قصيدة : بالخرابه
#حلقات#الركب#الحسيني
الرادود : #محمد_الجنامي
الشاعر : #عزیز_الفیصلی
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
بالخرابه اشما تسلهم عيني
در خرابهی شام هر وقت چشمانم را ببندم،
تنلـچـم مدلـوله وتصحيني
دختری از دختران حسین زخم ها او را میگریاند و مرا بیدار میکند
1ـ هاي تستاحش من الظلمه وتنز
این یکی از تاریکی به وحشت میافتد و بیدار میشود
وذيچ تغفه وجرح يلچمـهـا وتـفز
و دیگری همینکه به خواب رود زخم او درد میگیرد و از خوابش میپرد
وتگعد ام عبد الله (كـاروكه) تهز
و مادر علی اصغر نیمه شب بیدار میشود و گهوارهی خالی را تکان میدهد
يگـلـهـا مـا در صـدرچ إترضـعـيني ؟!!
(گویا فرزندش در گهواره)میگوید؛مادر جان به من شیر بده
2ـ يا حنين إجروحنه وملح التراب
آه از درد زخمهای ما، که در آن زخمها خاک شوره زار بنشسته
والـخـرايب لا سـتـر لا بـيـهـا باب
و خرابه ها ستار(حفاظ)و نه درب دارند
والعيون اجناب واحنه إبلا حجاب
و چشمان نامحرمِ غریبهها ما را میبینند و ما حجاب مناسبی نداریم
وآنه كـل عـيـن بسـهـم تـرمـيـنـي
و هر نگاه از چشمان نامحرم با تیری مرا هدف می گیرد
3ـ اشوه عدنه الليل يسترنه الظلام
فقط تاریکی شب را داریم که بر ما خیمه میافکند
حته لا تبرالـنـه إعـيـون الـحـرام
تا چشمان حرامزادهها ما را نبینند
وين ذيچ اديارنه وذيـچ العـمام
آن وطن و آن عشیرهی من کجا شدند؟!
إهنا يهاشم مـوتـه لـو ناسـيـنـي
کجایید ای بنیهاشم؟از دنیا رفتهاید یا مرا فراموش کردید؟!
4 ـ اثنين واثمانين يتشكن سوى
هشتادو دو تن از بانوان شما همزمان شیون و زا ی میکنند
والجرح ـ گص الحبل ـ يردن دوى
و از شما دوایی برای زخم بندها می خواهند
ذبلن امن الشمس وسموم الهوه
از گرمای آفتاب و باد سوزان نیمروز پرمرده شدند
وأنأ شما اطوي الدرب يطويني
و هرچه مسیر را طی کنم ،دوری آن مرا به زمین می زند
5ـ احنه من إصيارنه ابيت الوحي
ما از روز تولد در خانهی وحی بودهایم
بالحچي حته ويَ اهلنه نستحی
در هنگام سخن گفتن با اهل بیت خویش با شرم و حیا سخن میگوییم
سمعت اهل الكوفه صوتي وصايحي
افسوس که اهل کوفه صدا و نداهای مرا شنیدند
خاف ما تدري العده ميسريني
اگر بیخبر هستی ،بدان که دشمنانت مرا اسیر کردند
6ـ أنأ الما چانت خيالي تشوفه
من آن بانویی که کسی سایهاش را هم ندیده بود
شافـتـه وسمـعتني اهل الكوفه
کوفیان مرا دیدند و صدایم را شنیدند
إعله الهزل وإيدي بحبل مچتوفه
سوار بر شتری لاغر و دستانم بسته شده است
بالـطبـل ودفـوفــهـا اتـلاگـيـنـي
و با طبل و ذف شادی میکردند و به استقبالم آمدند
7ـ علي بويه هنا يكشاف الكرب
هان ای پدرم ای علی، ای برطرف کننده ی غمها و گرفتاریها
شگد بعد للشام كون امشي درب
چقدر باید راه را طی کنم و دیگر چقدر تا شام مانده است؟
الموت ريته ولا يعرفوني الغرب
کاش بمیرم و کسی از غریبه ها مرا نشناسد
وروس اخوتي يا علي تماشيني
و سرهای بریدهی برادرانم همراه من بودند ای علی
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#ترجمه_بالخرابه
نواعی
الرادود : #محمد_الجنامي
الشاعر : #عزيز_الفيصلي
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
تفزت آه یا صطرة عینی
(رقیه)گریان از خواب بیدار شد و گفت: آه از آن سیلی که روی چشم من زده شد!
