eitaa logo
انوار الهی💥
297 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
15.2هزار ویدیو
268 فایل
حال خوش را با ما تجربه کنید💖
مشاهده در ایتا
دانلود
اندازه ے تمام نَفَـس هاے خسته ات؛ به من نَفَـس بده تا ڪــــــنم 🥀 🥀 @anvar_elahi
🔆امام صادق (عليه السلام): سه چيز فرزند بر عهده پدر است: 🧕 برگزيدن خوب براى او ، 🌸 نهادن نيک بر او ، 🌾و تلاش فراوان در او! 📚 تحف العقول، ص 322 ✨✨✨✨✨✨ 🆔 @anvar_elahi
🔴 یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بیسوادیِ ما را به رخمان بکشد. هر وقت وارد اتاق می شدم ، نیم خیز هم که شده از جاش بلند می شد . اگر بیست بار هم می رفتم و می آمدم بلند میشد. می گفتم : علی جان ، من که غریبه نیستم ، ؟ 🔵👈 چرا اینقدر به خودت زحمت می دی؟ میگفت: احترام به ، دستور خداست. یک روز که خانه نبودم ، از جبهه آمده بود . دیده بود یک مشت لباس نَشُسته گوشه ی حیاطه ، همه را شسته بود و انداخته بود روی بند . 🔵👈 وقتی رسیدم بهش گفتم : الهی بمیرم برات ، تو با یه دست ، چطوری این همه لباس رو شستی؟! گفت : اگه دو دست هم نداشتم ، باز هم وجدانم قبول نمی کرد من اینجا باشم و تو زحمت شستن لباس ها را بکشی ! 📝 روایتی از مادر شهید علی ماهانی - منبع : کتاب نماز،ولایت و والدین ✅ متن خیلی فوق العاده👌 حتما مطالعه بفرمایید🙏 ✨❤️✨❤️✨❤️ 🆔 @anvar_elahi
❣🖇❣🖇❣🖇❣🖇❣ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎗 ۳ 🎬 این قسمت | آتش چند روز به همین منوال می‌رفتم مدرسه پدرم هر روز زنگ می‌زد خونه تا مطمئن بشه من می‌رفتم و سریع برمی‌گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، زودتر برگشت با های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می‌زد .. بهم زل زده بود، همون وسط خیابون حمله کرد سمتم موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ... . اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی‌تونستم درست راه برم!! حالم که بهتر شد دوباره رفتم به زحمت می‌تونستم روی چوبی مدرسه بشینم ... هر دفعه که پدرم می‌فهمید بدتر از دفعه قبل می‌خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم .. اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود!! . بالاخره پدرم رفت و پرونده‌ام رو گرفت ... وسط آتیشش زد ... هر چقدر کردم ... نمرات و تلاش‌های تمام اون سال‌هام جلوی چشم‌هام می‌سوخت هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت، اون آتش داشت جگرم رو می‌سوزوند تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ... بعد از این سناریوی مفصل، داستان کردن من شروع شد !! اما هر میومد جواب من بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل .. علی الخصوص اون‌هایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می‌اومد ... ولی من به شدت از و دچار شدن به سرنوشت و خواهرم وحشت داشتم ترجیح می‌دادم بمیرم اما ازدواج نکنم ... تا اینکه مادرِ زنگ زد ... ✍ نویسنده: ❣🖇❣🖇❣🖇❣🖇❣ @anvar_elahi
❣🖇❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣ ❣ 🎗 ۵ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎬 این قسمت | می‌خواهم درس بخوانم اون شب تا سر حد مرگ خوردم بی‌حال افتاده بودم کف خونه مادرم سعی می‌کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت، نعره می‌کشید و من رو می‌زد اصلا یادم نمیاد چی می‌گفت چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت، اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم، دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود : شرمنده، نظر عوض شده ... چند روز بعد دوباره زنگ زد : من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم گفت : شما آدمی نیست که همین طوری روی یه حرفی بزنه و پشیمون بشه تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره بالاخره مادرم کم آورد، اون شب با و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت ... اون هم عین همیشه شد : - بیخود کردن!! چه حقی دارن می‌خوان با خودش حرف بزنن؟ بعد هم بلند داد زد این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی ؟ ؟ تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال ... یه شرط دارم باید بزاری برگردم .... ✍نویسنده؛شهید سید طاهای ایمانی . ❣ ❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣🖇❣
🌸ادب و تواضع مرحوم شیخ اعظم ، (استاذ الفقهاء والمجتهدین) در برابر 🌸 مرحوم شیخ اعظم انصاری رحمة الله تعالی علیه، فقیه بزرگ، مادرش را تا نزدیک حمام به دوش می گرفت و او را به زن حمامی سپرد و ایستاد تا بعد از پایان کار او را به خانه برگرداند. هر شب به دست بوسى مادر مى آمد، و صبح با اجازه او از خانه بیرون مى رفت. پس از مرگ مادر به شدت مى گریست فرمود گریه ام براى این است كه از نعمت بسیار مهمى چون خدمت به مادر محروم شدم، شیخ پس از مرگ مادر با كثرت كار و تدریس و مراجعات تمام نمازهاى واجب عمر مادرش را خواند، با آنكه مادر از متدیّنه هاى روزگار بود. 🆔 @niki_be_valedein
🍃 از استاد آیت الله تحریری پرسیدند : در مواقعی که کارمان گره خورده چه کنیم ؟ فرمودند : 🔸 در اولین مرحله ، مشکلات را از خودمان ریشه یابی کنیم . به خودمان برگردیم ، در و ، ایرادی داریم یا نه . 🔸 مساله مهم دیگر ، و هستند . آیا از ما راضی هستند یا نه . 🔸 خواندن برای رفع مشکلات خیلی موثر است. 🔸 گفتن در منزل ، بطوری که در فضای اتاقها شنیده شود ؛ موثر است. 🔸 در منزل ، خیلی مهم است. @niki_be_valedein
🌸🍃🌸🍃 🎗 ۱۰ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎬 این قسمت | چند لحظه مکث کرد زل زد توی چشم‌هام و گفت : واسه این ناراحتی می‌خوای کنی؟ دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه .. - آره افتضاح شده با صدای بلند زد زیر با صورت خیس، مات و مبهوتِ خنده‌هاش شده بودم ... رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت کشید و مشغول خوردن شد ... یه طوری غذا می‌خورد که اگر یکی می‌دید فکر می‌کرد غذای یه کم چپ چپ زیرچشمی بهش نگاه کردم - می‌تونی بخوریش؟خیلی شوره، چطوری داری قورتش می‌دی؟ از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده‌اش گرفت + خیلی عادی همین طور که می‌بینی، تازه خیلی هم عالی شده .. دستت درد نکنه - مسخرَم می‌کنی؟ + نه به خدا رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم ... جدی جدی داشت می‌خورد، کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم، گفتم شاید برنجم خیلی بی‌نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم، غذا از دهنم پاشید بیرون ... سریع خودم رو کنترل کردم و دوباره همون ژست ام رو گرفتم نه تنها برنجش بی‌نمک نبود بلکه اصلا درست دَم نکشیده بود، مغزش خام بود!! دوباره چشم‌هام رو ریز کردم و زل زدم بهش حتی سرش رو بالا نیاورد + جان گفته بود بلد نیستی حتی درست کنی! سرش رو آورد بالا با بهم نگاه می‌کرد + برای بار اول، کارت بود اول از دستم مادرم شدم که اینطوری لوم داده بود ... اما بعد خیلی خجالت کشیدم شاید بشه گفت برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می‌کرد ... . ... @anvar_elahi ❣ ❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣🖇❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 بشنوید روایتی از آیت‌الله مجتهدی تهرانی درباره خیرات برای و ✨✨✨✨✨✨ 🆔 @anvar_elahi
🌺✵ ﷽ ✵🌺 🌼 (ص) : ✯↫همچنان که فرزند نباید به والدین خود بی احترامی کند ،❌ 💢 و نیز نباید به فرزند خود (اگر صالح باشد) بی حرمتی روا دارند.⛔️ 📚میزان الحکمه ج۱۳_۲۲۷۳۵ 🍃🌾🍃🌾🍃 🌹اَلسَّلامُ عَلَیک یا رَسولَ اللّهِ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیک یا خاتَِمَ النَّبِیینَ 🆔 @anvar_elahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منکه با این فیلم حالم یجوری شد! مادر این فرزند در هنگام زایمان میمیره و قلب مادر به اون آقایی که پیراهن مشکی داره اهدا میشه حالا واکنش این بچه دیدنی هست 👌 @anvar_elahi
هجده یادآور سن کم یک است هجده یادآور یک مادر و یک لشکر است . در مقام رمز و راز گر براندازش کنی هجده یادآور فصل خزان است 🥀 🥀 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐ ☀️ 💐 پیامبر اکرم «صلّی‌ الله‌ عليه‌ وآله»⇩: ↫✙ 🤲 دعای از موانع اجابت دعا می‌‌گذرد.☘ 📚{مشکات الانوار:271} @anvar_elahi
‌∞🖤∞ محمدجان...وصیٺ‌میڪنم[💔] من ماتمی دیگر ندارد غمی جز غربت ندارد شب وصلت ڪنار من باش ڪه زهرا دخترت ندارد😔💔 [🖤🕯] ❣
🍂 💔 هجده یادآورِ سن کم یڪ « » است... هجده یادآورِ یڪ مادر و یڪ لشکر است... در«مقام» رمز و راز گر براندازش کنی... هجده یادآور فصل خزان « » است...💔🥺 🙏🥀
علیه السلام 🖤 ▪️😭▪️ چقدر روضه تو روضه 😭 دارد آتش خانه تو خاطره از در دارد مثل انروز در خانه پر از هیزم شد ناله اهل حرم بین هیاهو گم شد تا که درسوخت عجب سوختن در دیدی ناله ها را که شنیدی به خودت لرزیدی ....😭😭 روضه 😭 روزیمون شد....)
❄️گفتم مادر! گفت جانم 🌸گفتم درد دارم! گفت : بجانم ❄️گفتم خسته ام! گفت: پريشانم 🌸گفتم گرسنه ام! ❤️ گفت : بخور از سهم نانم ❄️گفتم كجا بخوابم! ❤️گفت: روى چشمانم 🌸اما يكبار نگفتم! 💔 مادر!، خوبم، شادم...! ❄️هميشه از درد گفتم و از رنج.. 🌸جوانیت رو با بچگی هایم پیر کردم ❄️مرا به موی سپیدت ببخش مادر 🌸دستان پر مهرت را ❄️بوسه باران میکنم 🌹تقدیم به مادرم وهمه مادران آسمانی😭 ❄️اونهایی که مادر دارید قدر مادرانتون را بدانید🌹 🖤 ¦⇠
راز هایت را به دو نفر بگو ... و در تنگنا به دو چیز تکیه کن... و در دنیا مراقب دو چیز باش... و از دو چیز نترس که به دست خداست... و و به یک چیز هیچ وقت خیانت نکن.. تا وقتی نگاه خدا به سوی توست از روی گرداندن دیگران غمگین مباش... ‌