eitaa logo
شراب و ابریشم...
2.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
427 ویدیو
7 فایل
تنفس در هوای واژه‌ها اینجا هر چه که هست دستنوشته‌های شخصی من است، لطفا فقط با نام خودم و لینک کانالم نشر بدهید. امضا: ملیحه سادات مهدوی| @mehmane_quran مدیر و بنیانگذار مؤسسه شراب و ابریشم نویسنده‌ی کتاب #من_اگر_روضه‌خوان_بودم مدرس دانشگاه مربی نوجوان
مشاهده در ایتا
دانلود
. یکباره دشت لرزید... و صدایی مهیب سمت خیمه‌گاه شدت گرفت... کوبیده شدن سم اسبان بر سینه‌ی دشت، آمیخته با نعره و هلهله و فریاد... لشکر، قصد حرم کرده بود! و تو هراسناک، سوی خیمه‌ی زین‌العابدین شتاب گرفتی پرده را بالا زدی و با اضطراب پرسیدی: چه کنیم؟! سجاد اضطراب نگاهت را به یک کلام پاسخ گفت: علَیکنَّ بِالفَرار... و اهل حرم با اشارت تو از خیمه‌گاه بیرون ریختند... هر کدام به سمت و سویی... شیهه‌ی اسب‌ها، نعره و فریاد حرامی‌ها، آتش و غارت... حرم، خیمه به خیمه زیر آتش و سم اسبان می‌سوخت... و رعب و وحشت بر دل کودکان می‌ریخت... . . . غارت خیمه‌گاه که آرام گرفت تو ماندی و حرمی سوخته و اهل‌بیتی پراکنده! پیش از آتش ریختن بر سر خیمه‌ها، فقط قتلگاه، سرخ بود! اما حالا دشت به گلزار شبیه‌تر شده بود! دشت پر شده بود از پاره‌های تن رسول خدا...! بچه‌ها از شدت ترس با تمام توانشان گریخته بودند و فقط خدا می‌دانست راه به کجا برده‌اند! تمامِ دشت را از پِیِ طفلان زیر پا گذاشتی... چقدر دشت وسیع شده بود... چقدر آمار بچه‌ها کم شده بود... بچه‌ها را یک به یک پیدا کردی... از کنار بوته‌های خار... از گوشه‌ی چادرهای سوخته... از نزدیکی‌های قتلگاه... از سمتِ مدینه... از سویِ نجف... از زیر سمِ اسبان... از گوشه و کنار دشتی به وسعت ِدرد... طفلانی مجروح و مضطرب با جگرهایی خون شده از وحشت... کاش مصیبت به همین‌جا ختم می‌شد... اما اینجا تازه آغاز مصیبت بود.. تازه آغاز اسارت... حالا تو مانده بودی و یک کاروان اسیر... اشتران برهنه و بی جهاز... آفتاب داغ مسیر... گرسنگی و تشنگی طفلان... تازیانه و شلاق و غل و زنجیر... کوچه به کوچه هلهله و شادی مردمان... ترس و اضطراب و بی‌پناهی طفلان... آه، عمه... ✍ملیحه سادات مهدوی ساعتی‌پس‌ازساعتِ‌سه... https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a