⁂᯽-------•💚•-------᯽⁂
#عاشقانه_ویانا ‹ #پارت144
ویانا خودت خوب می دانی که او مرد مصممی است و بی دلیل کاری را نمی کند
به گمانم مرا میخواهد،
اما چون شناخت کافی از من ندارد،
می ترسد که مناسب او و خانواده اش نباشم.
حالا با او حرف می زنی؟
- البته .
در ضمن پدر و مادرم این موضوع را میدانند و پذیرفته اند که مدتی با هم حرف بزنیم.
نفسی به آسودگی کشیده و گفتم:
پس خیلی عالی شد
نمی دانم چرا نتوانستم به فاخته حسادت کنم،
شاید چون دلم می خواست آن غریبه با شاخه گل رز سرخ به خواستگاری ام میآمد ،
نه اینکه همانند فاخته خویش را بر او تحمیل سازم،
اما این فقط یک رویای کودکانه ، دور و دست نیافتنی بود
فاخته رشته ی افکارم را پاره کرد و گفت:
خوب نظرت چیست؟
- در مورد چه؟
آخ ! خدای من کجائی ویانا؟
آقای یگانه را میگویم .
لبخندی زده و گفتم:
اگر بتوانی یک چهره ی عبوس ... جدی و در عین حال خشک و بی هیچ احساسی را دوست داشته باشی ، به یقین مرد خوبی است و خوشبخت می
شوی.
- از تمجیدت ممنونم.