eitaa logo
آنسویِ نگاهِ من✨
160 دنبال‌کننده
520 عکس
44 ویدیو
2 فایل
و آنگاه که خدا قلب مرا میسرشت، فلسفه و هنر و ادبیات و عاطفه را کنار هم نهاد... و اینگونه قلبِ ناآرامم پیوسته در تکاپوست... 🙏کپی نوشته ها با لینک کانال آزاد 👇راه ارتباطی👇 @Adminnegaheman https://harfeto.timefriend.net/17055053878307
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادت؛ خانوادگی قشنگتره✨ https://eitaa.com/ansoyenegaeman
امشب جایِ گوشواره زخم مهمانِ گوشِ بچه ها شده... موهایشان سوخته... آتش دست به دامنشان شده... از امشب دیگر قضیه زنانه است. اصلا میدانستی غیرتِ علویِ زنان گاهی کارستان میکند؟ https://eitaa.com/ansoyenegaeman
قسمتی از مقتل را دلم نمیخواهد باور کنم: شمر قبل از جان دادنِ امام حسین فریاد میکشید: به خیام حمله کنید. امام حسین در مقتل با ته مانده ی توانش سعی میکرد بایستد و بجنگد. امام، غیرت الله است شاید دردِ دستورِ حمله به خیام، برایشان از تیر هایِ زهرآلود سنگین تر بوده. https://eitaa.com/ansoyenegaeman
امروز مقتل خوان سوالی پرسید که تا عمق ِ جانم سوخت🫀 پرسید: عصرِ عاشورا دست های زینب و اهلِ بیتِ حسین را بستند، اما هیچ کجا ننوشته چه کسی بست😭 دست هایِ دخترِ حیدر را چه کسی بست؟ https://eitaa.com/ansoyenegaeman
سینی را میگذارم وسطِ خانه دنبالِ شمع ها میگردم، چند تایی شمع تولد در خانه داریم✨ شمع ها را روشن میکنم و میگزارم رویِ سینی تا بسوزد، پا به پایِ دلمان🫀 نوحه میگزارم و یاس را میگیرم بغلم... باهم شعله هایِ جان گرفته را تماشا میکنیم و از عصر عاشورا حرف میزنیم شامِ غریبان حزنی آغشته به غربت و بی کسی دارد🌙 انگار ته مانده ی ناله هایمان تبدیل به اشک میشود و در سکوت برایِ غربتِ اهل بیت شهدا گریه میکنیم. https://eitaa.com/ansoyenegaeman
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
. صبح عمرسعد گفته بود کشته‌ها را جمع کنند. یک پُشته لاشه روی هم جمع شد. عمر جلو ایستاد و دیگران به او اقامه کردند، نماز میت و بعد هم سایر آداب و مناسکِ مربوط به تدفین انجام شد و کشته‌های لشکر یزید دفن شدند و پیکر شهدا همانطور رها باقی ماند. بعد شترهای بی جهاز آوردند تا اسیرهایی که از قبیله‌ی پیغمبر گرفته بودند بر آنها سوار شوند. اسیرها حدود هشتاد زن و بچه‌ی لطمه خورده و مصیبت‌‌زده بودند. اینها تا آن موقع روی شتر بی‌جهاز ننشسته بودند، تا آن وقت بدونِ کمک مَردهایشان سوار مرکب نشده بودند، تا آن روز جلوی چشمِ دهها حرامی از کولِ شتر بالا نرفته بودند. حالا همه‌ی این تجربه‌نکرده‌ها را باید در کمتر از ساعتی می‌چشیدند، فرصت نبود متحیر بایستند و تماشا کنند که اگر اینطور می‌شد به ضرب شلاق پاسخ می‌گرفتند‌! و خب اینجا باز این زینب است که باید این همه را به جان بخرد. باید در مهلتِ تعیین شده از جانب ابن‌سعد، زنها و بچه‌ها را روی شترها بنشاند. باید مراقبت کند آن بانوی باردارِ حرم آسیب نبیند، آن دخترکانِ خردسالِ حرم از وحشت قالب تهی نکنند، آن مه‌رویانِ همیشه در پرده از شرم جان ندهند، آن نازپرورده‌های شترِ بی‌محمل‌ندیده از بالا زمین نیفتند... باید نفر به نفرشان را تسکین بدهد، در آغوش بکشد، ببوسد و