هدایت شده از شراب و ابریشم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من خیال میکنم توی پیدا شدنِ این انگشترها سِرّی هست!
انگار بعد از آن انگشتری که توی گودال گم شد و زینب هر چه که گشت پیدایش نکرد و آخرش هم دلواپس و چشم به راه از گودال بیرون رفت، انگشترهای تمامِ شهیدهای عالَم شرمندهی زینب شدند و پیشِ خودشان عهد بستند بعد از هر شهیدی اولین چیزی باشند که پیدا میشوند!
انگار انگشترها میخواهند هر طور که هست از خجالت زینب دربیایند، هر جور شده کمی از بارِ دلواپسیاش بردارند!
بعد از آن انگشتری که بین گرد و غبارِ بلند شده وسطِ گودی قتلگاه به غارت رفت، و دلِ زینب برای همیشه پیشش ماند، انگشترها با خودشان قرار کردند حتی اگر شهیدشان سوخت و پیکری نداشت، آنها بمانند و وسط قتلگاه پیدا شوند، اینجوری شاید دنیا کمی از خجالت زینب درآمد...
✍ملیحه سادات مهدوی
فیلم: انگشتر شهید جمهور.
اگه خاطرتون باشه انگشتر سردار هم پیدا شد.
هر دو پیکرهاشون سوخت ولی انگشترهاشون موند!
تقدیم به روح بلند سردار عزیزمون و شهیدجمهور نازنینمون #صلوات
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱
هدایت شده از شراب و ابریشم...
.
حوالیِ همین ساعتها بود که طنین اذانِ اکبر روی دشت ریخت...
عمه وَ إنْ یَکاد خواند و حسین لاحول و لاقوة الا بالله...
دشت به سیمای اکبر تکبیر گفت و آسمان به تحریرِ صدایش تحسین...
.
.
غلط اگر نکنم، شورچَشمهای لشکر یزید، در همین اذان، اکبر را نظر زدند... 💔
.
✍ملیحه سادات مهدوی
اذان ظهر عاشورا 🖤
■ اَعظَمَ اللّهُ اُجُورَنا بِمُصابِنا بِالحُسَینِ عَلیهِ السّلامُ ، وَ جَعَلَنا وَ ایّاکُم مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَعَ وَلِیّهِ الاِمامِ المَهدِیِّ مِن الِ مُحَمَّدِِ عَلَیهِمُ السّلامُ ■
غمت شبیه ندارد، ای شبیهِ پیامبر!
@sharaboabrisham
.
بنظر من غیر از آیتاله حکیم، کمتر کسی تونسته حقِ مقتل رو ادا کنه و اونجور که باید مقتل بخونه...
ظهر عاشورا وقتِ تماشای مقتلخوانیِ آیتاله حکیمه.
از اینجا ببینید:
https://www.aparat.com/v/eunp5
.
هدایت شده از آیت الله فاطمی نیا (رحمت الله عليه)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و أَسْرَعَ فَرَسُک َ شارِداً ، إِلى خِیامِک َ قاصِداً
و ذو الجناح به سمت خیمه گاه شتافت...
ای فرس با تو چه رخ داده که خود باخته ای
مگر اینگونه که ماتی! تو شه انداخته ای
#عاشورا
@fateminia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز هم روزِ دهم ساعت سه، ساعت سَر
ساعت وقت ملاقات سری با مادر
ساعت رفتن جان از بدن یک خواهر
چون خداحافظی پیرهنی با پیکر
ساعت سینه مولا شده سنگین ناگاه
ریخت عبدلله از آغوش اباعبدالله
ساعت غارت خیمه شده آماده شوید
دین ندارید شما، لااقل آزاده شوید
بکشیدش سپس آماده منظور شوید
او نَفَس می کشد از اهل حرم دور شوید
شعر و اجرا:
عالیجنابِ شاعرها سید حمیدرضا برقعی
کربلای معلا_ ورودی حرم مطهر
@sharaboabrisham
.
یکباره دشت لرزید...
و صدایی مهیب سمت خیمهگاه شدت گرفت...
کوبیده شدن سم اسبان بر سینهی دشت، آمیخته با نعره و هلهله و فریاد...
لشکر، قصد حرم کرده بود!
