آیت الله وحید خراسانی - دامّ ظلّه - فرمودند :
این داستان که می گویم با یک واسطه برای خود من نقل شده است .
مرحوم میرزا احمد ، پسر مرحوم آخوند برای من نقل کرد :
مادر ما مریض شد . ما هر چه کردیم ، نتوانستیم مادرمان را معالجه کنیم . به ما خبر دادند که یک سیّدی در نجف پیدا شده و رَمل غیبی دارد . ما به سراغ او رفتیم که پیدایش کنیم .
در ایوان حضرت امیر - علیه السلام - بودیم که سیّدی از پلّه ها پایین آمد . فهمیدیم که همان است .
من و برادرم رفتیم مقابل او و من گفتم : نیّتی دارم .
گفت : نیّت کن .
تسبیح خودش را درآورد طاق و جفت انداخت مانند استخاره ؛ سپس گفت : نیّت شما راجع به خانمی است که سر تا پای او مرض است و سه روز دیگر خواهد مُرد !
ما مبهوت شدیم .
برادرم گفت : من هم نیّتی دارم .
گفت : نیّت کن .
تسبیح گرفت ، طاق و جفت انداخت و رنگش تغییر کرد .
گفت : این چه نیّتی است ؟ نیّت تو راجع به کسی است که الآن در مکه بود ، الآن در شام بود ، الآن در مدینه بود (و مرتّب می گفت : الآن الآن ...) ؛ بعد گفت :
« نیّت تو راجع به کسی است که منظومه به دور سر او می چرخد . نیّت تو راجع به امام زمان - عجّل الله فرجه - است . »
ما به او اصرار کردیم که این علم را به ما هم یاد بده .
گفت : علم من همراه با فقر شدیدی است که شما دو آقازاده تحمّل آن را ندارید .
رفتیم خدمت آخوند و جریان را گفتیم ، ایشان متحیّر شد و گفت : هر طور هست او را پیدا کنید تا من او را ببینم .
من و برادرم تمام نجف را گشتیم ولی دیگر سیّد را ندیدیم .
غرض ما دو نکته در این داستان است .
خُب این که آن شخص می گوید : آنی در مکه ، یک آن در مشهد ، آنی در سوریه ، یعنی چه ؟
این حرف را کسی می زند که چنان تسلّطی داشته و قدرتش مُحَیِّرُ العُقول است . دانه های تسبیح که حرف نمی زنند ، تسلّط او بوده که چنین مطالبی را گفته است .
مطلب دوم که او گفته :
همه دور سر او می چرخند ؛ اگر منظومه دور او می چرخد ، یعنی تمام کهکشان ها دور او می چرخند .
این نشئه ی پرواز است ؛ شمع ، فقط او است . اگر مرکز به هم بخورد ، دیگر دایره نیست.
در او چه گوهری است که این اثر را در نظام عالم دارد ؟ منتها هنوز به آن حد نرسیده که ما بفهمیم .
این لب ها تکان می خورد ، حرف ها که به گوش ها می خورد و به مغز می نشیند همه ی این ها تحت اشراف اوست ، پس غیبتی برای او نیست . نزدیک تر از ما به ما ، او است .
میلیارد ها شیخ طوسی و شیخ انصاری ، ارزش یک نَفَس امام زمان - عجّل الله فرجه - را ندارند .
شیخ انصاری و شیخ طوسی را که گفتم ، بقیّه اصلاً داخل حساب نمی آیند .
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨ما را دنبال کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/4066247196C93ed6e9a04
یکی از بزرگان عرب برای مهمانی نزد امام حسن مجتبی علیه السلام رفت و موقعی که سفره پهن کردند تا شام بخورند،یک دفعه مرد اظهار غصه و ناراحتی کرد و گفت: من چیزی نمیخورم.
امام حسن-علیه السلام- به او فرمود: چرا چیزی نمیخوری؟
آن مرد عرض کرد: ساعتی قبل فقیری را دیدم اکنون که چشمم به غذا میافتد به یاد آن فقیر افتادم و دلم سوخت.
من نمیتوانم چیزی بخورم مگر اینکه شما دستور بدهید مقداری از این غذا را برای آن فقیر ببرند.