دلداریشان بدهد و کمک کند بر مرکب بنشینند و حواسش باشد که اگر شلاقی حواله شد خودش را سپر کند، خودش را بی‌هوا جلوی تمام کتک‌ها بیندازد که یک وقت کسی بی‌هوا کتک نخورد! و همه‌ی اینها را تند و بی‌وقفه به انجام برساند که مبادا طولانی شدنِ کار بهانه دست آن نامردها بدهد و باز هتاکی کنند... اما سختیِ کار اینها نبود. حتی تشنگیِ جانکاهی که به جانش نشسته بود، هم نبود. زینب از عهده‌ی همه‌ی اینها برآمده بود. چیزی که داشت جان زینب را می‌گرفت، دل کندن از پیکرِ داخلِ گودال بود! زینب هر نفر را که بر مرکب نشاند بی‌درنگ صورتش را سمت گودال برگرداند، یک نظر سمت برادر انداخت و بعد کارش را ادامه داد... با احتسابِ عددِ زن‌ها و بچه‌ها، زینب چیزی حدود هشتاد بار نگاهش را سمت گودال چرخانده بود و هر بار بخشی از جانش کاسته بود... آنقدر این دل کندن بر زینب گران آمده بود که وقتی کاروان را حرکت دادند یکباره زینب خودش را داخل گودال انداخته بود و هراسان نیزه شکسته‌ها را کنار زده بود و سمت آن صدای آشنا که می‌گفت: "اُخیَّ اِلیَّ اِلیَّ" شتاب گرفته بود... از یک جایی به بعد زینب دیگر نه صدایی شنیده بود و نه چشمهایشش چیزی دیده بود و نه حتی بدنش ضرب شلاق‌ها را حس کرده بود، زینب خودش را روی پیکر برادر انداخته بود و انگار که دنیا همانجا تمام شده بود، هر چه زینب را می‌زدند زینب از پیکر جدا نمی‌شد، ضرب شلاق‌ها درد داشت اما برای زینب از درد دل کندن از حسین بیشتر نبود... اگر اباعبدالله دنیای بعد از خودش را به زینب نسپرده بود زینب هرگز از گودال بیرون نمی‌رفت، آنقدر همانجا می‌ماند و آنقدر شلاق می‌خورد تا جان بدهد.... لیک، زینب باید خودش را از گودال می‌کَند، همه‌ی آن هشتاد زن و بچه، جانشان به بودنِ زینب بند بود و این سخت‌ترین چیزی بود که به زینب سپرده بود... زینب باید می‌رفت وگرنه دنیا همانجا توی گودال برای همیشه تمام می‌شد.... ✍ملیحه سادات مهدوی جهت کمک به تأمین هزینه‌ی اطعامِ زائرانِ امام رضا جان👈اینجا را ملاحظه بفرمایید. 🙏 https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a ‌.
هرکه‌رادیدم‌نصیب‌وقسمتی‌دادی‌خدا قسمت‌ِما‌کن‌فدای"زینب‌کبری"شدن! https://eitaa.com/ansoyenegaeman
از این اخلاقِ دخترک عجیب خوشم میآید... همان لحظه ای که بفهمد اشتباه کرده برمیگردد سرِ مسیرِ درست. اگر غذایی بخورد که نشود جوید یا وسیله ای دست بگیرد که نشود با آن سرگرم شد همان جا ولش میکند. سبزی را خورد، چند دقیقه ای درگیرِ جویدنش بود. دید نمیشود جوید گذاشتش در بشقاب☘ خدا کند این اخلاق را تا همیشه داشته باشد🫀 https://eitaa.com/ansoyenegaeman
شیعه بودن حسینی بودن زینبی بودن همیشه امتیازه💪 https://eitaa.com/ansoyenegaeman
به احترامِ گوش هایِ خالی از گوشواره ی رقیه جان دیت انداختم که گوشواره اش را دربیاورم👂 نه با کتک و اخم و تازیانه با لبخند و آغوشِ گرم و نگاهِ مادرانه سرش را بلند کرد و نگاهش را دوخت به چشم هایم👁 دستش را گرفت به گوش هایش و از من دور شد. قلبم برایِ کودکانِ ظلم دیده ی کربلا تکه تکه شد🫀 دخترها رویِ گوشواره هایشان حساسند🌘 معلوم نیست در آن وانفسایِ غارت و تازیانه و آتش و عربده چند بچه قالب تهی کرده اند🥀 https://eitaa.com/ansoyenegaeman
