4_5965313062763233759.mp3
5.65M
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
صلوات عصر روز جمعه⬇️⬇️
صلوات ابولحسن ضراب اصفهانی
حجم: 5.4MB
منتظران ظهور⬇️⬇️
@emamgharib1
✳️منتظران ظهور
✨پرسـ❓ـش و پاسـ🖊ـخ مهـ📿ـدوے✨
⁉️ منظور از طلوع خورشید از مغرب به عنوان یکی ازنشانه های ظهور چیست؟!
⁉️طلوع خورشید از مغرب که یکی از نشانه های ظهوراست چگونه تفسیرشده است؟
💥این یکى از پیچیده ترین مسایل مربوط به نشانه های ظهوراست که ظاهراً با علم روز سازگار نیست؛
زیرا طلوع آفتاب از مغرب مفهومش تغییر مسیر گردش کره زمین است؛ اگر این موضوع ناگهان صورت گیرد همه آب دریاها و تمامى ساختمان ها و موجودات سطح کره زمین به خارج پرتاب مى گردد و همه چیز به هم مى ریزد، و اثرى از زندگى باقى نخواهد ماند، و اگر تدریجاً صورت گیرد طول شب و روز بقدرى زیاد مى شود که از یک ماه و دو ماه هم خواهد گذشت و باز نظام کاینات در زمین به هم خواهد ریخت!
✅ولى تفسیرجالبى در یک حدیث از امیر المومنین علی(علیه السلام) براى این موضوع دیده مى شود که نشان مى دهد این تعبیر جنبه کنایه دارد.
✅چرا که راوى حدیث«نزال بن سبره» از «صعصعه بن صوحان» مى پرسد این که امیرمومنان على(علیه السلام) در پایان سخنش پیرامون دجّال و مانند آن فرمود:
🔅«از حوادثى که بعد از آن رخ مى دهد از من نپرسید...» منظورش چه بود؟
صعصعه در پاسخ مى گوید:
🔅«انّ الّذى یصلّى خلفه عیسى بن مریم هو الثّانى عشر من العتره التّاسع من ولد الحسین بن على، و هوالشّمس الطّالعه من مغربها»(1)؛
(آن کس که حضرت مسیح پشت سر او نمازگزارد دوازدهمین نفر از خاندان پیامبر(ص) و نهمین نفر از فرزندان حسین بن على(ع) است، و او است خورشیدى که از غروبگاه خود طلوع خواهد کرد!).(2)
پی نوشت:
(1)ـ بحارالانوار، ج 52، ص 195.
(2) . گردآوری از کتاب: حکومت جهانی مهدی، آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى، انتشارات نسل جوان، قم،
#پرسش_پاسخ_مهدوی
🕊ظهـــور نـزديــڪ اســت🕊
❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄️
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
@emamgharib1
✳️منتظران ظهور
💠ماجرای تابوت مرد عاصي و غبار کربلا❗️
🌸مرحوم تاج الدّين حسن سلطان محمد(رضوان اللّه تعالي عليه) در کتاب خود مينويسد:
🔰در بغداد مرد فاسقي بود که هنگام احتضار وصيّت کرده بود که مرا ببريد نجف اشرف دفن کنيد شايد خداوند مرا بيامرزد و بخاطر حضرت امير المومنين عليه السلام ببخشد.
🍃چون وفات کرد قوم و خويشان او حسب الوصيّة او را غسل داده و کفن نمودند و در تابوتي گذاردند و بسوي نجف حمل کردند. شب حضرت امير عليه السلام به خواب بعضي از خدّام حرم خود آمدند، و فرمودند: فردا صبح نعش يک فاسق را از بغداد مي آورند که در زمين نجف دفن کنند، برويد و مانع اين کار شويد! و نگذاريد او را در جوار من دفن کنند.
🍃فردا که شد خدّام حرم مطهّر يکديگر را خبر کردند، رفتند و در بيرون دروازه نجف ايستادند، که نگذارند که نعش آن فاسق را وارد کنند، هر قدر انتظار کشيدند کسي را نياوردند.