امام حسن-علیه السلام- فرمود: آن فقیر کیست؟
مرد عرض کرد: ساعتی قبل که برای نماز به مسجد رفته بودم،
مرد فقیری را دیدم که نماز میخواند. بعد از این که وی از نماز فارغ شد،
دستمالش را باز کرد تا افطار کند.
شام او نان جو و آب بود. وقتی آن فقیر مرا دید از من دعوت کرد که با او هم غذا شوم ولی من که عادت به خوردن چنان غذای فقیرانهای نداشتم،دعوت وی را رد کردم، حالا، اگر میشود مقداری از این شام خود را برای وی بفرستید.
امام حسن مجتبی-علیه السلام- باشنیدن این سخنان گریه کرد و فرمود: او پدرم، امیرمؤمنان و خلیفه مسلمان علی-علیه السلام- است،
او با اینکه بر سرزمینی بزرگ حکومت میکند، مانند فقیرترین مردم زندگی میکند و همیشه غذای ساده میخورد.
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
مرد شامی، امام حسن را سواره دید. شروع به نفرین کرد؛ امام، پاسخ او را نمی داد. هنگامی که مرد از دشنام فارغ شد، امام به سوی او آمد و به او سلام کرد و خندید و فرمود:
«ای پیرمرد! به گمانم مرد غریبی هستی و شاید مرا اشتباه گرفته ای. پس اگر از ما طلب بخشش کنی، از تو در می گذریم، و اگر از ما مالی بخواهی، به تو می دهیم، و اگر از ما راه نمایی بخواهی، راه نمایی ات می کنیم، و اگر از ما مَرکب بخواهی، مرکبی برایت فراهم می کنیم، و اگر گرسنه باشی، تو را سیر می کنیم، و اگر برهنه باشی، تو را می پوشانیم، و اگر نیازمند باشی، تو را بی نیاز می سازیم، و اگر رانده شده باشی، پناهت می دهیم، و اگر نیازی داشته باشی، برایت برآورده می سازیم. اگر بار و بُنه ات را به سوی ما حرکت دهی و تا زمان کوچیدن، میهمان ما باشی، برایت سودآورتر است؛ زیرا ما جایی فراخ و موقعیت و اعتباری خوب و ثروتی انبوه داریم».
هنگامی که آن مرد، سخن او را شنید، گریست و آن گاه گفت: گواهی می دهم که تو جانشین خدا در زمین هستی، و خدا داناتر است که رسالت های خود را کجا قرار دهد. تو و پدرت، مبغوض ترینِ خلق خدا نزد من بودید؛ امّا اینک، محبوب ترینِ خلق خدا نزد من هستید.
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
عذاب هر روزه ابن ملجم مرادی به دلیل قتل امیرالمؤمنین علیه السلام
ابوالقاسم حسین بن محمد که به ابن رَقّا مشهور است نقل می کند: درمسجدالحرام و مقام ابراهیم علیه السلام راهبی رادیدم که جمعی کثیر به دورش حلقه زده بودند. پرسیدم موضوع چیست؟ گفتند: راهبی است که مسلمان شده است. نزدش رفتم و دیدم پیرمردی است که صوف به تن دارد و در مقابل مقام ابراهیم علیه السلام نشسته است و چنین می گوید: من در صومعه خود نشسته بودم. روزی دیدم که پرنده ای بزرگ مانند عقاب از هوا پایین آمد و بر سر سنگی که درکنار دریا بود نشست و ربع جسد آدمی را قی کرد و بالا آورد و سپس پرواز نمود و بعد از لحظاتی باز هم آمد و ربع دیگری را قی کرد و همچنین کرد تا این که تمامی جسد شخص نامعلوم را قی نمود و پرواز کرد. سپس اعضاء قی شده به یکدیگر نزدیک شده و به هم چسبیدند و بدنی تشکیل شد و برخاست و به هرطرف نگاه می کرد! من درتعجّب فرو رفته بودم که ناگهان دیدم که باز همان پرنده از هوا به زیر آمد و یک ربع بدن آن شخص را از بدنش جدا نموده و فرو برد و سپس به پرواز درآمد و رفت و پس از لحظاتی آمد و ربع دیگری را برد و به همان طریق می آمد تا اینکه تمامی اعضای او را فرو برده و از نظرم غایب شد. من فکر می کردم و حسرت می خوردم که چرا از آن شخص نپرسیدم که تو کیستی و این چه حالتی است؟ امّا در روزی دیگر باز همان ماجرا در همان وقت روی داد و چون دیدم که او زنده شد و ایستاد، نزد او رفتم و پرسیدم: تو کیستی؟ امّا جواب نداد. گفتم: به حقّ آن که تو را خلق کرده است، بگو کیستی؟ گفت: من ابن ملجم هستم، پرسیدم: چه کرده ای؟ گفت: علیّ بن ابی طالب را کشتم و از آن روز خدای متعال این پرنده را بر من موکّل کرده است که هر روز (به جزای آن عمل) مرا به این نحوی که دیدی می کشد و زنده می کند. دراین حال بودیم که آن پرنده سر رسید و به همان صورت قبل، ربعی از بدنش را کند و پرواز نمود و ماجرایش هم چنان تکرار می شد. پس من درمورد علی بن ابی طالب علیه السلام تحقیق و جستجو نمودم. گفتند او پسرعموی رسول خدا صلّی الله است و به این سبب اسلام آوردم.
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
🔴دفاع نکردن از حق معصومین !!!!!
🔴روزی عقربی یکی از دوستان امیرالمومنین عليه السلام را نیش زد ، و سریعا نزد امیرالمومنین عليه السلام آمد...حضرت به او فرمود:
بر اثر این نیش نمی میری برو، او رفت و پس از مدتی آمد و عرض کرد : یاامیرالمومنین بر اثر آن نیش عقرب دوماه زجر کشیدم.
حضرت به او فرمود: میدانی آن عقرب چرا تو را نیش زد؟
عرض کرد: خیر.
حضرت فرمودند : چون یک بار در حضور تو سلمان را به خاطر دوستی ما مسخره کردند و تو هیچ نگفتی و از سلمان دفاع نکردی این نیش عقرب بخاطر آن است.
مستدرک الوسایل جلد ۱۲ صفحه ۳۳۶
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از نماز صبح رو به اصحاب کرده و فرمودند: اصحاب من!
دیشب عمویم حمزه و برادرم جعفر (طیار) را در خواب دیدم. به آن دو نزدیک شدم و گفتم: «کدام عمل را [در بهشت] برتر یافتید؟»
پاسخ دادند: پدر و مادر ما فدایت، ما
صلوات بر تو
تشنه را سیراب کردن
و محبت علی بن ابی طالب علیه السلام
را برترین اعمال یافتیم.
«بحارالانوار،جلد 39،صفحه 274
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
«همراهی با اهل بیت در دنیا و آخرت»
شیخ صدوق نقل کرده اسماعیل بن سهل گفته است من در نامهای به حضرت امام جواد علیهالسلام نوشتم:«ذکری را به من بیاموز چون بگویم در دنیا و آخرت با شما باشم!»
حضرت در جواب من به خط خود، که آن را میشناختم نوشتند:
أَكْثِرْ مِنْ تِلاَوَةِ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ وَ رَطِّبْ شَفَتَيْكَ بِالاِسْتِغْفَارِ
هر چه بیشتر سورۀ «انّا انزلناه» را بخوان و لبهای خود را به استغفار مرطوب گردان.
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
ابان بن تغلب که یکی از شاگردان نزدیک امام صادق «سلاماللهعلیه» بوده، نقل می کند که من خدمت امام صادق «سلاماللهعلیه» در حال طواف بودم.
🔸شخصی من را صدا کرد و کاری با من داشت، جوابش را ندادم. دفعۀ دوم صدایم کرد، باز هم جوابش را ندادم؛
- امام صادق «سلاماللهعلیه» فرمودند: او با توست؟
- گفتم: بله،
- فرمودند: شیعه است؟
- گفتم: بله،
- گفتند: که چرا نمی روی جوابش را بدهی؟ طواف را رها کن و با او برو.
