eitaa logo
🇮🇷کانال حضرت مریم(س) 🇮🇷
129 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
14 فایل
آن کس که پناهم بدهد باز حسین است🕊🫀 سلام بر آن‌هایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند🕊🌷 🌷 اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌ لولیک الفرج🌷 ارتباط با ادمین : @Shlll110
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تنها مسیر مرکزی
8.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقا حالا که به سن تکلیف نرسیدم، میشه شمارو یه کم بغل کنم؟ 🔹 گفتگوی حلما، دختر خردسال شهید پوریا احمدی با
مادر نابینا کنار تخت پسرش در شفاخانه نشسته بود و می گریست... فرشته ی فرود آمد و رو به طرف مادر گفت: ای مادر من از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا بر آن است که فقط یکی از آرزو های ترا براورده سازد، بگو از خدا چه می خواهـی؟ مادر رو به فرشته کرد و گفت: از خدا می خواهم تا پسرم را شِفا دهد. فرشته گفت: پشیمان نمی شوی؟ مادر پاسخ داد: نه! فرشته گفت: اینک پسرت شِفا یافت ولی تو می توانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی... مادر لبخند زد و گفت تو درک نمی کنی! * سال ها گذشت و پسر بزرگ شد و آدم موفقی شده بود و مادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن می گرفت. پسرش ازدواج کرد و همسرش را خیلی دوست داشت... پسر روزی رو به مادرش کرد و گفت: مادر نمی توانم چطور برایت بگویم ولی مشکل اینجاست که خانمم نمی تواند با تو یکجا زندگی کند. می خواهم تا خانه ی برایت بگیرم و تو آنجا زندگی کنی. مادر رو به پسرش کرد و گفت: نه پسرم من می روم و در خانه ی سالمندان با هم سن و سالهایم زندگی می کنم و راحت خواهم بود... مادر از خانه بیرون آمد، گوشه ی نشست و مشغول گریستن شد. فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت: ای مادر دیدی که پسرت با تو چه کرد؟ حال پشیمان شده یی؟ می خواهی او را نفرین کنی؟ مادر گفت: نه پشیمانم و نه نفرینش می کنم. آخر تو چه می دانی؟ فرشته گفت: ولی باز هم رحمت خدا شامل حال تو شده و می توانی آرزوی بکنی. حال بگو میدانم که بینایی چشمانت را از خدا می خواهی، درست است؟ مادر با اطمینان پاسخ داد نه! فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟ مادر جواب داد: از خدا می خواهم عروسم زن خوب باشد و مادر مهربان باشد و بتواند پسرم را خوشبخت کند، آخر من دیگر نیستم تا مراقب پسرم باشم. اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و اشک هایش دو قطره در چشمان مادر ریخت و مادر بینا شد... هنگامی که زن اشک های فرشته را دید از او پرسید: مگر فرشته ها هم گریه می کنند؟ فرشته گفت: بلی! ولی تنها زمانی اشک می ریزیم که خدا گریه می کند. مادر پرسید: مگر خدا هم گریه می کند؟! فرشته پاسخ داد: خدا اینک از شوق آفرینش موجودی به نام مادر در حال گریستن است... هیچ کس و هیچ چیز را نمی توان با مادر مقایسه کرد. (به افتخار مادر)
🔴رای دادن کافی نیست همدیگر را به رای دادن تواصی کنید آیت الله حائری شیرازی: 🔹بعضی فکر می کنند همین که در انتخابات شرکت کردند، رسالتشان انجام شده است. قرآن خلاف این را می گوید. چرا؟ چون قرآن می گوید: «ان الانسان لفی خسر، الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر». می گوید ایمان و عمل صالح، انسان را از خسران نجات می دهد اما نه به تنهایی! 🔹رأی دادن، مثل ایمان و عمل صالح است. اما «تواصوا بالحق» هم لازم است. رأی دادن لازم است، اما کافی نیست. 🔹اگر کسی خانوادۀ خودش را توصیه به شرکت در انتخابات نکند، همسایه های خودش را توصیه نکند، دوستان خودش را توصیه نکند و برای این کار، تبلیغ نکند، طبق آیه قرآن از جملۀ زیانکاران است. 🔹هم آن کسی که شرکت نکند و هم آن کسی که شرکت بکند و تبلیغ نکند، زیانکار هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مأمور پلیس ماشین‌ها رو نگه داشت تا پرنده مریض از خیابون رد بشه ♥️ @sundis_khorimm
برین برین پرچم بخرین نصب کنین حرف حضرت آقا رو زمین نمونه! @sundis_khorimm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیف رهبر انقلاب از تصویری که از شهید حججی در اسارت داعش منتشر شد شهید حججی مثل شیر نر دارد جلو میرود و اعتنایی به کسی ندارد! @BisimchiMedia
مأمور پلیس فارس به شهادت رسید سومین مأمور پلیس فارس که طی روزهای گذشته در درگیری با قاچاقچیان مسلح در نی‌ریز زخمی شده بود، به شهادت رسید. پیش از این نیز دو نفر از مأموران پلیس شهیدان علی و رضا شاهسونی، در این درگیری به شهادت رسیدند. @BisimchiMedia
کش مو برای خواهرم 🔆بچه ها دور یک میز جمع شده بودند، به سختی کنار هم نشستند اشاره به میزدیگری کردم و گفتم: «بچه ها این میز خالیه بشینید و راحت نقاشی بکشید» یکدفعه سربلند کرد و با تحکم گفت: «نه! ما خانواده‌ایم همه پیش هم می‌شینیم» و شروع کرد به نقاشی کشیدن. هرکس برای خودش نقاشی می کشید. نقاشی که تمام شد برگه‌ها را تحویل دادند و منتظر بودند تا جایزه‌یشان را بگیرند. آخرین نفر بود که برگه را تحویل داد. جاکلیدی را به سمتش گرفتم. گفت: «میشه یک کش مو هم بهم بدید؟» گفتم: «کش مو میخوای چه کار؟» گفت: «برای خواهرم می‌خوام» گفتم: «خب خواهرت خودش بیاد نقاشی بکشه و جایزه بگیره» جواب داد: «نمی تونه بیاد. خیلی کوچیکه» کمی فکر کرد و ادامه داد: «اصلا جاکلیدی منو بگیرید به جاش کش مو بدید!» جاکلیدی را به سمت من گرفت‌! خندیدم و جاکلیدی را به سمت خودش برگرداندم و کش مو را به او دادم. گفتم: «جاکلیدی مال خودت ،کش مو برای خواهرت» آنها را گرفت و لبخندی زد و رفت. 🕝چند ساعت بیشتر از رفتنش نگذشته بود. عکس‌های انفجار در شبکه های مجازی دست به دست می‌شد. عکس را نگاه کردم. همانطور که گفته بود آنجا هم خانواده بودند. همان لبخند روی لب‌هایش بود. 🥀شهید محمد امین سلطانی نژاد 📝روایت شده از موکب ربیون غرفه کودک 🖋نویسنده :حانیه کویری ___ 📌کانال ، روایتی متفاوت را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman