسم؟
قلبم داشت منفجر میشد از درد🫀
اشک چشم هایم را محاصره کرده بود👁
سرم انگار روی تنم سنگینی میکرد، اما همینطور خیره ماندم به تصاویر غزه🥀
خون در رگ هایش میجوشید، متنفر شدم از استکبار
از ظلم
از سکوت
و با همین تنفر مفید بزرگت میکنم، همان طور که دلم میخواهد عاشق محمد(ص) باشی دوست دارم از ظلم بیزار باشی🍂
هرچند تنفر کافی نیست، شاید با همین دست ها بتوانی برایشان کاری کنی✨
خوابیدی جان مادر؟
بازهم پرحرفی کردم، حرف زدن که یاد گرفتی تو مرا با صدایت خواب کن🌙
#دنیای_مادرانه_من
#غزه
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
آنسویِ نگاهِ من✨
در حالِ انجامِ پروژه ی جدیدِ هنری... اگر زمین و زمان و فلک همکاری کنن میتونم بیام چند دقیقه ای بشینم
_قراره بشه زیر اندازِ بازی✨
دخترها روش نقاشی بکشن و کلی خیال پردازی کنن🪐
بیان روش کتاب بخونن، برایِ هم داستان تعریف کنن🪞🪄
شایدم گاهی نشستم کنارشون و براشون تعریف کردم با چه عشقی این اشکالو گلدوزی کردم.🫀
خلاصه که یه زندگیِ پر از خیال و رنگ و رویا میخوام براتون بسازم
آخ!
چقدر خوب که گاهی تیزیِ سوزن منو از فکر درمیاره🎈
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
هرجا
هروقت
و در هر زمانی
به بهانه ی درس از دخترکم فاصله گرفتم، خدا هم تلافی کرد😅
برایِ امتحان داشتم مطالعه میکردم که متوجه شدم زمان امتحان تغییر کرده، و غیرِ اون پژوهشم با مشکل مواجه شد❌
امروزو برایِ یاس مهربون باشم بلکه خدا باهام مهربونتر بشه👒
#دانشگاه
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
سجاده که پهن میشود تازه شیطنتِ دخترک شروع میشود🧒
با پاهایِ تازه افتتاح شده اش میآید روبه رویم میایستد، سرش را کج میکند و در حالیکه با چشم هایِ دکمه ایش به لب هایم خیره شده لبخندی کش داری میزند🫀
از آن لبخند هایی که قند را در وجودت حل میکند و هوس میکنی محکم بغلش کنی و بگویی:
خنده کن عشق نمک گیر شود بعد برو✨
هربار قبلِ نماز میگویم:
نگاهش نمیکنی
اگر نگاهش کردی به لبخندش خیره نمیشوی
اگر خیره شدی دلت ضعف نرود
اگر ضعف رفت، از نو شروع کن🌱
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
رنگ انگشتی🎨
یکی از تجربیاتِ قشنگِ مادر دختری
هرچند، بیشتر برای خودم مفرح بود تا یاس کوچولو✨
با سرِ انگشتامون رویِ دیوارِ سرامیکی دریا کشیدیم و غرق شدیم لا به لایِ موج هایِ گاه و بی گاهش🌊
حتی وسطِ تلاطم هایِ دریا طوفان هم اومد و از کشتیِ قشنگِ قرمزمون افتادیم بیرون😅
منتظرم یاس حرف زدن یاد بگیرد تا به پا به پایم داستان بسازد و خیال ببافد🧶🪡
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
امروز عجیب هوسِ آشپزی کرده ام🥗
از آن آشپزی هایِ با اصالتی که در آن خبری از سبزی فریزر شده و دستگاه سبزی خورد کن نیست.