و تو هراسناک، سوی خیمهی زینالعابدین شتاب گرفتی
پرده را بالا زدی و با اضطراب پرسیدی: چه کنیم؟!
سجاد اضطراب نگاهت را به یک کلام پاسخ گفت:
علَیکنَّ بِالفَرار...
و اهل حرم با اشارت تو از خیمهگاه بیرون ریختند...
هر کدام به سمت و سویی...
شیههی اسبها، نعره و فریاد حرامیها، آتش و غارت...
حرم، خیمه به خیمه زیر آتش و سم اسبان میسوخت...
و رعب و وحشت بر دل کودکان میریخت...
.
.
.
غارت خیمهگاه که آرام گرفت تو ماندی و حرمی سوخته و اهلبیتی پراکنده!
پیش از آتش ریختن بر سر خیمهها، فقط قتلگاه، سرخ بود!
اما حالا دشت به گلزار شبیهتر شده بود!
دشت پر شده بود از پارههای تن رسول خدا...!
بچهها از شدت ترس با تمام توانشان گریخته بودند و فقط خدا میدانست راه به کجا بردهاند!
تمامِ دشت را از پِیِ طفلان زیر پا گذاشتی...
چقدر دشت وسیع شده بود...
چقدر آمار بچهها کم شده بود...
بچهها را یک به یک پیدا کردی...
از کنار بوتههای خار...
از گوشهی چادرهای سوخته...
از نزدیکیهای قتلگاه...
از سمتِ مدینه...
از سویِ نجف...
از زیر سمِ اسبان...
از گوشه و کنار دشتی به وسعت ِدرد...
طفلانی مجروح و مضطرب با جگرهایی خون شده از وحشت...
کاش مصیبت به همینجا ختم میشد...
اما اینجا تازه آغاز مصیبت بود..
تازه آغاز اسارت...
حالا تو مانده بودی و یک کاروان اسیر...
اشتران برهنه و بی جهاز...
آفتاب داغ مسیر...
گرسنگی و تشنگی طفلان...
تازیانه و شلاق و غل و زنجیر...
کوچه به کوچه هلهله و شادی مردمان...
ترس و اضطراب و بیپناهی طفلان...
آه، عمه...
✍ملیحه سادات مهدوی
#عصرعاشورا
ساعتیپسازساعتِسه...
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
هدایت شده از شراب و ابریشم...
.
چقدر دشت، وسیع شده بود
چقدر، آمار بچه ها کم شده بود...
.
.
آه، عمه جان...
@sharaboabrisham
.
همانجا...
میانِ حملهی گرگها
در تعقیب و گریزِ اسبهای جنگی و طفلانِ بیپناه
پنج کودک به زیر سم اسبها تلف شدند...
.
برشی از کتاب آفتاب در حجاب
اثر سید مهدی شجاعی
.
من عمیقا معتقدم اگر حضرت زینب نبود، دنیا در همان عصرِ عاشورای ۶۱ پایان مییافت و بساط بشر از کرهی زمین برچیده میشد!
برای این ادعا هم سند روایی دارم.
دهها روایتی که قرارِ آفرینش را بسته به وجودِ ولیّ خدا میداند و میگوید که اگر لحظهای زمین از حجت خدا خالی شود، زمین اهلش را میبلعد، همه مؤیدِ ادعای من است!
این زینب کبری بود که خودش را رساند جلوی خیمهی زینالعابدین و نگذاشت که در یورش لشکر، حجت خدا از بین برود و بعد از آن تا خودِ شام، جانِ عزیزش را سپر جانِ امامش کرد و اینطوری دنیا را از نابودی حتمی رهاند...
.
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
. یک رسمِ خوبی هست که صبحِ سوم محرم که روزِ روضهی حضرت رقیه است، زنها و دخترها گوشواره از گوش باز
.
یک رسمِ خوبی هست که شب یازدهم مادرها تشکها و رختخوابهای نرم را جمع میکنند تا بچهها روی زمین بخوابند به یاد بچههای اباعبدالله که امشب را آوارهی بیابانها بودند...
حتما امشب کمی از راحتی بزنیم.
به احترامِ مخدرههایی که امشب بر آنها خیلی سخت گذشت...