یادگارِ مادر✨ بعد از خطبه هایِ امام سجاد و حضرت زینب مردمِ شام پشیمان شدند و یزید از ترسِ شورشِ مردم اظهار پشیمانی کرد.🕸 یزید به امام سجاد گفت: سه خواسته ات را برآورده میکنم. امام سجاد فرمودند:  اول آنكه سر مقدس پدرم حسين عليه السلام را بده تا آن صورت نازنين را ببينم.🌙 دوم آنكه اموالى را كه از ما غارت شده است به ما بازگردانى. سوم آنكه اگر تصميم كشتن مرا دارى، شخص امينى را معين كن كه اين بانوان را به حرم جدمان مدينه برساند. يزيد گفت: در مورد تقاضاى اول، هرگز روى پدرت را نخواهى ديد. دوم اينكه من تو را عفو كردم و زنان را كسى جز تو به مدينه باز نمى گرداند. و اما اموالى را كه از شما به غارت برده اند من در عوض چندين برابر قيمت آن را به شما مىپردازم. امام سجاد نپذیرفت و فرمودند: ما از اموال تو چیزی نمیخواهیم، بافته هایِ مادرم فاطمه زهرا(س) و مقنعه و پیراهن و گردنبند او میان آنهاست🫀 یزید دستور داد که آن را پس دهند و دویست دینار به ان ها بدهند. امام گفتند آن دویست دینار را میان فقرا تقسیم کنند.   https://eitaa.com/ansoyenegaeman
فاطمه دختر امام حسین علیه السّلام نقل کرده که به خیمه ما رفتند و من دختری کوچک بودم، با گریه خلخال از پایم در می آوردند. گفتم: ای دشمن خدا چرا گریه می کنی؟ گفت: برای اینکه دختر پیامبر را غارت می کنم. گفتم: غارت مکن. گفت: می ترسم دیگری بیاید و اینها را در آورد! فرهنگ عاشورا،ص۳۶۱ https://eitaa.com/ansoyenegaeman
هدایت شده از آنسویِ نگاهِ من✨
عطرِ نامحجوبِ قورمه سبزی همه جایِ خانه سرک میکشد🌊 یاس را در بغلم مچاله میکنم وزیارت عاشورا را باز میکنم... بالاخره لحظه ی موعود فرا رسیده، پلک هایش سنگین شده اند و هرآن ممکن است مقاومتشان را برایِ بیدار ماندن از دست بدهند🌙 از ذوقِ فراقتِ یک ساعته ی پیشِ رو با لبخند نگاهش میکنم، شروع میکنم به خواندنِ زیارتِ عاشورا... اولین باری است که دلم میخواهد صد لعن را هم بخوانم💫 با بند هایِ کوچکِ انگشتش لعن هایم را میشمارم، هربار چهره ی یکی از یزیدی ها در ذهنم نقش میبندد🍁 هربار تصاویرِ غزه هجوم میآورند داخلِ کاسه ی سرم و لعن را با تمامِ وجودم میگویم... هنوز به شصت لعن نرسیده گردنِ یاس میافتد در بغلم🍃 دمِ گوشش سلام به امام حسین را زمزمه میکنم بلکه تلخی لعن را بشوید. یک لحظه دلم خواست با دست هایِ یاس بروم سراغِ اربابانِ استکبار. دست هایِ کوچکش را بالا بگیرم و بگویم: ما از همین حالا با این دست ها لعنتتان میکنیم، ما این دست هارا برایِ خونخواهی بزرگ میکنیم🚩 مادرهایِ ایرانیِ شیعه مثلِ ام البنین شیر بچه بزرگ میکنند. https://eitaa.com/ansoyenegaeman
این روزها خیلی به ام البنین فکر میکنم، به مادری کردنش به معرفتش به ثمره ی ایمانش... وقتی دیدم قبرشان در بقیع است انگار دلم آرام گرفت🫀 چقدر خوب که بچه هایِ زهرا(س) در بقیع مادر دارند✨ https://eitaa.com/ansoyenegaeman
