هنوز عدهای در صدد انکار خیلی عظیم جمعیت و سیل محبت آن در تهران و شهرهای دیگر هستند.
از کسی که در قم و تهران شاهد حضور جمعیت بوده است بشنوید:
آنها حراملقمگانی هستند که کور مادرزاد به دنیا آمدهاند.
🖋علی عسگری
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهید_آیتالله_رئیسی
#دیپلمات_انقلابی
#شهید_حسین_امیرعبداللهیان
@araf11
اینجا قم، هوا همچون مشهد، بارانی است.
به آسمان میگویم:
ای آسمان! ببار که دیگر خادم جمهور میان جمهور نیست.
هرچند شهید جمهور از رئیس جمهور زندهتر است.
#شهید_جمهور
#شهید_آیتالله_رئیسی
@araf11
با سلام با ضربه بر لینکهای زیر
از بخشی اقدامات دولت شهید آیت الله رئیسی(ره) آگاه شوید و به دیگران نیز مخابره کنید:
https://eitaa.com/yaminpour/3076
https://eitaa.com/yaminpour/3077
https://eitaa.com/yaminpour/3078
https://eitaa.com/yaminpour/3079
https://eitaa.com/yaminpour/3080
https://eitaa.com/yaminpour/3081
https://eitaa.com/yaminpour/3082
#شهید_جمهور
#شهید_آیتالله_رئیسی
@araf11
جیغ، لبخند، اشک
بند کتونی سفیدش را میبست.
مقنعهی سرمهای خود را کمی عقب داد تا موهای مِش کرده را به رخ بکشاند.
بر مچ دستانش ربان بنفش رنگی بسته بود تا به سالن ورزشی سر پوشیدهای در گوشهای از پایتخت برود.
با سرعت میدوید که از خیل تشویق کنندگان و سوت و کفزنان عقب نیافتد.
نزدیک درب ورودی سالن که شد، همچون خودش خیلیهای دیگر را به رنگ بنفش دید.
در دست یکی، کلیدی از جنس مقوا بود و در دست دیگری دستنوشتهای که حکایت از آزادی بیقید و شرط میداد.
دخترک تا چشم میچرخاند عکس رئیس جمهوری را میدید که تا دو سال قبل با انعقاد توافقنامهای، سخن از لغو تمامی تحریمها و نجات از شرارتهای آمریکا گفته بود.
شور جمعیت، صدای مردم را ربوده بود. دخترک کتانی پوش، یادش افتاد که همین چند ماه قبل بود، خواهرش به دلیل تحریم داروی سرطانی، از دنیا رفت و پدر مرحومش برای تامین مخارج درمان او، به ورشکستگی افتاد و برادر از فراغ خواهر، بیکار شد.
همهی این مصیبتها بعد از نوشجان کردن گلابیهای برجام بود.
دخترک نگاهی به دستبند بنفش انداخت و زیر لب چیزی را از خود سوال میکرد: مگر چارهای هست؟!
تلفنش زنگ خورد؛ حال مادرش خوش نبود. دخترک قطع کرده نکرده، قید استقبال را زد و تا ۱۴۰۰ فقط سلامتی مادرش را میخواست.
به خانهکه رسید فرصت درآوردن کتانیهای سفیدش را نداشت. مادر، نقش بر فرش بودو جیغ دختر، بنفش تر از رنگ دستبندش.
برادر در خانه نبود چون به چسباندن پوسترهای رئیس جمهور معتدل، در خیابانهای شلوغ و پلوغ تهران گذر زمان میکرد بلکه تا ۱۴۰۰ از شر بیکاری خلاص شود.
با هر سرعتی که بود پیش از آنکه برادرش را مطلع کند، سوار بر آمبولانس از کوچههای تنگ و باریک، مادر را به بیمارستان برد.
اما نه مادر بیمه بود و نه پذیرشی در کار. مادر جلوی چشمان دخترش ذره ذره آب میشد و دختر ذره ذره یتیم.
۷ سال گذشت
صدای زنگ خانهای که تازه نصیب دختر شده بود، لبخند را بر لبانش آورد تا به استقبال برادری که با گل و شیرینی خبر از استخدامش آورده بود، برود.
برادر بر پیشانی خواهرزادههای سه قلویش بوسهای زد و صاحب زمین شدن شوهر خواهر را تبریک گفت.
برادر که بر روی مبل نشسته بود گرچه عکس مادر بر دیوار خانهی مهر خواهرش را میدید ولی دیگر غصهی کار نداشت. دختر نیز که بیمه شده بود تا به هنگام خطر، امنیت داشته باشد، با چای و شیرینی از برادر پذیرایی میکرد که اخبار، خبر از خودکفایی در تولید داروهای ضد سرطانی را اعلام کرد.
چند روز گذشت. ساعت ۸ صبح روز دوشنبه دختر اما انگار بار دیگر خبر وفات مادرش را شنیده باشد، با چشمان اشک آلود قاب عکسی دیگر به دیوار زد. قاب عکسی که در آن سید ابراهیم میخندید.
🖋 علی عسگری
#شهید_جمهور
#انتخابات
#شهید_آیتالله_رئیسی
@araf11