#ساعت_شاعری
📚 کتاب اکسیژن
💟 #شعر_نهم
ديگر به غير بوسه به رگهات چاره نيست
هرگز لبي به سرخي رگهاي پاره نيست
رُژ مي زنم لبان خودم را به خون تو
در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست
اندام بي لباس تو برخاك مانده و
مانند اين لباس تو در ماهواره نيست
با سر بيا درون خرابه، سه ساله ات
صاحب شدست خانه ما را، اجاره نيست
ديگر چه فرق مي كند اين شير يا شغال،
وقتي رباب هست ولي گاهواره نيست!؟
قرآن بخوان كه داغ مرا تازه مي كند
صوتي حزين تر از لبِ قرآن پاره نيست
از فرط تشنگي به هوا دود مي شوم
تنها زني كه مانده براي اداره... نیست.
ع.ا. تنها
🔰@antitoxin28 | پـادزهـر
#ساعت_شاعری
📚 کتاب اکسیژن
💟 #شعر_دهم
موچين به زير ابروي آدم به كار رفت
شلوار ماندو دامن حوا كنار رفت
زيبا شدند پيروجوان، كوچك و بزرگ
اينها به پاي قدرت پروردگار رفت
«وود یوو پلیز گیو میدی نامبر؟»*
کلاس شد
الفاظ فارسي به يمين و يسار رفت
امسال باز فصل نمايش رسيده است
یعنی حجاب كوچه مان با بهار رفت
اصحاب كهف! جمع كنيد كاسه كوزه را
بايد دوباره رخت ببست و به غار رفت.
ع.ا. تنها
*Would you please give me the number?
شماره تونُ میدین لطفا؟
🔰@antitoxin28 | پـادزهـر
#ساعت_شاعری
📚 کتاب اکسیژن
💟 #شعر_یازدهم
"پسر نوح با بدان بنشست،
خاندان نبوّتش گم شد"
منتها رشد چشمگیری داشت؛
دانه ای بود، دشت گندم شد
پیشرفتش تومور پنهان بود،
سر درآورد یکشبه در سر_
ها... چنین بود نان مفت و سفید،
قسمت سفره های مردم شد
مردمی که مدام هشیارند،
از شعار دروغ بیزارند
سر به تایید نوح ها دارند؛
پسر نوح عازم رُم شد
پسر نوح! ای برادرجان،
که نصیبت شده ست فضل پدر
حال را تو نموده ای؛ قالش،
فحش دادن به مردم قم شد
نوح، ای نوح! تو اُولولعزمی،
ناخدای سپاهِ در رزمی
پسرت غرق کرده قومت را؛
پسرت باعث تورّم شد
پسر نوح گم به گور شده ست،
همه چی هم براش جور شده ست
احترام پیمبران خداست،
گر مرا مانع تکلّم شد
خاندان نبوتش گم شد،
اژده های هزار سر شده است
کور خواندند در به در شده است؛
دانه ای بود دشت گندم شد.
ع.ا.تنها
🔰@antitoxin28 | پـادزهـر
#ساعت_شاعری
📚 کتاب اکسیژن
💟 #شعر_دوازدهم
تنها تو مانده اي و تو تنها گناه من
تاوان چهل سال تمام اشتباه من
گفتي دگر نبينمت از روزهاي بعد
باشد ولي به شب نكشد، قرص ماه من!
عشق تو اشتهاي مرا كور كرده است
راه غذا كجا كه قدَر بست راه من
هرگز به شعرهاي خودت غبطه
خورده اي؟
عشق تو كوه ساخته از شعر كاه من.
ع.ا.تنها
🔰@antitoxin28 | پـادزهـر
#ساعت_شاعری
📚 کتاب اکسیژن
💟 #شعر_سیزدهم
وقتی حسین پای علی را وسط کشید
یعنی که دور اهل حرم نیز خط کشید
او مانده بود و کاغذ قنداقه ای سفید
امضای تیر حرمله طرحی غلط کشید
خون چشمه شدبه پنجهی باباش آب داد
همچون فرات پشت حرم نیز شط کشید
اوضاع دَرهمِ حرم و باب انتظار؛
مانده قمر در علقمه و پا غلط کشید
یک بار سوی خیمه و یک بار سمت آب
ارباب را «رباب» به صدها جهت کشید
صدها جهت کشید دلش تا رسید یار
یک دست خون باده و یک دست...
