eitaa logo
اعراف
82 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
442 ویدیو
25 فایل
وَبَيْنَهُمَا حِجَابٌ ۚ وَعَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ ۚ (اعراف/۴۶) لینک کانال‌های آرشیویِ بذل خون،متفکر غریب و میراث: @miras_68 @bazl_61 / @gharib_58 این کانال هم تولیدی و هم توزیعی است! @aliasgari1378
مشاهده در ایتا
دانلود
هنوز عده‌ای در صدد انکار خیلی عظیم جمعیت و سیل محبت آن در تهران و شهر‌های دیگر هستند. از کسی که در قم و تهران شاهد حضور جمعیت بوده است بشنوید: آنها حرام‌لقمگانی هستند که کور مادرزاد به دنیا آمده‌اند. 🖋علی عسگری @araf11
اینجا قم، هوا همچون مشهد، بارانی است. به آسمان می‌گویم: ای آسمان! ببار که دیگر خادم جمهور میان جمهور نیست. هرچند شهید جمهور از رئیس جمهور زنده‌تر است. @araf11
با سلام با ضربه بر لینک‌های زیر از بخشی اقدامات دولت شهید آیت الله رئیسی(ره) آگاه شوید و به دیگران نیز مخابره کنید: https://eitaa.com/yaminpour/3076 https://eitaa.com/yaminpour/3077 https://eitaa.com/yaminpour/3078 https://eitaa.com/yaminpour/3079 https://eitaa.com/yaminpour/3080 https://eitaa.com/yaminpour/3081 https://eitaa.com/yaminpour/3082 @araf11
جیغ، لبخند، اشک بند کتونی سفیدش را می‌بست. مقنعه‌ی سرمه‌ای خود را کمی عقب داد تا مو‌های مِش کرده را به رخ بکشاند. بر مچ دستانش ربان بنفش رنگی بسته بود تا به سالن ورزشی سر پوشیده‌ای در گوشه‌‌ای از پایتخت برود‌. با سرعت می‌دوید که از خیل تشویق ‌کنندگان و سوت و کف‌زنان عقب نیافتد. نزدیک درب ورودی سالن که شد، همچون خودش خیلی‌های دیگر را به رنگ بنفش دید. در دست یکی، کلیدی از جنس مقوا بود و در دست دیگری دست‌نوشته‌ای که حکایت از آزادی بی‌قید و شرط می‌داد. دخترک تا چشم می‌چرخاند عکس رئیس جمهوری را می‌دید که تا دو سال قبل با انعقاد توافق‌نامه‌ای، سخن از لغو تمامی تحریم‌ها و نجات از شرارت‌های آمریکا گفته بود. شور جمعیت، صدای مردم را ربوده بود. دخترک کتانی پوش، یادش افتاد که همین چند ماه قبل بود، خواهرش به دلیل تحریم داروی سرطانی، از دنیا رفت و پدر مرحومش برای تامین مخارج درمان او، به ورشکستگی افتاد و برادر از فراغ خواهر، بیکار شد. همه‌ی این مصیبت‌ها بعد از نوش‌جان کردن گلابی‌های برجام بود. دخترک نگاهی به دستبند بنفش انداخت و زیر لب چیزی را از خود سوال می‌کرد: مگر چاره‌ای هست؟! تلفنش زنگ خورد؛ حال مادرش خوش نبود. دخترک قطع کرده نکرده، قید استقبال را زد و تا ۱۴۰۰ فقط سلامتی مادرش را می‌خواست. به خانه‌که رسید فرصت درآوردن کتانی‌های سفیدش را نداشت. مادر، نقش بر فرش بودو جیغ دختر، بنفش تر از رنگ دست‌بندش. برادر در خانه نبود چون به چسباندن پوستر‌های رئیس جمهور معتدل، در خیابان‌های شلوغ و پلوغ تهران گذر زمان می‌کرد بلکه تا ۱۴۰۰ از شر بیکاری خلاص شود. با هر سرعتی که بود پیش از آنکه برادرش را مطلع کند، سوار بر آمبولانس از کوچه‌های تنگ و باریک، مادر را به بیمارستان برد. اما نه مادر بیمه بود و نه پذیرشی در کار. مادر جلوی چشمان دخترش ذره ذره آب می‌شد و دختر ذره ذره یتیم. ۷ سال گذشت صدای زنگ خانه‌ای که تازه نصیب دختر شده بود، لبخند را بر لبانش آورد تا به استقبال برادری که با گل و شیرینی خبر از استخدامش آورده بود، برود. برادر بر پیشانی‌ خواهرزاده‌های سه قلویش بوسه‌ای زد و صاحب زمین شدن شوهر خواهر را تبریک گفت. برادر که بر روی مبل نشسته بود گرچه عکس مادر بر دیوار خانه‌ی مهر خواهرش را می‌دید ولی دیگر غصه‌ی کار نداشت. دختر نیز که بیمه‌ شده بود تا به هنگام خطر، امنیت داشته باشد، با چای و شیرینی از برادر پذیرایی می‌کرد که اخبار، خبر از خودکفایی در تولید دارو‌های ضد سرطانی را اعلام کرد. چند روز گذشت. ساعت ۸ صبح روز دوشنبه دختر اما انگار بار دیگر خبر وفات مادرش را شنیده باشد، با چشمان اشک آلود قاب عکسی دیگر به دیوار زد. قاب عکسی که در آن سید ابراهیم می‌خندید. 🖋 علی عسگری @araf11