eitaa logo
شراب و ابریشم...
2.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
427 ویدیو
7 فایل
تنفس در هوای واژه‌ها اینجا هر چه که هست دستنوشته‌های شخصی من است، لطفا فقط با نام خودم و لینک کانالم نشر بدهید. امضا: ملیحه سادات مهدوی| @mehmane_quran مدیر و بنیانگذار مؤسسه شراب و ابریشم نویسنده‌ی کتاب #من_اگر_روضه‌خوان_بودم مدرس دانشگاه مربی نوجوان
مشاهده در ایتا
دانلود
من اگر روضه‌خوان بودم برای روضه‌ی شب هفتم، اولش دو تا کلمه را شرح می‌دادم. دو تا کلمه‌ی ساده که نه فقط معنیَش را خیلیها بلدند که خیلی راحت توی حرف زدنها هم به کار می‌برند! یکیش غافلگیری و یکی هم استیصال. اتفاقا بحث را خوب باز می‌کردم، کار نداشتم که مستمع با خودش غرولند برود که اینها را بلدیم. بلد بودن با توجه داشتن فرق می‌کند. من توجهِ مستمع را روی این دو کلمه می‌خواستم، تمرکزش روی معنیها. یک حالتی مثل وقتی که معلمها نکته‌ی مهمی را می‌گویند به خودم می‌گرفتم و می‌گفتم: غافلگیر شدن یعنی یکهو بی هوا با یک اتفاقی مواجه شدن، یک چیزی که اصلا فکرش را هم نمیکردی و انتظارش را نداشتی. استیصال توی دل خودش یک جور بیچارگی دارد، یکجور ناچاری، نَه راه پس داشتن و نَه راه پیش داشتن. یک مقداری که با کلمه‌ها ذهن مستمع را بازی دادم آن وقت وارد روضه می‌شدم. برای شب هفتم باید روضه‌ی غافلگیری خواند، روضه‌ی استیصال! روضه‌ی غافلگیر شدنِ پدری که یکهو بی هوا پسرِ روی دستش را به تیر زده‌اند! روضه‌ی استیصالِ مردی که بچه را از مادرش تحویل گرفته و حالا با این اتفاقی که افتاده نمی‌دانسته چطور برگردد سمت مادرِ بچه؟ یک قدم جلو می‌رفته، دو قدم برمی‌گشته عقب! اینجای واقعه از آن جاهایی‌ست که ابی‌عبدالله به معنی واقعی کلمه هم غافلگیر شده و هم مستأصل! همینکه نوشته‌اند سراسیمه بچه را کشیده زیر عبا یعنی لباس رزم تنش نبوده، یعنی اصلا انتظار تیر را نداشته، یعنی واقعه خیلی بی‌هوا رخ داده یعنی حسین بدجوری غافلگیر شده. بعد از بال‌بال زدنِ بچه و از دست رفتنش نوبت به استیصالِ حسین رسیده، یک نگاهی به بچه انداخته، یک نگاهی سمتِ خیمه‌ها، چند لحظه متحیر همانجا ایستاده. "حالا باید چه کار کنم" اگر آدم بود، می‌شد آن لحظه‌ی حسین! واقعا باید چه کار می‌کرد؟ باید کجا می‌رفت؟ باید بچه‌ی پرپر شده‌ی روی دستش را کجا می‌برد؟ همانطور که هی یک قدم جلو رفته و دو قدم برگشته عقب، دیده جایی بهتر از پشت خیمه‌گاه نیست. جوری که عبایش روی زمین کشیده می‌شده و چاره نداشتن از سر و رویش می‌ریخته خودش را به هر ضرب و زوری بوده رسانده پشت خیمه و بچه را همانجاها خاک کرده... چند بابای اینجوری داغ‌دیده سراغ دارید که خودشان برای بچه‌ قبر کنده باشند؟ چند مردِ غیرتی می‌شناسید که اینجوری خجالت‌زده‌ی زن و فرزند شده باشند؟ غیر از ابی‌عبدالله هیچ کسی اینجور یکهویی، اینطور بی‌هوا داغ ندیده، هیچ کس اینطوری غافلگیر نشده، هیچ کس اینقدر به استیصال نرسیده... روضه‌ی اصغر، روضه‌ی غافلگیر شده‌ترین پدر دنیاست، قصه‌ی مستأصل شده‌ترین مرد عالم... ✍ملیحه سادات مهدوی اجر این روضه و اشکهایش تقدیم به بانوی با ادبِ کربلا، هموکه وقتی اباعبدالله شیرخواره‌اش را پشت خیمه‌ها می‌برد نه تنها نگفت پسرم چی شد؟ بلکه پرسید: خودتان که سالمید ان‌شاالله؟ باور نکنید رباب گفته باشد صبر کن یک نظر طفلم را ببینم، خانوم ادبش بیشتر از این حرفها بوده که قرار باشد اباعبدالله را خجالت بدهد و در آن لحظه‌ی سخت نمک روی زخمش بپاشد. https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
. یک رسمِ خوبی هست که صبحِ سوم محرم که روزِ روضه‌ی حضرت رقیه است، زن‌ها و دخترها گوشواره از گوش باز می‌کنند، به احترام نوامیس و مخدرات حرم... آمدم بنویسم کاش صبح هفتم هم باب شود که مادرها به احترامِ خانوم رباب... هر چقدر خواستم به ادامه‌ی جمله‌ فکر کنم دیدم هیچ جوره نمی‌شود چیزی درآورد، مثلا بنویسم مادرها کمتر بچه را بغل بگیرند؟ کمتر شیرش بدهند؟ کمتر نازش را بکشند؟ کمتر آبش بدهند؟ خب هیچ کدام از این کمترها که شدنی نیست، مگر یک طفل چقدر تاب دارد که قرار باشد کمتر شیرش بدهند یا کمتر آب بخورد؟ یا مگر یک مادر چقدر طاقت دارد که قرار باشد طفلش را کمتر بغل بگیرد یا کمتر نازش را بکشد؟... ولی جانِ همه‌ی مادرها و طفل‌های ما به قربانِ آن طفل و مادری که همه‌ی این کمترها را به جان خریدند و آخر سر از هم دل بریدند... و دیدارشان افتاد به قیامت... آه، خانوم رباب... . ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
بله بزرگواران هر چیزی که در این کانال هست، نوشته‌های شخصیِ بنده است چه نامم رو زیرش نوشته باشم و چه ننوشته باشم. یک مطلب تنها در صورتی متعلق به من نیست که نامِ شخصِ دیگری رو زیرش آورده باشم. حتی هشتگ‌ها و پینوشتها هم اثر خودم هست. شبیه هشتگِ که چند روز ترند ایتا بود و البته طبق معمول به نام خودم نرفت🤦‍♀ و جزء هشتگهای ابداعی بنده است. هر جا مطلبی از غیر نقل کنم حتما نامِ صاحب اثر رو قید می‌کنم و امید دارم که مخاطبِ من هم شبیه خودم همین اندازه دقت بِوَرزه در نَقلِ آثار دیگران. مؤلفان هر ساله در کشور ما به جهت عدم رعایت حق مؤلف مبالغ هنگفتی متضرر می‌شن، جدای از ضررهای حقوقی و معنوی که خب در قبال این خسارتها قطعا افرادی که حق مؤلف رو به رسمیت نمی‌شناسند مدیونند و باید در قیامت پاسخگو باشند. به احترام بزرگترین امانتدارِ عالَم که ما مفتخریم به منسوب بودن به آیینِ او، بیاید رسم امانت رو رعایت کنیم و آثار نویسندگان رو بدون نام خودشون نشر ندیم🙏 از این به بعد ان‌شاالله نوشته‌هام رو با هشتگ مهدوی نشر میدم تا قابلیت جست و جو در ایتا داشته باشه لطفا روی عکس سمت چپ بزنید تا کامل قابل مشاهده باشه. .