🍃شب بعد باز در خواب ديدند حضرت امير عليه السلام را که فرمود: آن مرد فاسق را که شب گذشته گفتم نگذاريد وارد شوند فردا ميآيند، برويد و به استقبال او، و او را با عزّت و احترام تمام بياوريد و در بهترين جاها دفن کنيد. گفتند: آقا شب قبل فرموديد نگذاريد و حالا ميفرمائيد بهترين جا دفن شود!؟ حضرت فرمود: آنهايي که نعش را مي آوردند، شب گذشته راه را گم کردند، و عبورشان به زمين کربلا افتاد، باد وزيد خاک و غبار زمين کربلا را در تابوت او ريخته از برکت خاک کربلا و احترام فرزندم حسين عليه السلام خداوند از جميع تقصيرات او گذشت او را آمرزيد و رحمت خود را شامل حالش گردانيده است.
🌷سرزمين کربلا گنجينه اسرار دارد
🌷اندر آن دار الشفا مکنونه احرار دارد
🌷آن قمر باشد حسين و دور او اصحاب و ياران
🌷و آن نگين باشد علي دردانه اسرار دارد
🌷کربلا شد لاله زار و بوستان آل طه
🌷اشک چشم شيعيانش راه بر گلزار دارد
🌷راه و رسمش تا قيامت رهنماي شيعيان شد
🌷کربلاهايش در ايران غنچه بي خار دارد
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
@emamgharib1
✳️منتظران ظهور
پسر جوانی ،با وسوسه یکی از دوستانش به محلی رفتند که زنان روسپی، فاحشه در آنجا خود فروشی می کردند. او روی یک صندلی در حیاط آنجا نشست .
در آنجا پیرمرد ژولیده ای و فروتنی بود که حیاط و صندلی ها را نظافت می کرد.
پیرمرد در حین کارکردن ، نگاه عمیقی به پسرک انداخت و سپس پیش او رفت و پرسید : پسرم ، چند سالت است
گفت : بیست سالم است .
پرسید : برای اولین بار است که اینجا می آیی
گفت : بله
پیرمرد آه پر دردی از ته دل کشید و گفت : می دانم برای چه کاری اینجا آمده ای ؛ به من هم مربوط نیست ، ولی پسرم ، آن تابلو را بخوان.
پسرک به طرف تابلویی رفت که در یک قاب چوبی کهنه به دیوار آویخته شده بود .
سپس با صدای لرزان شروع به خواندن شعر تابلو کرد:
گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن تا پیدا شود گوهر شناس قابلی
آب پاشیده بر زمین شوره زار بی حاصل است
صبر کن تا پیدا شود زمین باربری
قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید ...
اشک هایش را پاک کرد و بغضش را فرو برد و گفت : پسرم ، روزگاری من هم به سن تو بودم و به اینجا آمدم ، چون کسی را نداشتم که به من بگوید:
« لذت های آنی ، غم های آتی در بر دارند
کسی نبود که در گوشم بگوید :
ترک شهوت ها و لذت ها سخاست
هر که درشهوت فرو شد بر نخاست
کسی را نداشتم تا به من بفهماند :
به دنبال غرایز جنسی رفتن ، مانند لیسیدن عسل بر روی لبه شمشیر است ؛ عسل شیرین است ، اما زبان به دو نیم خواهد شد .
کسی به من نگفت :
اگر لذتِ ترک لذت بدانی
دگر لذت نفس را لذت ندانی
و هیچ کس اینها را به من نگفت و حالا که :
جوانی صرف نادانی شد و پیریُ پشیمانی
دریغا ،روز پیری آمی هوشیار می گردد
پیرمرد این را گفت و دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد.
چیزی در درون پسر فرو ریخت ... حال عجیبی داشت ، شتابان از آنجا بیرون آمد در حالی که شعر پیرمرد را زیر لب زمزمه می کرد: « گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی ...» و دیگر هرگز به آن مکان نرفت.
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
@emamgharib1