خادمیاران رضوی قم
#دلنوشته_رضوی |خانم جمشیدی- قم
شناسه دلنوشته:9911002
دلم حرم می خواد
سلام آقا جان.
دلم تنگه برای زیارتت، برا آنجایی که اذن ورود می گیرم ومهمون می شوم.
امام عزیزم، وقتی میخوام به دیدن بهترین دوستم برم قشنگ ترین لباس، روسری وچادرم رو می پوشم، خودم رو معطر می کنم تا دوستم درکنارم لذت ببره.
سعی می کنم بادست پربرم ویه هدیه کوچیک براش ببرم.
ولی، وقتی قصد دیدن شما رو دارم انگار به، یه مهمونی باعظمت دعوت شدم.
به خودم می بالم انگار می خوام به مهمونی آسمونها برم، به مهمونی کسی که بهترین آدم های دنیاست.
اینجاست که باید خودم رو تطهیرکنم.
باید یه سری آداب رو به جابیارم. تا امامم ازدیدنم خوشحال بشوند.
باید بادست پربرم. باید هدیه ببرم. هدیه من باید رفتارم وکردارم باشه.
امام عزیزم شما آنقدر باعظمتید که چیز زیادی ازمن نمی خواید فقط من باید، معرفت وایمان داشته باشم.
باید ساده ترین و درعین حال تمیزترین لباس رو بپوشم. باید مواظب حجابم باشم، چادرم باید منومثل مرواریدی درصدف پوشش بده.
چون، چادر رو ازمادرتون به ارث بردم.
باید مراقب باشم، سنگین وباوقار، قدم هامو بردارم. باید متانت داشته باشم آخه صحن باصفات جلوه ای ازنور هست!
آخه آنجا ملائک ازعرش به زمین میان.
آنجاقطعه ای ازبهشته
آقاجانم"
می دونم که من رو می بینید
باهمون زبان
ساده ام باشما حرف می زنم، الفاظ والقاب نمی دونم. اما اطمینان دارم که شماگوش می کنید.
آقاجون" نمی دونم، چه محبتی بین من!!! خودت و خدا!!! میندازین که مسرور می شوم وجسم وروحم تروتازه تر میشه.
طراوت، شادابی ولذتی که به من می رسه باهیچ کس وهیچ چیز، عوض نمی کنم.
شما درمقابل دیدگانم، که پرازنور الهی هستیدرا مجسَم می کنم همان طور که دیدن گنبد طلایی ات چشمانم راتنگ کرده باتبسم وخنده ملیحی احوال می پرسم وشما نیز ازمن.
درتصور خودم می گم خوبم آقاجون
فقط زیاد دلتنگتون می شم.
دوباره می گم امام عزیزم آقاجونم. ازراه دوری اومدم.
گوشه چشمی به من کنید تا دلم آروم بشه می پرسم آقاجون چقدر مهمون دارید؟ چطوربه همه رسیدگی می کنید؟ بازم لبخند می زنم ولبخند شما رو، درانواری ازنور های صحن می بینم.
آنگاه
باهمین لبخندی که روی چهره ام نقش بسته و سیم دلم هم چنان وصله حرفامو می زنم ومیگم امام جونم ببخشین پرحرفی کردم.ولی من ایمان دارم که شماهستین وعنایتی به من می کنید.
دیگه چیزی درسینه ام نیست.
انگار سبک شده ام. انگار میخوام پروازکنم.
قصد بازگشت ازصحن باصفات رو دارم
اما این بار، قدم هام تند وسریع جلو می ره.
اطرافمو نمی بینم شاید، چون همه چیز برام روشن است وصاف.
آقاجونم باوردارم که جوابمو دادین.
براهمین باشتاب می رم، تامنتظر خواسته هام که می فرستین باشم. آقاجون اینا همه حرف هایی بود که اگر بیام حرمت انجام می دهم.
بله آقا جان دلم حرم میخواد حرم...
#خانم_جمشیدی
#دلنوشته_رضوی
#دلم_حرم_میخواد
شناسه دلنوشته: 9911002
@Aqr_qom