#قسمت_دوم...
🔹 وقتی به حرم میروند، میبینند که وهابیها ضریح مطهر را سوزاندهاند و با آن قهوه درست کردهاند! با آنکه قهوه را حرام میدانستند. میبینند که گوشهای از قبر شکاف برداشته است. آسیدکاظم نگاه میکند و میگوید: من قطعهای از بدن را حس میکنم. صاحب ریاض هم نگاه میکند و میگوید: نظر من هم همین است. البته الآن تردید دارم کدام تقدّم داشت. سپس آسیدکاظم میگوید: الآن وقت تربت برداشتن است. ایشان دستمال سفیدی داشت. با دست مقداری از تربت را برداشت و در دستمال گذاشت. دستمال قرمز شد. مقداری از آن تربت را خودش برداشت و مقداری هم به صاحب ریاض داد.
🔹 وقتی آسیدکاظم از دنیا رفت، برادرش میرکریم که فرد سادهای بود، آن تربت را برداشت و تبدیل به مهر کرد و بین این و آن تقسیم نمود. آمیرزا ابوالقاسم که در آن وقت سیزده_چهارده ساله بود، وقتی سالها بعد از ماجرا مطّلع میشود، خیلی به این طرف و آن طرف میزند و سرانجام یکی از آن مهرها را به دست میآورد و این مهر پیوسته در بیت آمیرزا ابوالقاسم بود. آمیرزا ابوالقاسم جُنگ و بیاضی داشت که در آن تفصیل این قضایا را نوشته است و در آن بیاض به پسرانش (حاج میرزا ابوالکارم، حاج میرزا ابوطالب و حاج میرزا ابوعبدالله)(۱) سفارش میکند که قدر این تربت را بدانید که چنین ویژگیهایی دارد. این تربت در بیت میرزاییها ماند و ممکن است الآن هم باشد، ولی بروز نمیدهند.
🔹 من حدس میزنم که از این مهر به احفاد آقا محمّدعلی _فرزند وحید بهبهانی_ داده باشند؛ چون بیت صاحب ریاض با آنها قرابتی داشتند. در بیت آقا محمّدعلی یکی از این تربتهای اصل بوده است. از مرحوم آشیخ مصطفی جلیلی شنیدم: کتابخانه امام جمعه کرمانشاه که از نوادههای آقا محمّدعلی بود، آتش گرفت و تمام کتابهای آن حتی قرآنها در آتش سوخت، غیر از قرآنی که آن تربت روی آن قرار داشت که من حدس میزنم از همان تربت بود. آن کتابخانه، کتابخانه مهمّی بود. من در کرمانشاه به منزل آقای نجومی رفتم، دیدم یکی از نوادههای امام جمعه برگههای سوخته آن کتابخانه را به آقای نجومی تقدیم کرده بود.
1⃣ نام پسران میرزا همه «محمد» بوده اختلاف در لقب و کنیه داشته و با کنیه معروف بوده اند: عزّالدین ابوالمکارم محمد، شمس الدین ابوطالب محمد، فخرالدین ابوعبدالله محمد.
📚 جرعهای از دریا ؛ ج ۲ ص ۳۳۵
@arabsalehi_ir