ویا تراب جروح قید ایدینی
و آه از دردِ خاکِ فرو رفته در زخم دستانم
عمه طبعه اللیل ما یغفی الجرح
عمه جان، عادتا دردِ زخم به هنگام شب آرام نمیگیرد و اذیت کننده ست
والوساده ترابها شقد بیه ملح
و این بستر من پر از خاک شوره زار است و اذیتم میکند
عمه هدنی التعب وبعید الصبح
عمه جان خستگی مرا از پای در آورد و سپیدهی صبح هنوز دور است
و انا غیرچ یاهی تبارینی
ومن کسی را غیر تو ندارم تا از من مراقبت کند
@@
چان نمتی عمه خلچ نایمه
عمه جان،چرا بیداری؟عمه جان بخواب
رتاحی یالجبتی نهارچ صایمه
عمه جان استراحت کن، تو امروز روزه بودی و چیزی میل نکردی
فدوه لچ بس کون عینچ سالمه
همه این درد من فدای تو، فقط تن و چشم تو سلامت باشد
بس ارید بحظنچ تنومینی
فقط میخواهم مرا در آغوشت بگذاری تا بخوابم
@@
عمه ادري ما تنام اعيونچ
عمه جان، من میدانم چشمانت نخواهند خوابید
إمن السياط الزورگت بمتونچ
از ضرب شلاقهایی که بازویت را کبود ساخت
الليل سكته وخوفچ إيسمعونچ
هنگام شب همه جا دا سکوت فرا گرفته و تو از ترس شنیده شدن نالههایت ،سکوت کردهای
أشبيدي يا عمه الألم ياذيني
چه کنم عمه جان، درد مرا اذیت کرده و بیدارم
@@
بچت زينب ثاري تسمع هالحچي
زینب گریه کرد، چون این حرفهای رقیه را میشنید
إيصب دمعها وخانگه صوت البچي
اشکش جاری بود و جلوی صدای گریههایش را گرفته
ولو تريد أتگوم بيمن تنتچي
و اگر میخواست از جایش بلند شود، نمی دانست به کجا تکیه کنم
ي الحبيبه أتگلها موتيني
به رقیه گفت ای عزیزم، حرف هایت مرا از پای در آورد (یا مرا کشتی)
@@
إهنا ي الحبيبه عمت عيني عليچ
آه ای عزیزم، چشم من برای تو کور باد (ای کاش مصیبتت را نمیدیدم)
أعلاج ماعندي الجروح إذنچ وإيديچ
درمانی برای زخم های دستان و زخم گوش تو ندارم
الخربه ظلمه شلون شيوصلني ليچ
خرابه تاریک است، چه کنم؟ چگونه بتوانم به تو برسم؟
شو تعالي ايحضني يا مي عيني
بیا عزیزم، در آغوش من بیا ای آب دیدگانم
@@
عمه نامي والفجر صبحه جريب
عمه جان بخواب، سپیده دم صبح نزدیک است
ولابد إجروحچ اشوفلهن طبيب
وحتما درمانی برای زخم هایت پیدا خواهم کرد
جاوبت عمتها وأتعله النحيب
رقیه عمهاش را پاسخ داد و صدای شیون و زاری بلند شد
عمه ابوي الساع گال إيجيني
گفت:عمه جان پدرم گفت الان پیش تو میآیم!
