اشتیاقی که به دیدارِ تو دارد دلِ من..
دلِ من داند و من دانم و دل داند و من ...
حالا که به گذشته می نگرم
و آن تصویر هایِ زیبا در ذهنم نقش می بندند..
به این باور می رسم که من چه روزها و حتی ثانیه هایِ خاطره سازی را کنارت گذراندم...
حتی آن اتفاقات کوچک...
حتی آن شاخهِ گلِ سرخِ رُزی که اولین شبِ اجرایم به من هدیه دادی...
آن شبهایی را که تنها خیابان های شهر را متر می کردیم..
تو با چشم هایِ خمار از خواب و من با پاهایی که دیگر توانایی تحملِ وزنم را نداشت...
چیکآ | ؛خاطراتی که در گذشته گم شدند...
چطور میشود گم شد؟ اگر هیچگاه گم نشدهای، هیچگاه زندگی نکردهای. اگر ندانی چطور گم شوی، تباه خواهی شد. زندگی کاشفانه جایی در میان سرزمینهای ناشناخته قرار دارد🌱؛