.
boland-sho-alamdar.mp3
11.9M
من اگه دههی اول محرم روضهدار بودم، شبِ آخر وقتی مهمونام داشتن مجلسم رو ترک میکردن، حتما این مداحی رو میذاشتم که از بلندگو پخش بشه تا هر کی داره کفشهاشو میپوشه که بره، همونجا دمِ در دلش بلرزه و تکیه بده به دیوار و گریه کنه و زیر لب بگه: حسین جان نکنه دههی محرمی بیاد و من گریهکنِ تو نباشم...
اشک بریزه و بگه تازه شب یازدهمه و من باز دلم برای دههی اول محرم تنگه...
من مهمونای روضههام رو جوری دلتنگ و دلبسته راهی میکنم که تا خودِ اربعین آروم نگیرن...
.
ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
کاش من توی راستهی بازار یک حجرهی قالیفروشی داشتم! داستان این تصویر، در متن بعدی...👇
.
دوست داشتم یک بازاریِ قدیمی بودم و معتمدِ محل و پناهِ آدمهای بیکس.
توی بازار یک حجرهی قالیفروشی داشتم و تمامِ بیوهزنها و دخترانِ تنهای شهر فرشهای دستبافشان را میسپردند من برایشان بفروشم.
من به عشقِ زنهای بیسرپرستِ صبح یازدهمِ کربلا، خودم را به آب و آتش میزدم تا فرشها را به بالاترین قیمت بدهم برود.
کار بافتِ هر قالی تمام که میشد، تمامِ آن زنهای قالیباف را جمع میکردم، دست روی قالی میکشیدم و با آه میگفتم بچههای ابیعبدالله شب یازدهم روی خاک خوابیدند و با نقش و نگارِ روی قالی از خار و خسِ بیابانها میگفتم و یک نَفَس روضهی صبح یازدهم به جانِ قالیها میخواندم و اجازه میدادم اشکِ بافندهها بیفتد وسطِ نقش قالی...
بعد مشتری که آمد میگفتم این قالی با همهی قالیهای دنیا فرق میکند، با دست غریبهای بیکس بافته شده، روضهی غریب به جانش خوانده شده و تار و پودشان، عطرِ خیمهگاه گرفته. برای تبرک ببرید، برای داشتنِ یک تکه از فرشهای خیمهگاه!
بعد شروع میکردم از غربتِ زنهای حرمِ ابیعبدالله میخواندم و میگفتم به حرمتِ مخدرههایی که عصرِ عاشورا خیمههایشان به غارت رفت، این قالیها را به بالاترین قیمت ببرید، تا دیگر هرگز زنی آواره نشود...
من قالیهای دستبافِ زنهای آوارهی شهر را با روضههای عصر روز دهم و صبح روز یازدهم به مشتری میدادم، که تا هر زمان قالی در خانهاش پهن باشد، به آوارگیِ هیچ زنی رِضا ندهد...
من اگر آن حجرهدارِ راستهی قالیفروشها بودم، صبحِ امروز درِ حجرهام را باز میکردم و آن بانَفَسترین روضهخوانِ محل را میآوردم تا برای من و تمامِ بازاریها روضهی بیچارگی بخواند...
روضهی آواره شدنِ بچههای پیغمبر...
✍ملیحه سادات مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
.
توی این دههی محرم هر چی اجر بود برای اشکها و قدمها و کلمههام، همه و همه به نیابت از پدر و مادرم، تقدیم به سه پیشوای داخلِ این قاب!
پیشوای مردانگی و جهاد: سردار سلیمانی
پیشوای اخلاص و عمل: شهید رئیسی
و پیشوای تمامِ آزادگانِ جهان در عصرِ حاضر، شجاعترین و وارستهترین رهبرِ دنیا، مایهی مباهاتِ حضرت زهرا، ابالفضلیترین سیدِ آلِ طاها، امام خامنهای جانِ جانانم💚
.
هدایت شده از شراب و ابریشم...
سلام و روشنی🌱
الحمدلله ربالعالمین که یک دههی محرم به ما ارزانی شد و نفس زدن در عزای حسینی روزی ما شد.
اول صبح یازدهم یادی کنیم از همهی آنها که برای رسیدن محرم به ما رنجها بردند و زحمتها کشیدند:
همهی مادرها و پدرهایی که ما را با محبت اهلبیت آشنا کردند.
