فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 محبت عجیب پروردگار!
🎙#استاد_پناهیان
➥@ansuiemarg_ir
🔴 پیامبرگرامیاسلامصلیاللهعلیهوآله :
اول چیزی که روز قیامت در ترازوی اعمال گذاشته میشود اخلاق نیکو است. (ترازوی اعمال با سنجش اخلاق نیکو آغاز میشود)
📚مواعظ عددیه، ص ٥
➥@ansuiemarg_ir
11.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 وقتی یک سگ جانش رو در شب عملیات فدای مدافع حرم (تجربهگر) میکنه!
🎥 زندگی پس از زندگی
➥@ansuiemarg_ir
🌏 #آن_سوی_مرگ قسمت اول
🔻جنازه من را سرازیر گور نمودند و من در #گور ایستاده تماشا میکردم و در آن حال مرا ترس و وحشت فرا گرفته بود بویژه هنگامی که دیدم در گور #جانور هایی پیدا شدند و به جنازه من حمله ور گردیدند! و آن مردی که در گور جنازه را خوابانید متعرض آن جانورها نشد، گویا آنها را نمیدید و از گور بیرون شد.
🔻من از جهت علاقه مندی به آن #جنازه برای بیرون نمودن آن جانوارن داخل گور شدم ولی آنها زیاد بودند و بر من غلبه داشتند. چنان #ترس گرفته بود که تمام اعضای بدنم می لرزید و از مردم دادرسی خواستم کسی به دادم نرسید و مشغول کار خود بودند گویا میان گور را نمی دیدند.
ناگهان اشخاص دیگری در گور پیدا شدند که آنها کمک نموده آن جانوران #آرام گرفتند، خواستم از آنها بپرسم که آنها کیانند؟! گفتند: أن الحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ (قطعا خوبیها بدیها را از بین میبرند) و ناپدید شدند.
🔻پس از فراغت از این اتفاق ملتفت شدم که مردم سر گور را پوشانیدهاند و من را درمیان گور تنگ و تاریک #ترک کردهاند...
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز میباشد.
➥ @ansuiemarg_ir
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 روایت تجربهگر از لحظه ملاقات با فرشته مرگ!
➥ @ansuiemarg_ir
⭕️ اثر یک عصبانیت !
آیت الله سعادت پرور ره:
من یک بار بیشتر در عمرم عصبانی نشدم در حالی که حق با من بود ولی بعد از آن خیلی سریع از دل طرف مقابلم در آوردم و او را شاد کردم، شب در عالم رویا دیدم که به من گفتند یک عصبانیت ۲۰ سال انسان را عقب میاندازد!
نزد استادم علامه طباطبایی رفتم و اتفاق رخ داده را تعریف کردم. ایشان فرمودند:
این سخن به حق است.
خیلی خوش اومدین 😊🌱
جهت عضویت در کانال گزینه پیوستن رو بزنید 👇
امیرالمومنین علیه السلام:
اگر خواهان جهانِ باقی هستید، پس به جهانِ فانی زهد بورزید.
📚 غررالحکم
➥@ansuiemarg_ir
🔴 ماجرای عنایت امیرالمومنین به شاهزاده هندی 🌱
🔸مرحوم محدث نوری در کتاب دارالاسلام نقل میکند: در #نجف اشرف کنار صحن مطهر، عطاری بود که به عنوان آدم زاهد و عابد میان مردم شناخته شده بود. همه روزه در ساعت معینی مردم مقابل مغازه اش #جمع میشدند و او آنها را موعظه میکرد. شاهزاده ای از اهالی هندوستان به نجف آمده بود. جعبه ای داشت که جواهر بسیار گرانبهای خود را در آن می گذاشت. #سفری برایش پیش آمد و میخواست جعبه جواهر را که تنها ثروت و سرمایه اش بود در نزد کسی به امانت بسپارد. با خود گفت امین ترین فرد همین عطار زاهدی است که مورد #اعتماد مردم است.
🔸با کمال #اطمینان خاطر، جعبه جواهر را به او سپرد و رفت چند روز بعد وقتی برگشت و از او جعبه را خواست عطار با خونسردی منکر شد و گفت: اصلاً من تو را نمیشناسم!! #شاهزاده هندی بیچاره شد. به حرم مطهر رفت و با گریه گفت آقا من از شهر و دیار خودم آمده ام و مجاور حرم شما شدم. تمام ثروت و سرمایه ام همین جعبه بود که به این مرد #عابد و زاهد سپردم و اکنون یک دینار آن را هم به من نمیدهد. من هیچ سند و شاهدی در دست ندارم جز خدا و شما، حال از شما پولم را میخواهم شاهزاده پس از #گریه و زاری خوابش برد در خواب به او فرمودند: فردا اول صبح از دروازه شهر بیرون برو اول کسی که دیدی، جعبه ات را از او بخواه.
