#خاطره
#حاج_قاسم_سلیمانی
"احمد" و قاسم پسر خاله بودند. دوتایی پول هایشان را گذاشتند روی هم، یک ساعت کوکی خریدند برای سهراب.
طفلی وقتی ساعت را دید کلی ذوق کرد. همانطوری که داشت به کوک ساعت ور میرفت و از صدای زنگش کیف میکرد بهش گفتند:《اگه ساعت رو کوک کنی روی پنج صبح و بلند بشی خراب نمیشه.》
حرفشان را خوانده بود. کوکش کرده بود سر ساعت پنج. هر صبح که بیدار می شد قاسم میگفت:《حالا که پاشدی نماز صبح رو هم بخون.》
شگردش بود بلد بود چطوری برادر کوچکترش را برای نماز صبح بیدار کند.
((شهید ''احمد سلیمانی'' که در مهرماه 1363 در میمک به شهادت رسید.))
🎙راوی: یوسف افضلی
📚منبع: سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه یاران، ص 11
🔷️ کتاب#سلیمانی_عزیز
🔶️ رقعی | 256 صفحه
🔶️#حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها 🌷
قرار بود عملیات کنیم؛ خط هنوز آرام بود با بچه ها نشسته بودیم دورهم.
یک دفعه یک موتوری ،آمد از بغلمان رد شد و رفت جلو.
گفتم: «این کیه دیگه؟ زود جلوش رو بگیرید نذارید بره اون سمت. صورتش را پوشانده بود. بچه ها افتادند .دنبالش ایستاد و چفیه اش را کنار زد. حاج قاسم بود.
کفری شدم، خون خونم را میخورد، گفتم «حاجی اینجا چه کار میکنی؟» طفره رفت. دست گذاشتم روی نقطه ضعفش :گفتم: «حاجی میدونی از ایران که بلند میشی میای تا وقتی برگردی دل آقا نسبت به شما چه جوره؟ اصلا اگه دست دشمن بیفتی میدونی چه اتفاقی برای امت اسلام و جبهه مظلومین میفته؟
نگاهم کرد. گفت : من میدونم کِی شهید می شم نگران نباش ، اجازه بده
برم ، گره به کار افتاده اگه نَرَم خیلی شهید می دیم.»
مسئولیت آن قسمت از منطقه با من بود. دهانم قفل شد. نتوانستم چیزی بگویم.
چند کیلومتری رفت داخل خط دشمن و تنهای تنها مخفیانه اطلاعاتی را که میخواست جمع کرد و آورد پیاده کرد روی نقشه.
آن عملیات تلفات زیادی از تکفیریها گرفتیم. شصت و چند جنازه را فقط خودم شمردم.
راوی ؛ حجت الاسلام کاظمی کیاسری
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
https://eitaa.com/Anti_Corona