در لهوف آمده: ☘در کتـاب عـمـده سید داودى آمـده است که امـیرالمـؤ مـنین عـلیه السلام به برادرش عـقـیل که عالم به انساب عرب بود و زن و مرد عرب را مى شناخت فرمود: زنى برایم در نظر بگـیر که فـرزند و نواده شجاعان باشد تا از او پسرى شجاع و دلاور نصیبم گردد. عـقـیل عـرض کرد: چـرا از فـاطمـه دختر حزام بن خالد کلابیه غافلى که در میان عرب از پـدران او شجاعـتـر و نیرومـندتر وجود ندارد و هیچکس ادعاى او را رد نکرده است و ملاعب الاسنه از قبیله اوست که در عرب اشجع از او دیده نشده است و طفیل فارس قرزل و فرزندش ‍ عامر مزنوق از این قبیله اند. عـلى عـلیه السلام فـاطمه کلابیه را تزویج کرد و فرزندانى شجاع بوجود آورد که ابالفـضل اولین فـرزند ام البنین است که شجاع و قوى و سوارکار ماهرى بود و از نظر ظاهر هم بسیار زیبا و رشید بود که بر اسبهاى قوى پیکر سوار مى شد پاهایش به زمین مى کشید. https://eitaa.com/ansoyenegaeman
ام البنین علیهاالسلام سخنوری توانا و شاعری خوش بیان بود.   وی به همراه فرزند عباس _ عبیداللّه _ در بقیع حاضر می شد و بر شهیدان کربلا نوحه سرایی می کرد. نویسنده کتاب ابصار العین، شعر زیر را از شرح الکاملِ ابوالحسن اخفش نقل می کند و آن را از سروده های ام البنین علیهاالسلام در ماتم فرزندش (عباس) می داند: یا مَنْ رَأَی العباس کَ رَّ علی جماهیر النَّقَدْ وَ وَرَاهُ مِنْ ابناءِ حَیْ دَرِ کلٌّ لَیْثَ ذی لُبَدْ اُنْبِئْتُ اَنَّ اْبنی اُصِیبَ بِرَأْسِه مقطوعُ یَدْ وَیْلی علی شِبْلی اَما لَ بَرَأْسِهِ ضَرْبُ العَمد لَوْ کَانَ سَیْفُهُ فِی یَدَیْهِ لما دَنَا مِنْهُ اَحَدْ(۱)   ای کسانی که حمله جانانه عباس را بر گله های گوسفند دیدید و نیز در پی او، فرزندان حیدر را که هر کدام شیری هستند که دست از یاری اش بر نمی دارند. آه! به من خبر داده اند که بر سر فرزندم عباس، عمود آهنین زدند، در حالی که دست در بدن نداشته است. وای بر من! که بر سر فرزندم عمود فرود آمد. اگر فرزندم عباس، دست در تن و شمشیر در کف داشت، چه کسی را یارای آن بود که به او نزدیک شود؟ https://eitaa.com/ansoyenegaeman
از ام البنین دو چیز به پسرانش ارث رسیده... شجاعت در جنگآوری🗡 شعر هنگام رجز خوانی🫀 عجب ترکیبی است شعر و شجاعت✨ که انتهایش به شهادت🌙ختم میشود https://eitaa.com/ansoyenegaeman
چای را مزه مزه میکنم، عطرِ بهار نارنج تا مغز استخوانم را خنک میکند✨ صدایِ اخبار دمِ گوشم نجوا میکند: حکمِ تنفیذ دولت ِ چهاردهم امروز صبح ... قلبم میگیرد🫀 سنگین میکوبد و تلخ، دلم برایِ آقا سید ابراهیم تنگ میشود... دل ندارم جایِ خالیش را ببینم، اما میدانم که وجودش را خلاصه کرده اند در قابِ عکسی کوچک رویِ میز🪄 نمیدانم چرا وقتی به سید ابراهیم رئیسی فکر میکنم بویِ سوختن میدود زیرِ مشامم🔥 قلبم روحم سلول به سلولم گُر میگیرد تند تند چایِ بهارنارنج را سَر میکشم تا خنک شوم🍃 نمیشود، داغم با کیلو کیلو بهارنارنج خنک نمیشود... حضرتِ آقا شروع میکند به تعریف کردن از دولت ِ جدید تاکید میکند باید کمکش کنیم، از منِ جوانِ دل سوخته ی از نفس افتاده ی کینه به دل گرفته هم انتظار دارد... دستم را میگذارم رویِ قلبم، به تصویرِ آقا خیره میشوم🌙 سمعا و طاعتا آقا جان سعی میکنیم مثلِ شما قوی باشیم، کینه ها و بغض ها و انتقاد هایمان میماند در صندوقچه ی قلبمان تا روزش برسد... صبحِ ظهور میرسد آقا🌱 https://eitaa.com/ansoyenegaeman