- گفتم: حتی اگر #طواف_واجب باشد؟
- فرمودند: آری.
🔹مرحوم آخوند خراسانی «رحمتالله علیه»، صاحب کفایه، را دیدند که نیمه شب چراغ به دست، در کوچه های تاریک و ترسناک نجف می رود. گفتند آقا کجا می روید؟
🔸 گفت: زن همسایۀ ما درد زایمان گرفته است و کسی نیست دنبال ماما برود، شوهر او غریب است و ممکن است ماما دنبال او نیاید، زن من هم نیمه شب نمی تواند برود. لذا من دارم می روم او را بیاورم.
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حکایت شنیدنی توسل مرحوم مرعشی نجفی به ساحت نورانی کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) در ایام جوانی
🎤 از زبان فرزندشان حجت الاسلام والمسلمین سید محمود مرعشی
تو مگو ما را بدان شه یار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست !
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
#غدیر_نزدیک_است
قال امیرالمومنین (علیهالسلام):
إِنَّكَ فِي سَبِيلِ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ فَاجْعَلْ جِدَّكَ لِآخِرَتِكَ وَ لَا تَكْتَرِثْ بِعَمَلِ الدُّنْيَا
بدرستی تو در راه کسانی هستی که پیش از تو بر این راه بوده اند، پس تلاش خود را برای آخرت قرار ده و عمل برای دنیا را زیاد نکن.
تصنیف غرر/ حدیث ۲۵۹۴
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
🔶علامه محمد تقی مجلسى، پدر علامه محمد باقر مجلسی (صاحب بحارالانوار) حكايت میکند كه:
روزى قصد كردم به عتبات عاليات بروم، ابتدا به نجف اشرف رفتم. وقتى خواستم به حرم حضرت على (سلام الله علیه) بروم، آمادگى روحى لازم براى حضور در آن مرقد مطهّر را در خود احساس نكردم. بنابر اين، تصميم گرفتم تا ده شبانه روز با توسّل و راز و نياز به درگاه الهى، آمادگى لازم را كسب كنم.
.
🔶روزها در حالى كه روزه بودم، در وادی السّلام مقام امام زمان (سلام الله علیه)- به دعا و راز و نياز با پروردگار میپرداختم و شبها در رواق مطهّر حضرت على (سلام الله علیه) عبادت میكردم. بدين ترتيب، در اين مدّت به حرم حضرت على (سلام الله علیه) داخل نشدم و ادب حضور را مراعات كردم و فقط از دور به آن حضرت سلام میدادم.
.
🔶بعد از گذشت نُه روز، در شب دهم حالت كشف براى من حاصل شد. ديدم در سامرا هستم و امام زمان (سلام الله علیه) بر مزار پدر بزرگوارشان زيارت میخوانند. وقتى حالت كشف تمام شد، در همان موقع، پياده از نجف به سوى سامرّا حركت كردم.
.
🔶پس از چند روز زيارت و عبادت در آنجا، به زعم اينكه آمادگى لازم را به دست آورده بودم، میخواستم به سوى نجف اشرف حركت كنم كه در يك حالت روحانى چشمم به جمال امام زمان (سلام الله علیه) روشن شد و آن حضرت را ديدم كه بر مزار پدرشان به خواندن دعا و زيارت مشغولاند. همانجا ايستادم و به شيوه مداحان، زيارت جامعه را خواندم.
.
🔶سپس آقا فرمودند: «بيا اينجا!» ابهّت و شكوه آقا مرا گرفته بود، به طورى كه نمى توانستم قدم بردارم. حضرت با دست مبارك اشاره كردند و فرمودند: «بيا بنشين!» من هم آهسته خدمت امام رسيدم. آن بزرگوار دست مبارك خود را روى كتف من گذاشتند.
.
🔶و فرمودند:
«نِعمَ الزّيارَة هَذِه؛ چه زيارت خوبى است!»
.
