Anti_liberal🚩
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت187 ✨والفـجر مقدماتی ابراهیم هنوز مشــغول بود و در كنار كانــال
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵•
#پارت188
✨والفــجر مقدماتی
دیگر هيچ چيز قابل كنترل نبود. تنها جايی كه امنيت بيشتری داشت داخل كانال ها بود. در آن تاريكی و شلوغی ابراهيم را گم كردم!
تا كانال سوم جلو رفتم، اما نميشد كسی را پيدا كرد! يكی از رفقا را ديدم و پرسيدم: ابراهيم را نديدی!؟گفت: چند دقيقه پيش از اينجا رد شد.
همين طور اين طــرف و آن طرف ميرفتم. يكي از فرمانده ها را ديدم. من را شناخت و گفت: سريع برو توی معبر، بچه هائی كه توی راه هستند بفرست عقب. اينجا توی اين كانال نه جا هست نه امنيت، برو و سريع برگرد.
طبق دســتور فرمانده، بچه هائی را كه اطراف كانال دوم و توی مسير بودند
آوردم عقب، حتی خيلی از مجروحها را كمك كرديم و رسانديم عقب.
اين كار، دو سه ساعتی طول كشيد. ميخواستم برگردم، اما بچه های لشکر
گفتند: نميشه برگردی! با تعجب پرسيدم: چرا؟!گفتند: دستور عقب نشينی صادر شده، فايده نداره بری جلو. چون بچه های
ديگه هم تا صبح برميگردند.
ســاعتي بعد نماز صبح را خواندم. هوا در حال روشن شدن بود. خسته بودم و نااميد. از همه بچه هايی كه برميگشــتند سراغ ابراهيم را ميگرفتم. اما كسی خبری نداشت.
دقايقی بعد مجتبی را ديدم. با چهرهای خاك آلود وخســته از ســمت خط برميگشت. با نااميدی پرسيدم: مجتبی، ابراهيم رو نديدی!؟
همينطور كه به سمت من مي آمد گفت: يك ساعت پيش با هم بوديم.ُ با خوشحالی از جا پريدم، جلو آمدم وگفتم: خب، الان كجاست؟!
جواب داد: نميدونم، بهش گفتم دســتور عقب نشينی صادر شده، گفتم تا هوا تاريكه بيا برگرديم عقب، هوا روشن بشه هيچ كاری نميتونيم انجام بديم.
اما ابراهيم گفت: بچه ها توكان الها هستند. من ميرم پيش اونها، همه با هم برمی گردیم.
🌿راوی:علی نصرالله
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜✨
@Antiliberalism