همهی مادربزرگهایی که این ایام روی تنورها را میپوشاندند، دیگها را چپه میگذاشتند، حناها و سفیدآبها را در پستویی پنهان میکردند و نسل به نسل حرمتداری یادمان دادند.
همهی پدربزرگهایی که مقید بودند مشکی بپوشند، گِل به سر بگیرند و این روزها خنده به لب نیاورند.
همهی آنهایی که از گذر تاریخ سینه به سینه یاد حسین را به ما رساندهاند.
همهی آنهایی که صَدّام زبان و دست و گوش و پایشان را برید ولی دست از زیارت کربلا نکشیدند و از بیابانها و گریزگاهها خودشان را به کربلا رساندند و راه برای ما هموار کردند.
همهی آنهایی که در اختناق و فشار دورهی پهلویِ اول زیر چکمههای پاسبانهای شهربانی جان دادند اما ذکر حسین را رها نکردند. همهی آن گردانندگانِ تکیهها و حسینیههای زیرزمینیِ دورهی رضاخانی.
همهی آنهایی که وقت اِشغالِ وطن زیر یوغ استمعار باز دم حسین گرفتند و اجازه ندادند علمها و کتلها زیر یورش قوای روس و انگلیس لگدمال شوند.
همهی آنهایی که در دورهی اختناق خلافت عباسی در ملاقاتهای پنهانی با امام جعفر صادق از ایشان نسخههای تشیع را گرفتند و حقیقت کربلا را زنده نگه داشتند.
همهی آنهایی که در زندانهای متوکل به دار آویخته شدند اما مقابل خلیفهی عباسی ایستادند تا نگذارند بقعهی حسین را به آب ببندد و شخم بزند!
همهی آن شیعیانی که صدای نالههایشان از لای جرز دیوارهایی که حجاجابنیوسف با گوشت و تنِ محبین حسین بنا کرده بود شنیده میشد و آواز لبیک یا حسینشان از بالای منارهای که حجاج از سرهای بریدهی شیعیان بالا برده بلند بود.
همهی آنهایی که در مبارزهای سخت، رنجِ این ۱۴۰۰ سال را به دوش کشیدند تا نگذارند دمی یاد و نام حسین خاموش شود.
همهی شهدا از شهدای فخ تا شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی، دانهدانه قیامکنندگانِ تاریخ از زید شهید تا امام خمینی که به خونخواهی حسین قیام کردند تا نگذارند یاد حسین به دست امویها و عباسیها خاموش شود.
روضهی صبح یازدهم باشد برای یاد کردن از همهی آن جانهای شریفی که در خاک شدند و همهچیز را فراهم کردند تا حالا ما در مهیاترین شرایطِ تاریخ به عزای حسین بنشینیم.
همهی آن نگاههای حسرتزدهای که حالا از برزخ به تماشای ما نشستهاند و تمنای یک یا حسین دارند که نثار روحشان شود.
آدم واقعا صبح یازدهم بعد از یک دهه عزاداری، باید یک فرصتی به خودش بدهد و به این پیچ و خم تاریخ فکر کند، نفسی بکشد و به یاد همهی رفتهها اشکی بریزد و از اباعبدالله تمنا کند همهی آنها را بر سفرهی کرمش میهمان کند و برای روزگاری هم که دیگر خودش در این دنیا نباشد، بخواهد که ابیعبدالله مرحمت کند و یادش را در دلی بیندازد...
روا مباد که دنیا محرمهایی به خود ببیند و حتی قدر یک یاد، اسم ما در آن نباشد...
همهی آنهایی را که عمری یاد و نام حسین را زنده نگه داشتند و حالا چهره در خاک بردند، به ذکر صلوات و فاتحهای شاد کنیم.🙏
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
.
بعدِ تو زینب با کاروان نرفت. روی همان خاکها ماند و بدنِ تو را برای همیشه بغل گرفت و برای هرکسی که از آنجا عبور کرد، عریانترین روضه را خواند. بعد از تو خواهرت زنده نماند، توی همان گودال جان داد. کسی اینجای واقعه را نگفته.
بعد، تو خواهرت را تکثیر کردی. فرمان دادی زینبهایی دوباره آفریده شدند. زینبی برای پرستاری، زینبی برای تند دویدن میان خارها، زینبی برای خاکریختن روی دامنهای آتشگرفته، زینبی برای شماردن کودکان. عوضِ هر شهید، زینبی درست شد. بعدِ واقعه آب که آزاد شد، خواستی زینبی در آن میان پیدا بشود که سقا باشد و خودش لب به آب نزند.