خط کشید
برهرچه شیر و شیرهی جانش که دفن شد
در پشت خیمه...
حرف پسر را وسط کشید؟
_درپشت خیمه هم که سری هست...
نیست؟
_هست.
در پشت خیمه دور خودش نیز خط کشید.
ع.ا.تنها
🔰@antitoxin28 | پـادزهـر
#ساعت_شاعری
📚 کتاب اکسیژن
💟 #شعر_چهاردهم
تب نموده تمام اعضایم،
از درون آتش عزا شده ام
دست سنگین مرگ بر دوشم،
دود سمّی این فضا شده ام
کرم دارد گیاهِ در فکرم،
«کاشکی گِل نمیشدم...!» ذکرم
زندگی بر سرم لحد شده است،
عقرب و مار را غذا شده ام
مثل کبری عجینِ با زَهرم،
توی تصمیم شهره ی شهرم
ظاهرا عاِلمِ دوتا دهرم،
باطنا فاسد از قضا شده ام
نه نیازی به هیچ کس دارم
تا که از ظنّ خود شود یارم
نه کسی هم نیازمند من است
مثل یک حرف ناسزا شده ام
مثل آن جانمازِ وامانده
توی صحن اتاق بی کسی ام
مثل هر صبح بی در و پیکر،
با نماز خودم قضا شده ام
شیشه ی روبروم بی رنگ و...
همه ی خاطراتم از ننگ و...
مغز خر خورده را سزا سنگ و...
من همانم که هاکذا شده ام.
ع.ا.تنها
🔰@antitoxin28 | پـادزهـر
#ساعت_شاعری
📚 کتاب اکسیژن
💟 #شعر_پانزدهم
ديگر درون دهكده يك مرد چاق نيست
روبه پنير خورده به فكر كلاغ نيست
سگهاي گله گرگ شده بره مي درند
چوپان دروغ گفته، كسي توي باغ نيست
گنجشكهاي كوچك ده جيغ مي کشَند
مادر! براي خوردن كرم اشتياق نيست
دهيار را دوباره به جرمي گرفته اند
قانون براي او كه شود نقره داغ نيست
قاضي اسير چشم زن ناشزه شده
دستور داده راه حلي جز طلاق نيست
نقاش... نه... اندام زنان را نمي كشد
مي ترسد و به قدر كشيدن الاغ نيست
هر هفت روز هفته شده جمعه و كسي
در روز جمعه منتظر اتفاق نيست.
ع.ا.تنها
🔰@antitoxin28 | پـادزهـر
#ساعت_شاعری
📚 کتاب اکسیژن
💟 #شعر_شانزدهم
لبهای روی چانه ات را دوست دارم
خال یکی یکدانه ات را دوست دارم
هرچند از رنگش نباید گفت دیگر
آن شال روی شانه ات را دوست دارم
میدانم انسانم و همواره لَفی خُسر
تضمین آهووانه ات را دوست دارم
بیمار میگردم مرا نسخه بپیچی
داروی داروخانه ات را دوست دارم
اِنّ الَّذین یومِنونَ الغِیبتِ تو
نادیده من افسانه ات را دوست دارم
پرداختی تاوان یاران کمت را
پرداخت یارانه ات را دوست دارم
شمعی و میسوزی و پروایی نداری
پرهای هر پروانه ات را دوست دارم
من هرچه چانه میزنم عجِّل فرجهُم
انگار گوید چانه ات را دوست دارم.
ع.ا.تنها
🔰@antitoxin28 | پـادزهـر
#ساعت_شاعری
📚 کتاب اکسیژن
💟 #شعر_هفدهم
هرچه مرد است گرفته به دو دستش ماله
کارها کردن خر، خوردن صد گوساله
خشت اول وَ ثریا؛ چه شکافی افتاد!
پر نخواهد گشت با دست کسی این چاله
"من نمیخواستم از راست رَوم آن وَرتر"
سوسک باد آنکه دروغش شده چندین ساله
مادر پاک وطن تن به خریدار زده
هرکه از راه رسیده شده شوهرخاله
و کسی گفت: "چرا گفت، نباید میگفت."