نیم کیلو سبزی قورمه سبزی را پاک کردم، شستم، تفت دادم، و خودم را لا به لایِ تره هایِ سبز و ترد جا گذاشتم🌱
عطرِ قورمه سبزیِ تازه پیچیده در کلِّ خانه، تا غذا حاضر شود یاس را میخوابانم🧒
روشِ جدیدِ خواباندنش را دوست دارم؛
آنقدر به چشم هایِ خواب زده اش زل میزنم و در سکوت سرِ انگشت هایم را در موهایش به سیاحت میبرم که خوابش میبرد...🫀
دلم بچگیِ خودم را میخواهد، وقتی عطرِ غذایِ مامان در خانه پیچیده بود و ما در انتظارِ پختنش خوابمان میبرد🦋
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
به کفِ دست هایش خیره میشوم🦋
به اثرِ انگشت هایِ کوچکش✋🏻
در شیار هایِ پیچ و واپیچش پر از آرزوست، شاید قرار است نقاش شود👋
یا قلمی را تکان دهد و نویسنده شود✍
اصلا شاید دلش بخواهد مثل من گاه گاهی گل بسازد با سوزن و نخ🪡🧵
یا سینه بزند به عشق علی(ع) و اهل بیتش...
شاید قرار باشد دستش لا به لایِ شبکه هایِ ضریح گیر کند و رشد کند...
نمیدانم، اما دلم میخواهد دست هایش دستانِ حضرتِ زهرا را لمس کند✨
کلِّ آرزو هایِ من برایِ دست هایش همین است🪐
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
آنسویِ نگاهِ من✨
به کفِ دست هایش خیره میشوم🦋 به اثرِ انگشت هایِ کوچکش✋🏻 در شیار هایِ پیچ و واپیچش پر از آرزوست، شاید
یه چیزِ قشنگ درباره ی اثرِ انگشت:
اثرِ انگشت در اثرِ اصطکاک و لمس محیطی که جنین درِش رشد میکنه به وجود میاد🤰
یعنی تا ابد یه قسمتی از وجودِ مادرامون تو دستامونه✋🏻
یعنی تا ابد تو تمامِ اثر هایی که دست هایِ بچه هامون خلق میکنن شریکیم🫀
یعنی تا ابد اگر سینه بزنن، اگر دستاشونو به ضریحِ ائمه گره بزنن، اگر اشکِ گونه ی یتیم پاک کنن، اگه غذایی برایِ شیعه ای بپزن ماهم در ثوابش سهیمیم🥲
مادری؛ عجب فرصتِ نابیست❤️
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
گفتم امروز برسیم به خانه و زندگی که غبارِ روزگار کدرش نکند✨
خواستم صوتِ آموزشِ فلسفه بگذارم، هرچقدر با خودم کلنجار رفتم نتوانستم شعر خوانیِ حامدِ عسگری را نادیده بگیرم❌
تصمیمم را گرفتم، فایلِ شعرخوانی را به فلسفه صدرایی ترجیح دادم و شروع کردم به غبارروبیِ حرمِ امیدِ خانواده🏠
هنوز بیتِ اول را نخوانده صدایِ گریه ی یاس شروع شد؛
صورتش را با پشتِ دست میخاراند و کلافه سرش را تکان میداد🧒
و این یعنی خواب زیرِ پلک هایش منتظرِ آغوشِ من است تا یاس را مسحورِ خود کند💫
یک لحظه دلم خواست به جایِ صدایِ گریه، صدایِ شعرخوانی با جیک جیکِ صبحگاهیِ گنجشک خانه ام را آذین کنند...
دلم خواست غرق شوم در دنیایِ صورتیِ خودم بدونِ پارازیت هایِ یاس...