بعد که کاروان به راه افتاد، دستور دادی زینبی بیافرینند که روی محمل بنشیند که تا شام به آن چشم بدوزی و دلتنگ نشوی. تو در آن مسیر طولانی از بلندترین ارتفاع، کودکانت را میدیدی که از بلندی اسبها و شترها میافتند. این بود که گفتی زینبی درست کنند برای دویدن پشت کاروان.
کسی اینجای واقعه را روایت نکرده، ولی شاید آن زمزمهٔ آخرِ تو در گوش خواهرت که آرامش کرد، همین بود: «آرام باش همبازیِ کودکیهایم! همه میروند، ولی تو جایی نمیروی، تو تا آخر همینجا میمانی زینب! قرارمان یادم نرفته.»
.
✍امیرحسین معتمد
.
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
هدایت شده از شراب و ابریشم...
هر سال یازدهم محرم حوالیِ ساعت ۹ پاشنهی درِ مسجدِ نخلِ سیدها میچرخد و روضهی صبحِ یازدهم، با آن آداب و مناسکِ خاصِ اجدادیمان برگزار میشود!
مسجدی که کل مساحتش یک فرش سه در چار هم نمیشود، و پای نخلی که به اسم سیدها سند خورده، ریشه دوانده و کسی دقیق نمیداند اول نخل بوده و بعد مسجد بنا شده یا اول مسجد بوده و بعد جایگاه نخل را بیخِ دیوارِ مسجد زدهاند!
تنها چیز معلوم، این است که شصت_هفتاد سال اخیر، مسجد، صبح یازدهمها دست ما بوده! ما مهدویها!
و یکی دو نسل قبلِ ما که آقازادههای زمان خودشان بودهاند، ثروتمندان و تحصیلکردهها و تنها اروپا رفتههای شهر، بنای این روضه را گذاشتهاند، با قهوههایی که سوغات فرنگ بوده!
از همان زمان، هرگز نه روضهی صبح یازدهم تعطیل شده و نه قهوهای که حتما باید صبح زود بعد از قرائت زیارت عاشورایی که به جانِ قهوه و قُلقُلِ سماور ریخته بودند دم میشد و نه حتی فنجانِ اصلِ گلقرمزش قضا شده!
روضه هم که میگویم منظورم یک مجلسِ بزرگِ پرمهمان نیست!
شهر ما روز یازدهم شبیهخوانی مرسوم است و جایی روضهخوانی نیست، اهالی همه صبح تا غروبِ یازدهمشان را پای تعزیه هستند، جایی روضه نیست، اِلا همین مسجدِ پانخل.
یک روضهی جمع و جور، که قدیمها چند سید را دور هم جمع میکرده تا برای اسیریِ خاتونِ کربلا گریه کنند!
برای پذیرایی هم حتما باید کنار چای، قهوه هم میآوردهاند، با فنجان، روی سینیِ کوچکِ مسی و برای هر نفر یک قندان نقره که با نباتِ اعلای زعفرانی پر شده بود!
بالاخره آقازادگی هم آدابی دارد دیگر!
این روضه و روضهی روایت هفتاد و پنج روز، میراثِ جامانده برای ماست البته منهای آن ثروتِ کذایی!
من این مسجد و روضهی یازدهمش را همیشه دوست داشتم، با آن حال و هوای غریب و خلوتیِ مجلس و طعمِ خاصِ قهوهاش!
از آن مجلسهایی بود که خودت میفهمی عنایتِ خاصی به آن هست...
امروز پیش خودم فکر میکردم لابد آن زمانها، وقتی دور هم جمع میشدند، منبری که روضهاش را خوانده و ساعتِ آوردنِ قهوه رسیده بود، تازه سیدها گُر میگرفتهاند و صدای گریهشان بالا میرفته!
خادمِ آقا، سینیِ مسی و قندان نقره و فنجان قهوه را با صد احترام و تعظیم که میگذاشته پیشِ رویشان، از همان مکنت و جلال، روضهای بساط میکردند و گریهای راه میانداختند آن سرش ناپیدا!
.