. من آدمِ غرق شدن در جزئیاتم، آدمِ تصویرسازی‌ها و رؤیاپردازی‌ها آدمی که یک خط اگر بخوانم، از همان خط در خیالم یک فیلم می‌سازم! آدمهایی شبیهِ من کسی را که دوست دارند، یک خط ازَش می‌خوانند و یک عمر با همان یک خط برایش می‌میرند! هِی زاویه‌ی دوربینِ خیال را تغییر می‌دهند و پلانِ تازه‌ای می‌سازند، هی دیالوگها و صحنه‌ها را بازسازی می‌کنند و از زاویه‌ی دیگری به تماشا می‌نشینند... آدمهایی شبیه من از حوالیِ ظهر عاشورا، قابشان را روی قامتِ اکبر می‌بندند و هِی زوم می‌کنند، هِی تغییرِ زاویه می‌دهند و هِی صحنه‌ها را مرور می‌کنند... یک بار دوربین را می‌برند بلندترین نقطه‌ی آسمان، درست بیخِ خورشید و بعد دقیق می‌شوند روی مؤذنی که درست روی مرکز زمین ایستاده، صدای اذانش دایره‌وار موج برمیدارد و خاک را در‌می‌نوردد... _اکبر است، برای ظهر عاشورا اذان می‌گوید... یک بار دوربین را می‌کارند پشت خیمه‌گاه با حرکت آهسته روی خاک جلو می‌روند تا می‌رسند پشت نعلِ عقاب! اسبِ اکبر است، یادگارِ پیامبر و اکبر سوار بر عقاب به پیغمبر شبیه‌تر می‌شود... بار دیگر زاویه را از چاکِ خیمه‌ای می‌بندند که زمزمه‌ی دخترکان از آن بیرون می‌‌ریزد، خواهرهای اکبرند، گرم صحبت، گرم قربان صدقه رفتن برای برادرِ از همه به پیغمبر شبیه‌تر.... یک بار دوربین را با حرکتی وهم‌آور می‌اندازند سمت پچ‌پچِ هول‌انگیزی که میانِ سوارانِ بهت‌زده افتاده! اکبر وسطِ میدان است و مردهای جنگی را هول برداشته که پیغمبر است! چهارهزار نفرشان پیامبر را به چشم دیده‌اند و حالا تنشان به لرزه افتاده که پیغمبر زنده شده و به یاری فرزندش آمده، باور نمی‌کنند پیغمبر نباشد، چقدر شبیه است، چقدر خودش است! یک بار قاب را از مردمک چشمِ زنی می‌بندند که با حَظِّ تمام، اما نگران و بیمناک اکبر را به تماشا نشسته. عمه است! اکبر را از پسرهای خودش بیشتر دوست دارد، بیشتر از جان خودش حتی... دوربین را توی صحرا می‌چرخانند و پلان‌های تازه‌ای می‌گیرند... یک بار از این سوی میدان و بار دیگر از آن سو... اما از بردنِ دوربین یک سمتِ خاص، بشدت امتناع می‌ورزند، از گرفتنِ یک زاویه، از ساخت یک پلان... دقیقا زاویه‌ای که پدر آنجا ایستاده! گوشه‌ی خیمه‌ای که اباعبدالله در وداع با اکبر از هوش رفته، کوچه‌ای که لشکر باز کرده و اسبِ اکبر در آن میان تاخته، صحنه‌ای که یک پدر روی تکه‌های پسر فروافتاده، پلانی که عمه، پدر را از زمین بلند کرده... دوربین تابِ گرفتن این لحظه‌ها را ندارد لنز را می‌برند روی خاک، صدای کشیده شدن پاها روی زمین فضای فیلم را پر می‌کند دوربین دقیقا زیر یک شال سبز است شالی که از سنگینیِ چیزی گودی گرفته و سمتِ زمین شکم برداشته، هیچ صدایی نیست جز صدای همان پاها که از سنگینی، قدرت راه رفتن را از دست داده و روی زمین کشیده می‌شوند. پاهای بی‌رمق دارند درون شال چیزی حمل می‌کنند! چیزی که پیش از این اتفاق نامش اکبر بوده! شال سبز، عبای هاشمیست و قدمهایی که روی زمین کشیده می‌شوند پاهای جوانان بنی‌هاشم! آدمهایی شبیه من برای این صحنه هزار بار می‌میرند از هزار زاویه فیلمش را می‌گیرند و با هر زاویه هزار بار دیگر می‌میرند.... آه اکبر... ✍ملیحه سادات مهدوی https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