استغفرالله میگویم؛
شعرخوانی را میشود هر لحظه پِلِی کرد، اما نمیشود یاسِ نوپا که منتظرِ آغوشِ من است را دائما در دسترس داشت🎀
خلاصه که گاهی شیطان همینقدر صورتی و ملیح و اکلیلی، دمِ گوشت پچ پچ میکند تا از نعمتِ اصلیِ زندگیت غافل شوی🪄🪞
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
از جمله تفریحاتِ سالمم:
به یاسِ تازه دندون در آورده شربتِ تخم شربتی میدم✋🏻
تفریحش کجاست؟
اونجایی که بعد از خوردنش با دندونایِ کوچولویِ جلو شروع میکنه به جویدنِ تخمِ شربتیِ لیز☺️
تمامِ اجزایِ صورتش در تلاشن تا بتونه تخم شربتیو بجوه❤️
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
یاس سبکِ دکوراسیونِ خودش را میپسندد👧
وسایلِ کشو هارا خالی میکند وسطِ حال🧣🧤
وسایل آشپزخانه را میچپاند داخلِ اتاقش🫕🥢
جدیدا حتی بالشت ها و پتو ها را هم میخواهد جابه جا کند، خوشبختانه زورش هنوز به آن حد نرسیده🚨
بیشترِ اوقات کنترل، شارژر، تلفن، هندزفری در دسترس نیست و باید لابه لای گلدان ها، پشتِ کمد و زیر لباس هارا بگردیم⛱
تا حالا اصرار داشتم که هر لحظه وسایل را جایِ خودش بگذارم، اما امروز صبح تصمیم گرفتم چند وقتی به سلیقه اش احترام بگذارم و اجازه دهم خودش خانه را بچیند✨
هرچند اصلا خوش سلیقه نیست اما توانِ مقابله را ندارم🚶♀
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
صدایِ جیغِ سمآور با صدایِ گنجشک ها تلفیق شده...🐦
بطریِ خالیِ آبِ سیب🍏
کاسه ی آبگوشتِ نیم خورده🫕
پوسته ی تخمِ مرغِ رها شده روی اپن🥚
لباس هایِ رها شده کفِ زمین نشان از مریض شدنِ دخترک دارد🍃
یاس؛
بی حوصله با مشت بینی اش را میخاراند و هر ازگاهی با صدای تو دماغیش صدایم میزند: آمّا
نمیدانم این اسم را چطور ساخته اما همین آما را به مامان ترجیح میدهم✨
به دخترک کمی آبِ سیب میدهم و شروع میکنم به حرافیِ اولِ صبح:
سرماخوردگی وسطِ تابستان حکایتِ قیمه ی ولو شده در ماست را دارد🥘
جایش حالا و در این فصل نیست، زیرِ بادِ کولر خوب شدن سخت است دخترک
دو راه داریم:
یا در معیتِ همدیگر لم بدهیم رویِ بستر و به بهانه ی سرماخوردگی زندگی را معطل کنیم🌍
یا اصلا به رویِ خودمان نیاوریم که آبریزش بینی و بی حالی کلافه مان کرده، به خلقِ عجایبِ هستی کمک کنیم🌱
پاشو یاسِ هستی🌳
گردشِ زمین معطلِ خوب شدنت نمیماند، میچرخد و تو جا میمانی🕊🌏
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
یک هفته ای هست که یاس با عنصرِ خاک آشنا شده🦋
عنصری آرامش بخش و پر از شکوفایی✨
با چوب تمامِ خاک های گلدان ِ بزرگ را زیر و رو میکند و هر از گاهی هم به برگ هایِ درختچه حمله میکند🍃
این چند وقت نصفِ گلدان خالی شده و داخل ِ جاروبرقی هم پر از خاک شده🌱
دو روز پیش ریشه ی خشک شده ای را از دلِ خاک پیدا کرد🪐
و این شد اولین اکتشافِ عمرش💎
آنقدر ذوقِ چشم ها و هیجانِ دست هایش برایم شیرین بود که حاضرم هرروز خانه را گردگیری کنم اما او را از این لذت محروم نکنم🎈
امروز
لا به لایِ خاک
انگشترِ بدل نگین دار را پنهان کرده ام🪄
دلم میخواهد لذتِ اکتشاف را بیشتر لمس کند🪞
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
باز باهم تنها شدیم و باج گرفتنِ یاس شروع شد👧
برای آنکه رضایت دهد به یک جا نشستن ویفری دادم دستش و پناه بردم به کتاب هایم که تمامی ندارند🔮
سکوتِ طولانی و صدایِ پرت شدنِ خاک مرا از جا پراند...
