آرامِدلِمن🌾'
⁂᯽-------•💚•-------᯽⁂ #عاشقانه_ویانا ‹ #پارت144 ویانا خودت خوب می دانی که او مرد مصممی است و بی
⁂᯽-------•💚•-------᯽⁂
#عاشقانه_ویانا ‹ #پارت145
تکه ی دیگری شیرینی به فواد داد و گفت:
نگاه کن ،ویانا، پیش بندش را چقدر کثیف
کرده.
به آرامی آن را باز کرد و از من خواست پیشبند دیگری بیاورم.
وقتی داشت لباسش را عوض می کرد، در نگاه فواد آرامشی را دیدم که آن روز به عرسک هایم داده بود ...
خوب تو چه کردی ویانا؟
برای او گفتم که آن روز غریبه ام را دیده ام و او با قلب عاشقم چه کرد .
چشمان فاخته غمگین شدند و گفت:
چقدر این مرد خودخواه است.
دلم می خواست به فاخته بگویم که این غریبه را با تمام خودخواهی اش تا ابد دوست داشته و در حسرت یک نگاهش جان میسپارم.
با رفتن فاخته مریم به اتاقم آمد
گفت: دوستت بود؟
- بله .
بهتر است دیگر با او حرف نزنی ..
خدای من به او چه ربطی داشت ؟
پاسخی نداده و از اتاق بیرون رفتم...