@@
عمه ابوي ابطيف توه مر علي
عمه جان تازه پدرم در رویا پیش من آمد
اشكيت عنده إجروح إذني وجرح إدي
و از زخم گوش و زخم دستانم پیش او شکایت کردم
گتله بويه بعد ما عطشانه مي
به او گفتم بابا جان دیگر من تشنه آب نیستم
شوفتك تكفي العمر ترويني
دیدن تو کافیست، دیدنت در تمام عمر مرا سیراب خواهد کرد
@@
عمه ابوي يگلي عوفي نومتچ
عمه جان، پدرم میگوید از خوابت برخیز و بیدار شو
وسلميلي عله العيله وعمتچ
و سلام مرا به حرم و عمهات زینب برسان
الليله اجيچ وآخذچ من غربتچ
امشب پیش تو خواهم آمد و تورا از دیار غربت با خودم خواهم برد
بس الآگيه وين ويلاگيني
اما نمیدانم کجا باید همدیگر را ببینیم
@@
اگعد ابيا عتبه يا عمه انتظر
عمه جان در آستانهی کدام درب بنشینم و منتظرش بمانم
والخرابه امهدمه وبوب اشكثر
که خرابه ویرانهای ست که پر از دربهای ویران شده است
راح اظلن گاعده ال طرة الفجر
میخواهم تا طلوع سپیده دم بیدار بمانم
شصار بيه خاف ما يدريني
(به او خواهم گفت)چه بر سر من آمد، شاید از نصیبتم بی خبر باشد
@@
خوفي ما يعرفني يتعده ويفوت
میترسم مرا نشناسد و از کنارم رد شود و بگذرد
أربعين إصباح ما سامعلي صوت
چهل روز است که صدای مرا نشنیده است
إعله الرمح كل يوم مية نوبه اموت
در کنار نیزهای که سرش بالای آن است، هرروز صد بار میمیرم
والحجر كل ما رماه يرميني
و هر وقت سنگی سرش را زند، گویی مرا زده است
@@
عمه گومي خل نعدل دارنه
عمه جان، برخیز تا اتاقمان را مرتب کنیم
خاف ع الغفله ويجي خطارنه
مهمان ما شاید ما را غافلگیر کند و یکدفعه از راه برسد
اوفي نذري لو ابيي زارنه
این نذرم را ادا خواهم کرد اگر پدرم به زیارت ما بیاید
اذبح ابحضنه ثلاث اسنيني
در بغلش، سه سال عمرِ خودم را قربانی میکنم
نواعی
الرادود : #محمد_الجنامي
الشاعر : #عزيز_الفيصلي
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
تفزت آه یا صطرة عینی
(رقیه)گریان از خواب بیدار شد و گفت: آه از آن سیلی که روی چشم من زده شد!
ویا تراب جروح قید ایدینی
و آه از دردِ خاکِ فرو رفته در زخم دستانم
عمه طبعه اللیل ما یغفی الجرح
عمه جان، عادتا دردِ زخم به هنگام شب آرام نمیگیرد و اذیت کننده ست
والوساده ترابها شقد بیه ملح
و این بستر من پر از خاک شوره زار است و اذیتم میکند
عمه هدنی التعب وبعید الصبح
عمه جان خستگی مرا از پای در آورد و سپیدهی صبح هنوز دور است
و انا غیرچ یاهی تبارینی
ومن کسی را غیر تو ندارم تا از من مراقبت کند
@@
چان نمتی عمه خلچ نایمه
عمه جان،چرا بیداری؟عمه جان بخواب
رتاحی یالجبتی نهارچ صایمه
عمه جان استراحت کن، تو امروز روزه بودی و چیزی میل نکردی
فدوه لچ بس کون عینچ سالمه
همه این درد من فدای تو، فقط تن و چشم تو سلامت باشد
بس ارید بحظنچ تنومینی
فقط میخواهم مرا در آغوشت بگذاری تا بخوابم
@@
عمه ادري ما تنام اعيونچ
عمه جان، من میدانم چشمانت نخواهند خوابید
إمن السياط الزورگت بمتونچ
از ضرب شلاقهایی که بازویت را کبود ساخت
الليل سكته وخوفچ إيسمعونچ
هنگام شب همه جا دا سکوت فرا گرفته و تو از ترس شنیده شدن نالههایت ،سکوت کردهای
أشبيدي يا عمه الألم ياذيني
چه کنم عمه جان، درد مرا اذیت کرده و بیدارم
@@
بچت زينب ثاري تسمع هالحچي
زینب گریه کرد، چون این حرفهای رقیه را میشنید
إيصب دمعها وخانگه صوت البچي
اشکش جاری بود و جلوی صدای گریههایش را گرفته
ولو تريد أتگوم بيمن تنتچي