. لیکن از تمامِ ماجراهای شهادتِ اکبر، آنجاش که زینب خودش را رسانده کنارِ برادر و اباعبدالله را از روی پیکر علی بلند کرده، از همه سنگین‌تر است، از همه غم‌انگیزتر... آه عمه...💔 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این مردهای ریش و پشم‌دار را هیچ کس نمی‌تواند اینطور به خدمت بگیرد اِلّا اباعبدالله! این جوانهای "تن به هرطور کاری نده" را هیچ کس نمی‌تواند اینجور به کارگری ببرد مگر اباعبدالله! همه چیز اباعبدالله عشق: اباعبدالله جان: اباعبدالله دنیا: اباعبدالله عقبی: اباعبدالله ارباب: اباعبدالله نوکر: ما همه... .. . . ویدئو ضبط شده از آشپزخانه‌ی هیأت ابوالفضلی بهاباد از کانال: @aminagha33 . امروز برای اولین بار در روستای بهاباد مهمونِ سفره‌ی اباعبدالله بودم. فرمانده‌ی پایگاهِ بسیجِ بهاباد دعوتمون کرده بود. از اونجایی که قرار کردیم اینجور نباشیم که فقط بخاطر ترافیکِ جلوی ایستگاه‌های صلواتی یا صوتِ حسینیه‌ها غُر بزنیم و قشنگی‌های محرم رو هم بگیم و بنویسیم، تصمیم گرفتم از پذیراییِ امروزِ بهابادی‌ها بنویسم! حوالیِ ساعت یک رسیدیم هیأت ابوالفضلی بهاباد و با اینکه جمعیت، زیاد بود و ما فکر نمی‌کردیم بتونیم بریم داخلِ سالن، با نظم و به سرعت، مهمونها پذیرایی شدند و ما هم خیلی زود نشستیم سرسفره! سفره‌ای کریمانه با مهماندارانی محترم که مهمانان اباعبدالله رو با سخاوت و احترام پذیرایی می‌کردند. پذیرایی واقعا سخاوتمندانه و محترمانه بود. این سَبکِ مهمانداری رو در سفره‌های شلوغ و پرجمعیت، کمتر دیده بودم و بنظرم واقعا تحسین‌برانگیز بود. از قشنگی‌های محرمِ امسال، می‌تونم به همین مدلِ مهمانداریِ هیأتِ ابوالفضلی بهاباد اشاره کنم.👌 قبول باشه از همه‌ی اهالیِ محترم بهاباد @sharaboabrisham .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اول هم اصل بر این بود که اگر توی مجلسِ شما اشک میریزیم و سینه می‌زنیم، این اشک ریختنها و سینه زدنها بیرون از تکیه هم نمود داشته باشد، این شور گرفتنها شروع یک حرکت باشد و گرنه حسینیه چیزی بیشتر از یک مدفن برای اشکها نمی‌شود! قرار نبود ما برای فراقِ شما و شیرخواره‌ات گریه کنیم، برای داغِ جوانت توی سر و صورت بکوبیم، و برای آوارگی بانوان حرمت شیون بزنیم و بعد برایمان هیچ فرقی نکند که شمرهای زمانِ خودمان با اصغرها و اکبرها و رقیه‌های فلسطین چه می‌کنند! که اگر اینطور شد، آن وقت ما که گریه‌کنِ شماییم با آنها که حتی اسم شما هم به گوششان نخورده چه توفیری داریم؟! ارباب! ما یک عمر برای بچه‌های شما توی سر و صورتمان نزده‌ایم که حالا قرار باشد از بچه‌های غزه غافل شویم! از اول هم قرار همین بود! شما بابای عالَم باشید و شیرخواره‌های عالَم همه، علی‌اصغرهای شما... ✍ملیحه سادات مهدوی من با کلمه‌هایم اجازه نمی‌دهم که بچه‌های غزه در هیاهوی این دنیا فراموش شوند ولی کاش جز دعا و نوشتن و نگرانی، کار بیشتری از من ساخته بود... من سکولار نیستم. 🌱 @sharaboabrisham @Farsna :فیلم از .