یاس ویفر را تکه تکه کرده بود🧇
هر تکه ای را داخلِ یک گلدان گذاشته بود🪴
حالا داشت هرکدام را برمیداشت، کمی به خاک آغشته میکرد و بعد میخورد🚨
نیمه ی مادرِ همیشه نگرانم آمپرش چسبید به سقف و اسمش را بلند فریاد زد...
اما نیمه ی لطیفم از این حد از کنجکاویش خوشحال شد⛅️
یاس دست پاچه ویفر را انداخت و با لبخندی که دندان هایِ خاکی اش را نشانم میداد سرش را کج کرد👧
دلم میخواست مغزش را بخوانم، یا دستِ کم حرف زدن بلد بود و از او توضیح میخواستم...
دوستی اش با خاک به جاهایِ باریکی میرسد🥀
پ.ن: دلم میخواست از او بپرسم که طعمِ خاک و ویفر چطور بود؟ حیف که مادر بودن دست و پایم را بسته
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
به ساعت نگاه میکنم؛
نیم ساعتی هست که یاسِ نیم وجبی مرا معطل کرده⏰
با جدّیتِ تمام سعی دارد خودش لباسش را بپوشد👚👖
از آن دست هایِ کوچک و بی تعادلش انتظارِ همچین عمل شاقّه ای ندارم اما ظاهرا به دورانِ استقلال طلبی رسیده...
موفق نمیشود🪨
عصبانی لباس را پرت میکند، حتی سرش فریاد میشکد و با حالت ِ قهر رویَش را برمیگرداند🌘
صبرم تمام میشود، هر طور شده_بی توجه به گریه اش_ لباس را تنش میکنم.
به تریپِ قبایِ خانم برمیخورد🌚
لباس هایش را درمیآورد تا دوباره خودش بپوشد🤛
زنکِ بی حوصله ی درونم دلش میخواهد یک ضربه حواله ی پشتِ دستش کند و با تهدید این چرخه ی باطل را تمام کند...
فکر میکنم عصبانیت، نگاهم را تبدیل به تیغی برنده کرده که با اولین تماسِ چشمی روحِ یاس را زخمی کند⚔🩸
مویرگ هایِ مغزم کِز میخورند و هشدارِ انفجار میدهند🚨
انگار طاقتِ صبر و حلمِ سلیمانه را ندارم.
مادری هرروز به تقاطع هایِ عجیبی میرسد...نتیجه ی استقلال طلبی هایِ این روزهایش شده:
لکه هایِ غذا رویِ فرش و خیسیِ جای جایِ خانه
حالا معطلی برای لباس پوشیدن بعد از هربار نظافت هم اضافه شده🎈
بی خیالِ دخترک و دنیایِ عجیبش میشوم ؛ به دنیایِ مجازی پناه میبرم.
تبلیغاتِ دوره هایِ توسعه ی فردی جلویِ چشمم رژه میروند🪞
خنده ام میگیرد؛ بنظرم مادری کردن بهترین کلاس ِ کوچینگ و توسعه ی فردی است👌
عمل گرا و پر از تمرین🤌
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
تاپ تاپ کفِ دستم را میکوبم بینِ دو کتفش✋🏻
سرش افتاده رویِ شانه ام؛ او هم مثلِ من در انتظارِ اتمامِ پروژه ی بادِ گلوست تا با تمامِ وجود به استقبال خواب برود🤝
لبِ پنجره میروم و به آسمان خیره میشوم✨
این شب ها به رمز و رازِ نمازِ شب پی برده ام🪐
تلفیق عبادت و بویِ ماه روح را جلا میدهد🌒
انگار قرارِ ملاقات خصوصی با خداست
ستاره ها هم بی صدا نشسته اند تا اشک هایِ بنده ها ریسه شود...