یکی از جمع، که آمد و رفتِ خادم را از اول زیر نظر داشت، آرام میگفت: عمهی ما را احترام نکردند، عمهی محترمِ ما را احترام نکردند...
شانهها که میلرزید، دیگری زمزمه میکرد، کاش فقط احترام نکرده بودند، پشتبندش یکی به گریه میگفت: کاش، کاش...
سیدی که سِنَش از دیگران بیشتر بود و صورتش از همه به اشک خیستر، همانطور که چانهاش میلرزید تکه نباتی از قندان برمیداشت: از این نبات شیرینتر بودند، از گل نازکتر، یتیمبچههای اباعبدالله...
حرفش را تمام نکرده از آنطرف پرده، صدای شیون بلند میشد، و باز یکی از این طرفِ پرده میگفت: عمهی ما اجازهی شیون هم نداشت و گریهها بالا میگرفت...
یکی هم که بین گریهها، تکه نباتی بی اختیار از دستش افتاده بود توی استکان همانطور که چشمش به استکان و نبات بود میگفت: کسی نبود، دلضعفهی بچههای جَدّ غریبِ ما را با همین تکهنبات جواب بدهد!
دیگری صدا بلند میکرد: به ضرب سیلی جواب دادند، به ضرب شلاق...
مطمئنم مجلسِ آنها بیشتر از هر مجلسی گریه داشته، آخر روضهها برای نازپرودهها گرانترند!
به خودشان نگاه میکنند، میبینند تابِ زیر آفتاب ماندن ندارند، تاب اخم دیدن، تاب هتاکی شنیدن...
بعد حساب میکنند ما کجا و نازدانههای اباعبدالله کجا؟ ما کجا و زینب خاتون کجا؟
بعد باز حساب میکنند زینب کجا و بند اسارت کجا...
و با همین حساب و کتابها، بی منبر و بی روضه، یک حسینیه اشک میریزند...
روضهی صبح یازدهم، از حیثِ غربت هم شده، از آن روضههای عنایتیست
از آن مجلسهای نظرکرده...
عمهی ما حتی روضهاش هم غریب است...
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
.
سلام مشکیپوشای غمِ عزیزِ فاطمه
عزاداریاتون قبولِ قلبِ نازنینِ حضرت فاطمه💚
حتما اینو میدونید که زیارتِ امام رضا جان از زیارتِ کربلا افضله!
اگه هم که نمیدونید یا دنبال سند و مدرک و این حرفهایید انگشت مبارک رو بذارید رو صفحهی گوشی و سِرچَکی عنایت کنید و تمام.
خب با این مقدمه قراره دلها رو کجا ببرم؟
آفرین!
صبحِ یازدهم محرم، نیت کنید، به نیابت از بانو زینب کبری سلاماللهعلیها، هزینهی سه شبانهروز اطعام چهل نفر از زائرانِ امام رضا جانِ جانان که از یه راهِ خیلی دور، از چهارمحال بختیاری، قراره مشرف بشن رو تأمین کنیم انشاالله.
زائرِ امام رضا جان هر کی که باشه، فقیر و غنی نداره، قدم رو چشمِ ما امام رضاییها میذاره💚
دیگه اینم که همه میدونیم که پنجره فولاد رضا، برات کربلا میده
یا زهرا بگید کار زائرای امام رضا جان رو راه بندازیم انشاالله عوضش تذکرهی کربلامون امضا بشه💚
شماره کارت؟
همون همیشگی
6037998170738750بزنید روش کپی میشه🌱 . عکس از اینترنت دههی چهل، زائران امام رضا جان💚 . . راستی اگه احیانا تو مهمانسرای حضرت هم نفوذی دارید آشنایی بدید رایزنی کنیم یه ناهار یا شامی براشون بگیریم انشاالله. .
شراب و ابریشم...
. سلام مشکیپوشای غمِ عزیزِ فاطمه عزاداریاتون قبولِ قلبِ نازنینِ حضرت فاطمه💚 حتما اینو میدونید که
اولین واریزی رو دوست داشتم.
۷۲: عددِ آن آبرودارهای عالَم که جانِ شریفشون رو به پای اباعبدالله دادند.
با ۷۲ تن محشور باشید.
جهتِ تأمین هزینهی اطعامِ زائران امام رضا جان
6037998170738750همه خادمالرضاییم💚