. ولی بنظر من واقعا سنگین‌ترین روضه‌ی امشب، همون سؤالِ حضرت زینبه... چقدر میشه رو اصحابت حساب کرد حسین جان؟ این حرف کلِ روضه‌های عالم رو تو خودش داره! اینکه حضرت زینب تردید به دلشون افتاده، دقیقا یعنی آدمهایی که قبل از این به چشم دیده، بیشترشون نامرد از آب دراومدن! و این خیلی تلخه! اینکه حضرت دیده آدمای دور و برِ باباش امیرالمؤمنین نامردی کردن باهاش، آدمای دور و برِ داداش مجتباشم نامردی کردن باهاش و از همه بدتر اینکه مردم مدینه نامردی رو در حق مادرش زهرا، تموم کردن! خب حق داشته که شب عاشورا از برادر بپرسه اصحابت چقدری مَردَن داداش؟! ای تمام داراییهای ما به فدای زینب، خاک عالَم بر سر ما بخاطرِ اون تردیدی که افتاده به دل زینب😭 ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham .
هر که رفت التماسش کردم با تو بگوید از من و از دلم هر که بازگشت التماسش کردم از تو بگوید با من و با دلم از همه فقط پرسیدم: چه خبر از نجف؟ . روی عکس بزنید تا کامل قابل مشاهده باشه🌱
4_5920531594841429875.mp3
297.7K
ولی وقتی می‌رسی جلو حرم امیرالمؤمنین هیچ مداح و هیچ روضه‌خونی نمی‌تونه اینطور حق مطلب رو ادا کنه که احسان خواجه‌امیری تو این قطعه ادا کرده! من برسم جلو حرم فقط خواجه‌امیری پِلِی می‌کنم و بعدم می‌شینم همونجا باهاش زار می‌زنم! @sharaboabrisham
هدایت شده از حرمْ‌بیوتی🌱
زن چنگ زد توی جیبش و تمامِ دارایی‌اش را کشید بیرون. بعد همانطور که اشک امانش را بریده بود، چادرش را دور سرش محکم کرد و رفت وسط جمعیت. هر طور که می‌شد باید خودش را به شبکه‌ها می‌رساند و اسکناس را توی ضریح می‌انداخت! سلطانِ به آن ثروتمندی به هزار تومنیِ یک زنِ روستایی مگر نیازی داشت که زن اینطور خودش را به آب و آتش می‌زد تا پول را به شکافِ بالای ضریح برساند؟ اسکناس را عید غدیر از خانه‌ی سیدقیاص عیدی گرفته بود؛ به پول سیدها خیلی اعتقاد داشت و حالا آمده بود تا تمامِ تبرکیِ کیسه‌اش را به امام رضا تقدیم کند! این نهایتِ سخاوت بود، پولی را که برای برکتِ سالِ خودش کنار گذاشته بود، آورده بود تا برکتِ ضریح شود! توی شلوغی چادرش روی سرش جابه‌جا شد،دست برد تا چادر را مرتب کند تا زلفش بیرون نریزد که اسکناس از دستش رها شد و افتاد! حالا توی آن هیاهو مگر می‌شد سر خَم کرد و از روی زمین پول پیدا کرد؟ هر چقدر تقلا کرد تا راهی پیدا کند برای پیدا کردن اسکناسش، فایده‌ای نداشت، خودش را به فشار جمعیت سپرد تا روی موج زائرها به ضریح برسد همینکه دستش را حلقه زد دور یکی از شبکه‌ها با گریه گفت: امام رضا جان مو فقط مِخواستُم پولای ضریحت برکت کنه وگرنه مِدونستُم به هزاریِ مو محتاج نیستی آقا زن هنوز هق‌هقش تمام نشده بود که خادمِ بغلِ ضریح یک اسکناس هزاری بالا گرفت و گفت این پولِ کیه؟ زن همانطور که با فشار جمعیت داشت به سمت بیرون هول داده می‌شد دستش را بالا برد و صدا زد:از مویه بندازش تو ضریح برا آقا آوُردم خادم لبخند زد و پول را انداخت توی ضریح زن نگاه کرد و زیر لب گفت: برای برکتِ مالِ امام رضا! @harambeauty