و اگر میخواست از جایش بلند شود، نمی دانست به کجا تکیه کنم
ي الحبيبه أتگلها موتيني
به رقیه گفت ای عزیزم، حرف هایت مرا از پای در آورد (یا مرا کشتی)
@@
إهنا ي الحبيبه عمت عيني عليچ
آه ای عزیزم، چشم من برای تو کور باد (ای کاش مصیبتت را نمیدیدم)
أعلاج ماعندي الجروح إذنچ وإيديچ
درمانی برای زخم های دستان و زخم گوش تو ندارم
الخربه ظلمه شلون شيوصلني ليچ
خرابه تاریک است، چه کنم؟ چگونه بتوانم به تو برسم؟
شو تعالي ايحضني يا مي عيني
بیا عزیزم، در آغوش من بیا ای آب دیدگانم
@@
عمه نامي والفجر صبحه جريب
عمه جان بخواب، سپیده دم صبح نزدیک است
ولابد إجروحچ اشوفلهن طبيب
وحتما درمانی برای زخم هایت پیدا خواهم کرد
جاوبت عمتها وأتعله النحيب
رقیه عمهاش را پاسخ داد و صدای شیون و زاری بلند شد
عمه ابوي الساع گال إيجيني
گفت:عمه جان پدرم گفت الان پیش تو میآیم!
@@
عمه ابوي ابطيف توه مر علي
عمه جان تازه پدرم در رویا پیش من آمد
اشكيت عنده إجروح إذني وجرح إدي
و از زخم گوش و زخم دستانم پیش او شکایت کردم
گتله بويه بعد ما عطشانه مي
به او گفتم بابا جان دیگر من تشنه آب نیستم
شوفتك تكفي العمر ترويني
دیدن تو کافیست، دیدنت در تمام عمر مرا سیراب خواهد کرد
@@
عمه ابوي يگلي عوفي نومتچ
عمه جان، پدرم میگوید از خوابت برخیز و بیدار شو
وسلميلي عله العيله وعمتچ
و سلام مرا به حرم و عمهات زینب برسان
الليله اجيچ وآخذچ من غربتچ
امشب پیش تو خواهم آمد و تورا از دیار غربت با خودم خواهم برد
بس الآگيه وين ويلاگيني
اما نمیدانم کجا باید همدیگر را ببینیم
@@
اگعد ابيا عتبه يا عمه انتظر
عمه جان در آستانهی کدام درب بنشینم و منتظرش بمانم
والخرابه امهدمه وبوب اشكثر
که خرابه ویرانهای ست که پر از دربهای ویران شده است
راح اظلن گاعده ال طرة الفجر
میخواهم تا طلوع سپیده دم بیدار بمانم
شصار بيه خاف ما يدريني
(به او خواهم گفت)چه بر سر من آمد، شاید از نصیبتم بی خبر باشد
@@
خوفي ما يعرفني يتعده ويفوت
میترسم مرا نشناسد و از کنارم رد شود و بگذرد
أربعين إصباح ما سامعلي صوت
چهل روز است که صدای مرا نشنیده است
إعله الرمح كل يوم مية نوبه اموت
در کنار نیزهای که سرش بالای آن است، هرروز صد بار میمیرم
والحجر كل ما رماه يرميني
و هر وقت سنگی سرش را زند، گویی مرا زده است
@@
عمه گومي خل نعدل دارنه
عمه جان، برخیز تا اتاقمان را مرتب کنیم
خاف ع الغفله ويجي خطارنه
مهمان ما شاید ما را غافلگیر کند و یکدفعه از راه برسد
اوفي نذري لو ابيي زارنه
این نذرم را ادا خواهم کرد اگر پدرم به زیارت ما بیاید
اذبح ابحضنه ثلاث اسنيني
در بغلش، سه سال عمرِ خودم را قربانی میکنم
#ترجمه_عمهقومیخلنعدلدارنه
@Mohammadaljanami
قصيدة : بالخرابه
#حلقات#الركب#الحسيني
الرادود : #محمد_الجنامي
الشاعر : #عزیز_الفیصلی
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
بالخرابه اشما تسلهم عيني
در خرابهی شام هر وقت چشمانم را ببندم،
تنلـچـم مدلـوله وتصحيني
دختری از دختران حسین زخم ها او را میگریاند و مرا بیدار میکند
1ـ هاي تستاحش من الظلمه وتنز
این یکی از تاریکی به وحشت میافتد و بیدار میشود
وذيچ تغفه وجرح يلچمـهـا وتـفز
و دیگری همینکه به خواب رود زخم او درد میگیرد و از خوابش میپرد
وتگعد ام عبد الله (كـاروكه) تهز
و مادر علی اصغر نیمه شب بیدار میشود و گهوارهی خالی را تکان میدهد
يگـلـهـا مـا در صـدرچ إترضـعـيني ؟!!
(گویا فرزندش در گهواره)میگوید؛مادر جان به من شیر بده
2ـ يا حنين إجروحنه وملح التراب
آه از درد زخمهای ما، که در آن زخمها خاک شوره زار بنشسته
والـخـرايب لا سـتـر لا بـيـهـا باب
و خرابه ها ستار(حفاظ)و نه درب دارند
والعيون اجناب واحنه إبلا حجاب
و چشمان نامحرمِ غریبهها ما را میبینند و ما حجاب مناسبی نداریم
وآنه كـل عـيـن بسـهـم تـرمـيـنـي
و هر نگاه از چشمان نامحرم با تیری مرا هدف می گیرد
3ـ اشوه عدنه الليل يسترنه الظلام
فقط تاریکی شب را داریم که بر ما خیمه میافکند
حته لا تبرالـنـه إعـيـون الـحـرام
تا چشمان حرامزادهها ما را نبینند
وين ذيچ اديارنه وذيـچ العـمام
آن وطن و آن عشیرهی من کجا شدند؟!
إهنا يهاشم مـوتـه لـو ناسـيـنـي
کجایید ای بنیهاشم؟از دنیا رفتهاید یا مرا فراموش کردید؟!
4 ـ اثنين واثمانين يتشكن سوى
هشتادو دو تن از بانوان شما همزمان شیون و زا ی میکنند
والجرح ـ گص الحبل ـ يردن دوى
و از شما دوایی برای زخم بندها می خواهند
ذبلن امن الشمس وسموم الهوه
از گرمای آفتاب و باد سوزان نیمروز پرمرده شدند
وأنأ شما اطوي الدرب يطويني
و هرچه مسیر را طی کنم ،دوری آن مرا به زمین می زند
5ـ احنه من إصيارنه ابيت الوحي
ما از روز تولد در خانهی وحی بودهایم
بالحچي حته ويَ اهلنه نستحی
در هنگام سخن گفتن با اهل بیت خویش با شرم و حیا سخن میگوییم
سمعت اهل الكوفه صوتي وصايحي
افسوس که اهل کوفه صدا و نداهای مرا شنیدند
خاف ما تدري العده ميسريني
اگر بیخبر هستی ،بدان که دشمنانت مرا اسیر کردند
6ـ أنأ الما چانت خيالي تشوفه
من آن بانویی که کسی سایهاش را هم ندیده بود
شافـتـه وسمـعتني اهل الكوفه
کوفیان مرا دیدند و صدایم را شنیدند
إعله الهزل وإيدي بحبل مچتوفه
سوار بر شتری لاغر و دستانم بسته شده است
بالـطبـل ودفـوفــهـا اتـلاگـيـنـي
و با طبل و ذف شادی میکردند و به استقبالم آمدند
7ـ علي بويه هنا يكشاف الكرب
هان ای پدرم ای علی، ای برطرف کننده ی غمها و گرفتاریها
شگد بعد للشام كون امشي درب
چقدر باید راه را طی کنم و دیگر چقدر تا شام مانده است؟
الموت ريته ولا يعرفوني الغرب
کاش بمیرم و کسی از غریبه ها مرا نشناسد
وروس اخوتي يا علي تماشيني
و سرهای بریدهی برادرانم همراه من بودند ای علی
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#ترجمه_بالخرابه
@Mohammadaljanami
شاعر و پیر غلام اهلبیت ع "عزیز الفیصلی "
*إن شاءالله عمر طویل و ربي یکتب له الصحة و السلامة بحق محمدوآل محمد(ص)*🙏🏻❤️
#عزيز_الفيصلي
@arabiicc
تیر های کربلاء از من چیزهای زیادی گرفتند...
برادر، گلو، یاران و انصارم و فرزندان عزیزم را...💔
#محمد_الجنامی
#عزیز_الفیصلی
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
@arabiicc
محمَّدالجنّامي فارسي 🇮🇷🇮🇶
للتحميل والمشاهده 🔗🔗 https://youtu.be/TTAptK_Bunc 📜 قصيدة | نامت رقیه 🎤 محمد الجنامي 🖋 عزیز الفیصل
اسم القصيده : نامت رقيه
اسم الشاعر : #عزيز_الفيصلي
اسم الرادود : #محمد_الجنامي
المناسبة : ليالي صفر
المكان : عزاء هيئة السبي - كربلاء المقدسه
خـرابـه و اظـلم انـهار البنــيه
خرابه است و مظلم تر از آن نابودی دخترکی است
و من تعب الدرب نامت رقيه
و رقیه از خستگیِ راه خوابید ..🥀
💙🥀💙🥀💙
كــعدن شــوط من الليــل ناحـن
بیدار شدن و تمام شب را ناله و زاری میکردند .
وكل وحده ابكتر ياويلي طاحن
وای من ! هر دختری در گوشه ای افتاده است .
كــون الظــيم باجــر يستــراحن
بعد از سختی فردا باید استراحت کنند
باجر يوكفن بين آل اميه
فردا در بین آلِ امیه می ایستند
حُســـيناً ... وَاحُســـيناً
💙🥀💙🥀💙
باجــر عســه باجــر لا يـجــيهن
کاش فردا سر نرسد کاش فردا آن نامرد نیاید
اشكبرها وكفه المجـلس عليهـن
ایستادن در مجلسِ شرابخواری چه مصیبت بزرگیست برایشان!
اگـبال اعيـونهن ينــطك ولــيهن
در مقابل چشمانشان ؛ آن حرامزاده به والیشان ضربه میزند
و تلعب خيزران ابن الدعيه
و چوب خیزرانِ پسر حرام حرامزاده بازی میکند (بر روی سر امام حسین ع)
حُســـيناً ... وَاحُســـيناً
💙🥀💙🥀💙
عليهه اتهون ياهي من المصايب
کدوم مصیبت برای او آسان است ؟
جتــل وليــاها لو نــوم الخـرايب
کشته شدن سرپرستانش یا خوابیدن در خرابه ها 😭💔
و الــديوان و اعيــون الأجـانــب
یا دیوان بنی امیه و چشم ِ بیگانگان!!
وكل يوم اليسر وحده ابرزيه
در هر روز از اسارت یکی از عفیفان در مصیبت است
حُســـيناً ... وَاحُســـيناً
💙🥀💙🥀💙
تجلب الليل زينب كـون و اتدور
به دنبال زینب میگردد؛ تا در کنارش آرام بگیرد
ونوب اتصير عمه و نوب دكتور
یکبار عمه میشود و بار دیگر طبیب میشود
تداوي چم جرح چم ظلع مكسور
چندین زخم و پهلوی شکسته را درمان میکند
وهاي تصيح متني وهاي اديه
یکی صدا میزند ؛ بازوانم و دیگری صدا میزد؛ دستانم
حُســـيناً ... وَاحُســـيناً
💙🥀💙🥀💙
ابظل جنحانها الكل جمعتهن
همه را در زیر بالش جمع کرد .