صلواتی بفرستید به روح و آله .
ع.ا.تنها
🔰@antitoxin28 | پـادزهـر
#ساعت_شاعری
#به_مناسبت
داستان من و این قوم شبیه لوط است*
سنگ انداخته بر هرچه به من مربوط است
متعهّد شده تا زوج مرا فرد کنند
با عمود فلزی ماه مرا سرد کنند
این جماعت که خداوند "فَاَغشَیناهُم"
آنچه ابلیس اگر بود نمی کرد کنند
تا که مجبور به قربانی فرزند شوم
همه در سوی دگر جمع و مرا طرد کنند
شیر را بسته به بی آبی و با تبخیرش
کودکم را سر شش ماهگی اش مرد کنند
کربــلا بوم بــلا بود که نقاشانی
سر تصمیم بریدند رُخَش زرد کنند
و چنین شد که سری بر هوس نیزه نشست
خواهری عاقله در تیررس نیزه نشست
و چنین شد که زنی توی حرم، مَرد که نه
ماده شیری شد و توی قفس نیزه نشست
زنی از طایفه ی هاجر لب خشکیده
بر برهنه شتری دلوَپس نیزه نشست
ریسمان دل او بسته به دست مردی
که به صد حلقه ی زنجیر پسِ نیزه نشست
و دو چشمش که یکی خون و یکی سمت عقب
کاروان را به نظر دادرس نیزه نشست
باز اما متمایل به نجات قومی است
که کمر بسته به قتل نفس نیزه نشست
داستان من و این قوم همانند زن است
که شده خواهر اندوه و کسِ نیزه... نشست↓
روی سجاده، نماز شبش اما بی پا
مریمی خورده ز خرمای خرابه تیـپا
مریمی خورده به پیشانی اش انگار این انگ
که همان خواهر لوطی ست که در قصه ی سنگ
جرمش این نیست که تنها شده دشمن
به لواط
بلکه خارج شده از دین محمّد...
[صلوات]
***
_صلواتی بفرستید که من خارجی ام...!
ع.ا.تنها
* قوم لوط بر سرِ گذرها نشسته و بر عابرین سنگ می انداختند و سنگشان به هر کس برخورد می نمود، با او لواط میکردند.
🔰@antitoxin28 | پـادزهـر
#ساعت_شاعری
📚 کتاب اکسیژن
💟 #شعر_هجدهم
دلم برای تو هرگاه که تنگ میگردد
تمام ثانیه هایم قشنگ میگردد
سلاح یاد تُرا در دو دست میگیرم
دعای عهد تو گاهی فشنگ میگردد
و ندبه را که همین جمعه خوانده ام: "اَینَ
وَ طالبُ بِدَمِ القَتل..." و جنگ میگردد
و از تو میترسند کل دشمنان مریض
که ذوالفقار به دستت سرنگ میگردد
در انتظار تو کی باخت بازی و کی- بُر↓
دِ کامپیوتر بـیـصبر هنگ میگردد
و هنگ هنگ خلائق هجوم می آرند
به ماه صورت تو چون پلنگ...
میگردد↓
سرم به دور تمامی این خیالات و
قضیه قصه ی پردنگ و فنگ میگردد
***
و تو که ظاهرا از پشت ابر پیدایی
بگو به خاطر جدّت حسین می آیی!
ع.ا.تنها
🔰@antitoxin28 | پـادزهـر
#ساعت_شاعری
📚 کتاب اکسیژن
💟 #شعر_نوزدهم
گرسنه ام که وجودت غذای من باشد
کبوتری که تویی درفضای من باشد
فضا فضای عجیبی ست مثل یک تابوت
جنازه ام که «تو» صاحب عزای «من» باشد
نمازهای همه عمر من اَدای تو بود
اَدا درآر نماز قضای من باشد
اَدا درآر برایم، فدای لبخندت!
قدَر شده که تمسخر قضای من باشد
همیشه دوری از تو سزای زندگی ام
همیشه بعد وفات هاکذای من باشد
همیشه باز همیشه درون این تابوت
دراز میکشم و این جزای من باشد.
ع.ا.تنها
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِــــــــــڪَالفرَج
🔰@antitoxin28 | پـادزهـر