🔶عرض كردم: «آقا اين زيارت از جدّ بزرگوارتان، امام هادى (سلام الله علیه) است؟» امام زمان (سلام الله علیه) در حالى كه به مزار مبارك عسكريين (سلام الله علیهم) اشاره كردند، فرمودند: «بله!» در آن موقع سؤالهايم را از آن حضرت پرسيدم و تلطّفها ديدم و لذّت بردم و بعد از آن با آمادگى كامل به زيارت امیرالمومنین (سلام الله علیه) شتافتم.
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
................مادر متوکل
کلینی با سند خود از ابراهیم بن محمد طاهری نقل میکند که گفت:
متوکل در اثر دملی که درآورد بیمار شد و نزدیک به مرگ رسید، کسی جرات نداشت که آهن به بدن او برساند [، و آن را عمل کند]، مادر متوکل نذر کرد: اگر او بهبودی یافت، از دارایی خود اموال بسیاری برای امام هادی علیه السلام بفرستد. .
.
فتح بن خاقان [وزیر و نویسنده متوکل،] به متوکل گفت: ای کاش نزد این مرد [امام هادی علیه السلام]، میفرستادی و راه درمان را از او میخواستی، زیرا او راه معالجهای را که سبب گشایش تو شود میداند، متوکل شخصی را نزد حضرت فرستاد، و او بیماریش را برای حضرت علیه السلام توضیح داد، سپس برگشت و گفت: دستور داد پشگل آویزان به پشم دنبه گوسفند را بگیرند، و با گلاب خمیر کنند و روی دمل بگذارند، چون این معالجه را به آنها خبر داد همگی مسخره کردند. .
.
فتح گفت: سوگند به خدا که او به آنچه میگوید داناتر است، آن را آماده کردند و بر روی دمل گذاشتند، متوکل را خواب ربود و آرام گرفت، سپس سر باز کرد و هر چه [چرک و خون] داشت بیرون آمد، مژده بهبودی او را به مادرش دادند، او ده هزار دینار [در کیسهای نهاد و] نزد حضرت علیه السلام فرستاد، و مهر خود را بر آن زد.
متوکل چون از بیماری بهبود یافت بطحائی علوی نزد او سخن چینی کرد که برای امام هادی علیه السلام پول و اسلحه میفرستند، و او به سعید دربان گفت: شبانه بر او حمله کن، و آنچه مال و سلاح نزد او میبینی بردار و نزد من بیاور. .
✨✨✨
ابراهیم بن محمد میگوید: سعید دربان به من گفت: شبانه به خانه حضرت علیه السلام هجوم بردم، و با نردبانی که همراه داشتم به پشت بام رفتم، سپس چند پله پایین آمدم، و در اثر تاریکی ندانستم چگونه به خانه راه یابم، ناگاه صدا زد: ای سعید! همانجا بایست تا برایت شمع بیاورند، چند لحظه بعد شمع آوردند، من پایین آمدم، و حضرت علیه السلام را دیدم که لباس و کلاه پشمی در بر دارد، و جانمازی حصیری در برابر اوست، یقین کردم نماز میخواند، به من فرمود: اتاقها در اختیار تو، من اتاقها را تفتیش کردم و چیزی نیافتم، در اتاق خود حضرت، کیسه پر از پول مادر متوکل را دیدم که مهر او به آن خورده بود، و نیز کیسه سر به مهر دیگری، به من فرمود: جانماز را هم بررسی کن، چون آن را بلند کردم شمشیری ساده و در غلاف را دیدم، آنها را برداشتم و نزد متوکل بردم، چون نگاهش به مهر مادرش افتاد، از پی او فرستاد، و او نزد متوکل آمد.
یکی از خادمان ویژه به من خبر داد که مادر متوکل به او گفت: من در بیماری تو چون ناامید شدم نذر کردم: اگر خوب شدی از دارایی خود ده هزار دینار برای او بفرستم، آن را فرستادم، و این که روی کیسه است مهر من است متوکل کیسه دیگر را گشود دید در آن چهارصد دینار است، پس کیسه پول دیگری بر آنها افزود و دستور داد تا همه را برای او ببرند، من کیسه های پول و شمشیر را به حضرت برگرداندم، و عرض کردم: سرورم! [این رفتارها] بر من ناگوار است، فرمود: «آنان که ستم کردند به زودی پی میبرند که بازگشتشان به کجاست!».
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما