تابستان سال ۸۶ بود!
تقریبا دو ماه بعد از رحلت آیت الله فاضل لنکرانی که حق استادی بر گردن پدرم داشت...
خبر تلخی از تلویزیون منتشر شد. برای منی که ۸ سال سن بیشتر نداشتم، شنیدنش عذاب آور بود چه برسد به افرادی که سالها پای درس اخلاق و خطبههای نماز جمعهاش گوش جان سپرده بودند.
دیدن تصاویرش براى کودک ۸سالهای چون من که هنوز خوب و بد نمیدانست، حس عجیب و تازهای ایجاد کرده بود.
شاید اولین حس خوب زندگیام.
تصویری که همراه با حزن و لبخند، متناقضترین عناصر وجدانی را کنار هم نهاده بود تا نشان دهد که روح بزرگ چه غیر ممکنها را ممکن میکند.
دلم نمیخواست چشم از عکسش بر دارم. شاید آخرین باری که تصویرش را دیده بودم، آخرین جلسهی او در مجلس خبرگان رهبری بود. آخرین جلسهی استاد اخلاق انقلاب، آیت الله مشکینی(ره)...
اما برای من تازه اولین احساسات خوب زندگیام شروع شده بود. اولین شناختها، اولین دریافتها، اولین دینشناسیها و حس خوب عبادت. اولین گریهکردنها برای عالمی که تا کنون اسمی از او نشنیده بودم...!
آیت الله مشکینی برای کودکی که هنوز آلوده به روزمرگیها و بیتفاوتیهای جهان مدرن نشده بود، حس خوب معنای حقیقی زیستن بود.
اگر امروز در حوزه نفس میکشم و دغدغهی اقامهی احکام دین را قوت میبخشم، مدیون کسی هستم که بدون شناختننش، برایش عزاداری کردم!
دوستت دارم آیت الله مشکینی!
#درس_اخلاق
#انقلاب
#آیت_الله_مشکینی
@araf11