۲۷ آذر #سالگرد_شهادت شهید مفتح
روز وحدت حوزه و دانشگاه
شهيد مفتح به اين مسئله (وحدت حوزه و دانشگاه) ايمان داشتند و ميگفتند كه بايد به دانشگاهها رسوخ كرد و دانشجويان را با مباني اسلام آشنا كرد و بر اين اساس تأكيد داشتند كه جواناني كه از شهرها و روستاهاي مختلف وارد دانشگاه ميشوند تحت تأثير افكار و انديشههاي استكبار قرار نگيرند و روحانيت براي آنها پناهگاهي شود و نيز براي اين كه اين كار را انجام دهند در عين اين كه ايشان يك روحاني بودند اما وارد دانشگاه شدند و به عنوان يك دانشجو با دانشجويان كشور معاشرت كردند تا مسائل آنان را بفهمند و درپي حل مسائل آنان برآيند و به اين دليل ايشان حتي تا بالاترين درجه تحصيلات دانشگاهي كه گرفتن مدرك PHD بود پيش رفتند و در نهايت بايد گفت كه شهيد مفتح در آغاز جواني و به محض آشنايي با افكار امام (ره) موضوع وحدت حوزه و دانشگاه را پيگيري كردند.
شادی روح شهدا ،صلوات🌷
کانال_عقیق_خانواده
🆔@aqiqe4
#سالگرد_شهادت
#شهید_محمود_غلامی 🌷
.
آقا محمود از پشت نیمکت های مدرسه به پشت خاکریز ها رفت. درس را رها کرد و با عضویت در بسیج مسجد و با تغییر سال تولدش در عملیات والفجر مقدماتی حضور پیدا کرد و داوطلبانه به گروه تخریب پیوست. او در عملیات والفجر۳ و ۴ شرکت کرد. در دی ماه ۱۳۶۲ عضو رسمی سپاه شد و در عملیات خیبر و بدر شرکت کرد.
محمود در سال۱۳۶۴ دوره مربیگری تخریب را آموزش دید و با حضور در عملیاتهای والفجر۸، کربلای۵، ۸ و نصر۷ و بیت المقدس۲، ۴، ۷ و غدیر حماسه آفرین صحنه نبرد بود که در همین دوران از ناحیه کتف و دست مجروح و جانباز شد.
جنگ تمام شد اما مجاهد همیشه در میدان مجاهدت می ماند. جبهه تفحص شهدای مفقودالجسد او را به فکه کشاند و دوم دی سال ۷۴ جانش به زینت شهادت خریده شد.
مزار شهید تفحص «محمود غلامی» در قطعه ۹ ردیف۱۴ شماره ۷ است.
شادی روح شهدا صلوات🌷
کانال_عقیق_خانواده
🆔@aqiqe4
#سالگرد_شهادت
#شهید_صیاد_شیرازی🌷
یادم هست شب قبل از شهادتش ۲۰ فروردین ۱۳۷۸ را در مشهد بود. آن روزها مادرش مریض بود. شب را تا صبح در بیمارستان و کنار مادر مانده بود و روز بعدش را آمده بود تهران. خیلی خسته بود با این حال مقداری به درس ریاضی بچهها رسیدگی کرد.
صبح روز شهادت ساعت ۶:۳۰ بامداد، با من خداحافظی کرد اما من به دلیل مشغله کاری متوجه خداحافظیش نشدم و او رفته بود. هنوز دقایقی از رفتنش نگذشته بود که صدای شلیک گلوله آمد و من با این تصور که بچهها در کوچه ترقهبازی میکنند توجهی به صدا نکردم اما به دنبال صدای شلیک، فریاد و گریه پسرم مهدی بلند شد که «مامان بیا بابا رو کشتن.»
سراسیمه از خانه بیرون پریدم، علی غرق خون، پشت فرمان ماشین به همان حالت نشسته، چشمهایش بسته بود، مثل وقتهایی که از فرط خستگی، روی صندلی خوابش می برد.
خواب دیده بود یکی از دوستان شهیدش آمده و او را با خود برده است. از شبی که این خواب را دید تا آن صبح که آرام و راحت روی صندلی ماشین خوابیده بود، کمتر از یک ماه نگذشت که به آرزوی دیرینش رسید.»
بیشتر بدانیم تا بهتر راهش را ادامه دهیم👇👇
گذری بر زندگی و خاطرات شهید صیاد شیرازی |
https://irdc.ir/fa/news/7663/%DA%AF%D8%B0%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%88-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B5%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B2%DB%8C
شادی روح شهدا صلوات 🌷
#کانال_عقیق_خانواده
🆔@aqiqe4