🔸او #خوشحال بیرون رفت فکر کرد پادشاهی یا صاحب منصبی را خواهد دید اما با تعجب اول کسی که دید پیرمردی هیزم شکن بود که برای آوردن هیزم به #صحرا می رفت. پیش خود گفت: این که درست نیست من بروم و از او جعبه خود را بخواهم اما گفت دستور داده اند ناچار نزد پیرمرد رفت و ماجرای خود را از اول برای او تعریف کرد #هیزمشکن فکری کرد و گفت بیا برویم مقابل مغازه همان شخص ساعتی بعد قبل از اینکه عطار موعظات خود را شروع کند پیرمرد آمد و گفت: اجازه بده من امروز مردم را #نصیحت کنم عطار پذیرفت. پیرمرد در مقابل مردم ایستاد و گفت آی مردم من فلانی هستم و کارم هیزم شکنی است. ای مردم من از حق الناس شديداً میترسم. به همین جهت در #زندگی میان مردم خیلی دقت میکنم قصه ای دارم که برای شما می گویم.
🔸سالها پیش به خاطر #مشکلات مالی از یک همسایه یهودی صد دینار قرض گرفتم و قرار شد طی مدت ۲۰ روز یعنی هر روز پنج دینار قرضم را ادا کنم پنجاه دینار آن را در طی ده روز و روزی پنج #دینار تحویل دادم. روز یازدهم سراغش رفتم دیدم مغازه اش بسته است. چند روز رفتم اما نبود. گفتند به فلان محله در بغداد رفته و #ساکن شده مدتی گذشت و او را ندیدم من هم با خودم گفتم اگر آمد قرضم را میدهم. یک شب در خواب دیدم قیامت برپا شده و زمان بررسی اعمال است. مردم برای #حسابرسی حاضر میشدند. من هم رفتم اعمال من بررسی شد. حسابم خوب بود و گفتند بهشتی هستم. ملائک به من گفتند که از صراط عبور کنم و به بهشت بروم وارد پل #صراط که شدم دیدم خیلی ترسناک است. وحشت سرتاپای مرا گرفته بود شعله ها از زیر صراط بالا میزد ترسان و لرزان حرکت کردم مدتی که راه رفتم ناگهان دیدم از میان جهنم یک #شعله آتش بیرون پرید و روی پل صراط و سر راه من ایستاد. خوب که نگاه کردم او را شناختم همان مرد یهودی طلبکار بود جلو آمد و گفت پنجاه دینار از تو #طلب دارم بده تا بگذارم بروی. با ترس و ناراحتی گفتم من آمدم تو نبودی گفت به تو آدرس مرا دادند و چرا نیاوردی؟! التماس کردم گفت نمی شود تا طلبم را ندهی حق #عبور نداری. من گریه ام گرفت و گفتم اینجا که من چیزی ندارم به تو بدهم هرکاری میخواهی بکن. مرد یهودی گفت من سر انگشتم را به سینه تو می چسبانم بعد میتوانی بروی. ناچار #راضی شدم سینه ام را باز کردم او سر انگشت خود را روی سینه منگذاشت. سوختم و از سوزش آن از خوابپریدم دیدم سینه ام زخم شده.
🔸#پیرمرد هیزم فروش با گریه فریاد زد ای مردم سالها از آن ماجرا میگذرد. مدتهاست که مداوا میکنم و هنوز زخم سینه ام خوب نشده. آنگاه سینه خود را باز کرد و به #مردم نشان داد. آه و ناله و فغان از مردم بلند شد. مرد عطار که خیلی منقلب شده بود شاهزاده هندی را داخل مغازه برد و جعبه جواهر را تحویل داد و عذرخواهی کرد.🌱
📘کتاب بازگشت
➥@ansuiemarg_ir
🌏 #آن_سوی_مرگ قسمت دوم
🔻میبینم خویشان و دوستان را که به خانه هایشان میروند حتی زن و بچه خودم که شب و روز در صدد #آسایش آنها بودم. و از بیوفایی آنان بسی اندوهناک شدم و از خوف و #وحشت گور و تنهایی نزدیک بود دلم بترکد.
🔻با حال غربت و وحشت فوق العاده و یأس از غیر #خدا در بالا سر جنازه نشستم، کم کم دیدم قبر میلرزد و از دیوارها و سقف لحد خاک میریزد بخصوص از پایین پای قبر که بسیار تلاطم دارد انگار جانوری آنجا را میخواهد بشکافد و داخل قبر شود و بالاخره آنجا #شکافته شد دیدم دو نفر با چهره هایی وحشتناک و #هیکل مهیب داخل قبر شدند.
🔻مثل دیو های قوی هیکل و از دهان و دو سوراخ بینی هایشان دود و شعله #آتش بیرون میزد و گرزهای آهنین که با آتش سرخ شده بود در دست داشتند و به صدای رعد آسا که گویا #زمین و #آسمان را به لرزه آورده رو به جنازه گفتند...
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز میباشد.
➥ @ansuiemarg_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ با این همه رحمت چطور میتونیم برای غیر خدا کار کنیم؟!
🎥 #استاد_قرائتی
➥@ansuiemarg_ir