صدایِ جیغِ سمآور با صدایِ گنجشک ها تلفیق شده...🐦 بطریِ خالیِ آبِ سیب🍏 کاسه ی آبگوشتِ نیم خورده🫕 پوسته ی تخمِ مرغِ رها شده روی اپن🥚 لباس هایِ رها شده کفِ زمین نشان از مریض شدنِ دخترک دارد🍃 یاس؛ بی حوصله با مشت بینی اش را میخاراند و هر ازگاهی با صدای تو دماغیش صدایم میزند: آمّا نمیدانم این اسم را چطور ساخته اما همین آما را به مامان ترجیح میدهم✨ به دخترک کمی آبِ سیب میدهم و شروع میکنم به حرافیِ اولِ صبح: سرماخوردگی وسطِ تابستان حکایتِ قیمه ی ولو شده در ماست را دارد🥘 جایش حالا و در این فصل نیست، زیرِ بادِ کولر خوب شدن سخت است دخترک دو راه داریم: یا در معیتِ همدیگر لم بدهیم رویِ بستر و به بهانه ی سرماخوردگی زندگی را معطل کنیم🌍 یا اصلا به رویِ خودمان نیاوریم که آبریزش بینی و بی حالی کلافه مان کرده، به خلقِ عجایبِ هستی کمک کنیم🌱 پاشو یاسِ هستی🌳 گردشِ زمین معطلِ خوب شدنت نمیماند، میچرخد و تو جا میمانی🕊🌏 https://eitaa.com/ansoyenegaeman
دلم برایِ دست هایی که آخرین بار زیر دکمه را تنت کرده میسوزد🫀 دست هایِ بی جانِ رها شده ات پاهایِ معلق مانده در هوا مرا تا وسطِ صحرایِ نینوا میبرد، چقدر یادِ اصغرِ حسین(ع) میافتم🌙 غزه چقدر کربلا شده... https://eitaa.com/ansoyenegaeman
آنسویِ نگاهِ من✨
دلم برایِ دست هایی که آخرین بار زیر دکمه را تنت کرده میسوزد🫀 دست هایِ بی جانِ رها شده ات پاهایِ معلق
❌❌تصویرِ دلخراش یک سالی هست که دیگر از تصاویرِ دلخراشِ غزه راحت نمیگذرم، دیگر از قصیُّ القلب شدن نمیترسم🫀 اما از بی تفاوت شدن و عادی شدنِ ظلم همچنان میترسم https://eitaa.com/ansoyenegaeman
هر طَرَف را نگاه میکنی حرف از گذرنانه و اربعین و پیاده رویست...💼 خودخواهانه است که به ملت بگوییم: کمی یواش تر، جامانده ها از الان جان به لب میشوند.🫀 اما به صاحبِ مسیر که میتوانیم بگوییم برایمان رزقِ کربلا کنار بگذارد🌙 https://eitaa.com/ansoyenegaeman
خوابش برده✨ جدیدا زیرِ گردنش پر میشود از پرز و خرده بیسکوییت🎀 دست میکشم تا آرام آرام زیرِ گردنش را تمیز کنم🧺 اگر کمی محکم بکشم گردنش زخم میشود، آرام و با احتیاط دست میکشم تا نکند آسیب ببیند. نبضش زیرِ انگشتانِ سبّابه ام خودنمایی میکند، خیلی وقت بود که نبضش را حس نکرده بودم🎈 انگشتم را برنمیدارم، در تمامِ وجودم طنین انداز میشود🫀 دخترک؛ تمامِ چیزیست که از این کره زمین دارم... حسِّ عجیبی دارد، انگار نبضش از نبضِ خودم عزیز تر است. همین حالا که دخترک در آغوشم نفس میکشد، جسمِ بی جان ِ کودکِ شیعه ای در آغوشِ مادرش میلرزد... امشب بیش از ۴۰ شیعه از پاکستان مهمانِ حسین ابن علی(ع) شده. بینشان کودکانِ سر بریده و نفس بریده هم هست... یاس را در آغوشم مچاله میکنم، دلم میخواست آغوشم به اندازه ی تمامِ شیعه های قتل عام شده جا داشت🫀 https://eitaa.com/ansoyenegaeman
امشب دلم سفر به مقصدِ ماه را خواست... منتظر ماندم تا شب به نیمه برسد🌘 خانه در سکوتِ مثال زدنی فرو برود✨ چراغ هایِ شهر به احترامِ ستاره ها خاموش شوند💫 همه چیز آماده بود برایِ سیاحتِ آسمانی... اما خبرِ درگیریِ اسرائیل و حزب الله موجی از ذکر و دعا را ریخت در کاسه ی سرم🌪 و امیدم به خدایی است که عدو را سببِ خیر میکند💐 شاید صبحِ فردا فوادِ متالِّمِ مردمِ غزه آرام گرفته باشد🌱 https://eitaa.com/ansoyenegaeman