همین ساعت هزاران فوادِ زخم خورده ی رنج دیده دمِ خانه ی خدا منتظرِ مرهم اند🫀
راستی بچه داری که عبادت است؛ شاید اسم مرا هم بینِ نمازِ شب خوان ها رد کنند.
سعی میکنم جلویِ ذوق و افکارِ بچه گانه ام را بگیرم اما برایِ خودش میبرد و میدوزد🪡🧵
پلک هایم برایِ افتادن دیگر از من اجازه نمیخواهند؛ دمِ گوشِ یاسمن نجوا میکنم:
اگر همیشه باد گلو زدنت همینقدر طول بکشد تا چند وقتِ دیگر فیلسوف میشوم☝️
باور کن!
#دنیای_مادرانه_من
#روایت_نویسی
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
چشم هایم از خستگی میسوزد؛
گردنم انگار نمیتواند سرم را نگه دارد، یاسمن با ناله ی ضعیفش مرا صدا میزند.
میروم بالایِ سرَش، دخترکِ نیم وجبی با ناخن هایِ تیزش رویِ صورتش نقش انداخته.
تلو تلو خوران سراغ دستکش هایش میروم.
چشم هایِ خسته ام را میدوزم به انگشت هایِ ریز و باریکِ دستش
باید انگشت هایش در آغوش ِ دستکشِ نوزادیِ صورتی رنگ جا دهم.
چشم ها و دست هایم از کنترل مغزم خارج شده؛ کلافه دستکش ها را پرت میکنم.
رویِ زمین مینشینم و زانوهایم را بغل میکنم.
صدایِ گریه ی یاسمن اوج میگیرد
سرَم ذق ذق میکند
چشم هایم میسوزند
فقراتم انگار ستونی ندارند؛ دلشان میخواهد پهن شوند رویِ زمین.
دِلم خواب میخواهد: از همان خواب هایی که بی دغدغه چند ساعتی را رویا میبینی و مطمئنی هیچ کس برایِ بیدار شدنت عجله ندارد.
شیطان انگار از فرصت استفاده میکند؛ مینشیند کنارِ گوشم وِز وِز میکند.
جیغ های یاسمن اوج میگیرد؛ باید شیطان_ که در مغزم مستقر شده_ پرت کنم آن طرف تر.
یاعلی میگویم و بلند میشوم.
راستی علی✨
اسمِ مولا که میآید خیالم جان میگیرد؛ دست ها و چشم هایم همینطور...
به لحظه ای فکر میکنم که یاسمن قد بکشد
زبان باز کند
لبی تر کند و بگوید:
یاعلی🌙
تمامِ خستگی هایم میارزد به همین دو کلمه
میارزد به سینه زدن برایِ آلِ علی(ع)
میارزد به یک قدمی که برمیدارد برایِ فرزندانِ علی...
پاهایِ دخترک را لمس میکنم؛ شاید این قدم ها به ایوان نجف برسد
شاید سعادتش به مادرش نرود و اهلِ بیت او را برایِ زیارت انتخاب کنند.
میارزد...
خستگی لانه کرده در جسمم به با علی (ع) بودنش میارزد.
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman
دستِ یاس را در حصارِ انگشتانم زندانی میکنم؛ دقیق میشوم رویِ پوستِ دست هایش...
چقدر این تابستان دست هایش تیره شده؛ اختلافِ رنگِ دست ها و صورتش ذهنم را به بازی گرفته بود.
افکارِ خاکستریم در مارپیچِ لطیف ادبیات رنگ میگیرند و بر زبانم جاری میشوند.
دمِ گوشش میگویم:
ردِّ بوسه هایِ آفتاب رویِ دست هایت مانده☀️
او را نمیدانم اما من با این تعبیر عاشقِ تیرگی ِ دست هایش شدم...
#دنیای_مادرانه_من
https://eitaa.com/ansoyenegaeman