eitaa logo
‌〖سفـࢪه‌آسمانے!‌‌‌〗
629 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
987 ویدیو
72 فایل
هو‌المحبوب(((:🍃 السلام‌علیڪ‌یابقیہ‌اللّٰھ‌فی‌ارضه . . سر‌راهت‌در‌انتظار‌م‌برده‌هجرت‌صبر‌و‌قرارم جز‌ظهورت‌ای‌گل‌زهرا‌به‌خدا‌حاجتی‌ندارم !'
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ‌
✳️منتظران ظهور 🕊 ✅حتماً بخونید و برا دیگران هم ارسال کنید❗️ 🔴نماز پشت به قبله با لباس نجس‼️ 🍃به حبیب گفتم وضع خط خوب نیست گردان را ببر جلو آهسته گفت: بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند.! امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند.. حبیب گفت: اگه می تونی یکی از بچه های مجروح را ببر! گفتم: صبر کن با بقیه بفرستشون عقب حبیب اصرار کرد سابقه نداشت تا آن روز حبیب با من بحث کند!! گفتم: باشه! دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد ترکشی به سبنه اش اصابت کرده بود جای زخم را با دست فشار می داد! سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد؛ تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم گفتم برادر اسمت چیه جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به رو نداشت زیر لب چیزهای می گوید فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد..! گفتم: چرا دفعه اول چیزی نگفتی؟ گفت: نماز می خواندم! نگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون! گفتم: ما که رو به قبله نیستیم تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه! گفت: حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد! گفتم: نماز عصر را هم خوندی؟ گفت: بله گفتم خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را عوض می کردی آن وقت نماز می خوندی! گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا! گفتم: بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می گردی پیش دوستات.. با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست و الا با بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه!! در اورژانس پیادش کردم و گفتم باز همدیگر را ببینیم بچه محل! گفت: تا خدا چی بخواد! با برانکارد آمدند ببرنش گفتم خودش می تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست، فقط سریع بهش برسید… بیست دقیقه ای آن جا بودم بعد خواستم بروم رفتم پست اورژانس پرسیدم حال مجروح نوجوان چطوره؟ گفتند: شهید شد با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت رفت تمام وجودم لرزید!!! 🔵بعدها نواری از شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرموده: 💠 آهای خوب گوش کن چه می گویم من می خواهم به تو پبشنهاد یک معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود❗️ 🔰من دستغیب؛ حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تو، و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی را که تو در میدان جنگ با و ... را به من بدهند❗️ 🌹🍃✨شادی روح شهدا صلوات✨🍃🌹 ✍ 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2 فوروارد یادت نشه
🍃🍃🍃 🌷نزدیک مراسم محمودرضا بود که یک روز آمد و گفت: «من کت و شلوار برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری که خانواده باید برایت بخرند. 🌷خلاصه با هم برای رفتیم. محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش هم حال و هوای همیشگی را داشت، اصلا به خرید نبود و دقت نمی کرد در عوض من مدام می گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است و ... 🌷هیچ وقت فراموش نمی کنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: «خیلی سخت نگیر، شاید (عج) امشب کردند و عروسی ما به تعویق افتاد.» یعنی گویا تمام لحظات زندگی، یک اتفاق مهم بود یا حداقل شناخت من از محمودرضا اینطور بود. 🌷 lمنت⃢ظر @emamgharib ⊰✾🥀🌤✾⊱🕊