و ابحظــن الــترابه نــومتهن
و در آغوشِ خاک خواباندشان💔
تلولي اعله الجروح المالمتهن
و زخم هایشان که ؛ آنها را به درد آورده بود را نوازش کرد
و تنطر ليلها ابْوّنِّه الخفيه
و با ناله ای آرام منتظر شبش میماند
حُســـيناً ... وَاحُســـيناً
💙🥀💙🥀💙
نــص اللــيل لــن طــفله ابغصنها
نصف شب است و دختر بچه ی 'حسین علیه السلام ' در بستر خویش نیست
انكسر كلب السمه وفز اعله ونها
آسمان از صدای ناله هایش از خواب پرید و قلبش شکست ☁️💔
مـلح الگــاع جاس اجـروح اذنها
زمین شورزار به زخم گوشش رسیده و دردش آورده بود
و تبجي الليل ونتها الشجيه
در شب تاریک با ناله ای سوزان گریه میکند
حُســـيناً ... وَاحُســـيناً
💙🥀💙🥀💙
تبـجي و بـجت عمــتها الالـمـها
گریه میکند و عمه اش هم برای درد هایش گریه میکند
وتناشدها اعله يا جرح اللجمها
و از او میپرسد که؛ کدام زخم او را به درد آورده
اثاريــها الجــرح بايــك حلمهــا
انگار که زخم خواب را از او دزدیده🥺💔
اويلي وغدت تتلافت خطيه
وای بر من، بیچاره از بی کسی به این طرف و آن طرف نگاه میکند
حُســـيناً ... وَاحُســـيناً
💙🥀💙🥀💙
عله ابجاها غدت تبجي الخرابه
خرابه هم برای گریه هایش گریان شد
و تــهز الشــام لـو صـاحت يبابا
و اگر صدا بزند" بابا "شام به لرزه می افتد
بيــويه اليــتم شــيهون مصـابه
ای پدر ! چه چیزی مصیبت یتیم را کم میکند؟!
حتى لو حلم بس مر عليه
حتی اگر شده در خواب ؛ فقط سری به من بزن
حُســـيناً ... وَاحُســـيناً
💙🥀💙🥀💙
يبــويه لــو حـلم خـل ابـره ملكاك
پدرم اگر رویا است بگذار تو را ملاقات کنم
تلفني ابحظنك و اغفه اعله يمناك
مرا در آغوشت بپیچ و بر دستانت بخوابان .
ريــت ابسفــرتك تـاخــذنـي ويـاك
کاش مرا هم با خود به سفر ببری !
اجاها و صارت الملكه المنيه
پدرش به نزدش آمد و آن ملاقات، ملاقات مرگ شد
خــرابه و اظلـم انــهار البنيه
خرابه است و مظلم تر از آن نابودی دخترکی است
ومن تعبب الدرب نامت رقيه
و از خستگیِ راه، رقیه خوابید ..🥀
حُســـيناً ... وَاحُســـيناً
_
♡|ترجمه لطمیه ی'نامت رقیه'🏴
ترجمه: کانال محمد الجنامی فارسی♥️🎵
تقدیم به بانوی بزرگوارم رقیه خاتون "س"
@arabiicc♥️
ابيات شعر عن الإمام علي عليه السلام
اسم الشاعر : #عزيز_الفيصلي
اسم الرادود : #محمد_الجنامي
#احتفال
💚👑💚👑💚👑💚
دگ باب گلبي العشگ وباليقظه وعّاني
و رد ريش عمري عَلي وأصفگن جنحاني
دولبني حادي الهوى وللنجف وداني
مَرني إعله وادي الغري ويم علي خلاني
بسكوت دمعي صحت من صوت وجداني
انساك بعض الزمن ويمسني شيطاني
لكن من اعثر و أگع اسمك عله الساني
ارجاك يابو الحسن لو لفوا اكفاني
بحماك اظل ومن اظل حاشاك تنساني
💚👑💚👑💚👑💚
https://t.me/alradodeinpoems