eitaa logo
صدای مردم
758 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
65 فایل
🔙مدیریت 👈 @Kmylll
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی اتوبوس در ایستگاه ایستاد پدر با فرزندانش سوار اتوبوس شد. بچه‌ها سر و صـدای زیادی راه انداختـه بودند و مسافرها هم کلافه و عصبانی بودند و حرص می خوردند. یکی از همسفران به پدر گفت چرا بچه ها اینقدر می کنند . پدر گفت این بچه ها یک ساعته که مادرشان را از دست داده اند و خبر ندارند ، من به بچه ها گفتم اونها رو به پارک می برم. بعد از شنیدن حرف‌ های پدر همه آرام شدند وسعی کردند به نوعی را شاد کنند در مکان دیگری: فردی وارد شهری شد و برای نماز به مسجد رفت ناگهان دید که در حالت دراز کش است در بین نماز بسیار عصبانی شد وقتی نماز تمام شـد دید که مکبر خـودش را روی زمین می کـشد. آری آن مکبر فلـج بود. عزیزان من سریع قضاوت نکنیم
وقتى كه جعفـر طيار در جنگ شهيد شد، خبـرش به مدينه رسيد. پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به منزل جعفر تشريف برد وبه همسر وى فرمود: جعفر را بياور! رسول گرامى كودكان را در آغوش گرفت و آنها را بوييد و گريست عبـدالله فرزند جعفـر مى گـويد: خوب به خاطـر دارم آن روز كه پيغمبـر نزد مادرم آمد، مـادرم گفت يا رسول الله ! جعفر به رسيـد؟ پیامبـر فرمـودند آرى و خبر شهـادت پدرم را به مادر داد و در آن لحظه دست مـحبت بر سـر مـن و برادرم مى كشيد اشك از ديـدگانش میـريخت و درباره پدرم دعا مى نمود سپس به مادرم فرمـود: اى اسماء! مايلى به تو مژده بدهم . عرض كرد: آرى پدر و مادرم فدايت باد. فرمود: خداى بزرگ در عـوض بازوان قلـم شـده جعفر دو بال به او عنـايـت فـرمـود تـا در پـرواز كند. منبع: داستان‌های بحارالانوار جلد ۵ 📚