برای اینکه خوشحال باشی باید:🌿
بیخیال چیزایی که رفته بشی
قدرِ چیزایی که مونده رو بدونی
و منتظر چیزایی که قراره اتفاق بیفته بمونی ...
#پندانه
@arameshkade ❤️
قشنگ ترین حس وقتیه که یه اتفاق خوب برات میوفته و مطمئنی اون اتفاق یه پاداش از طرف خدا بوده ..🌸🌿
روزتون قشنگ...
@arameshkade ❤️
🌸افکار منفی همیشه باعث
🌸شکست و درماندگی های عصبی
🌸می شود
🌸اما باور مثبت و مثبت اندیشی
🌸شما را به سوی یک زندگی شاد،
🌸سالم و پر از فراوانی سوق
🌸می دهد
“
#پندانه
@arameshkade ❤️
مردی گوسفندی ذبح کرده و آن را کباب نمود. به برادرش گفت برو و دوستان و نزدیکان را بگو که بیایند تا با هم این گوسفند را بخوریم.
برادرش رفت و در بین دهکده صدا کرد: آی مردم کمک کنید، خانه ما آتش گرفته است.
تعدادی اندکی برای نجات دادن آنها آمدند. وقتی به خانه رسیدند، با کباب گوسفند و نوشیدنیهای رنگارنگ پذیرایی شدند. برادرش آمد و دید که کسان دیگری آمده و گوسفند کباب شده را خوردهاند.
از برادرش پرسید: چرا دوستان و نزدیکان را صدا نکردی؟ برادرش گفت: اینها دوستان ما و شما هستند. کسانی که شما آنها را دوست وخویشاوند
میپنداشتید،حتی حاضر نشدند تایک سطل آب هم روی خانه شما که آتش گرفته بود، بریزند.
خیلیها هنگام کباب و گوسفند دوستان آدم هستند. وقتی خانه آتش گرفت، یک سطل آب حتی روی خاکسترتان هم نخواهند ریخت.
قدر دوستان واقعیمان را بدانیم...
#داستانک
@arameshkade ❤️
🍒🍒کاش میشد به عقب برگردیم...
دقیقا همانجا که مامان نشسته بود با آبمیوهگیری قدیمیمون آب هویج میگرفت و ما داشتیم لای رختخوابها پشتک وارو میزدیم...
همانجا که سرمان را پایین می انداختیم و با یک پیاله می رفتیم خانه ی همسایه تخم مرغ قرضی میگرفتیم...
همانجا که توی راه رسیدن به مدرسه مسا///بقه میگذاشتیم که هرکس زودتر رسید برده و میدویدیم و آخرش هم زمین میخوردیم و تا خود مدرسه گریه میکردیم...
همانجا که دیر میرسیدیم کلاس در را باز میکردیم و همه در سکوتی وهمانگیز نگاهمان میکردند؛ انگشت اشاره مان را میگرفتیم بالا؛ میرفتیم مینشستیم سر جایمان که خانم اجازه ساعتمان خراب شده بود خواب ماندیم...
همانجا که ما سرکلاس بودیم و بچههایی که ورزش داشتند و بیرون بودند خوشبختترین انسانهای روی زمین بودند و شایستهی غبطه خوردن و حسد ورزیدن...
همانجا که برف میبارید و تعطیل میشدیم و با بچههای محله میرفتیم روی برفها سُر میخوردیم و آدم برفی میساختیم...
همانجا که آخر سال دفتر خاطرات برای هم پر میکردیم که گل سرخ و سفید و ارغوانی، فراموشم نکن تا میتوانی...
#نوستالژی
@arameshkade ❤️
هنگامی که افسرده ای
بدان جایی در اعماق وجودت
حضور “خدا” را فراموش کرده ای ... 🧡
#پندانه
@arameshkade ❤️
🌟در این شب آرام ..
🌙دعایتان میکنم بخیر
🌟نگاهتان میکنم به پاکی
🌙یادتان میکنم بخوبی
🌟هرجا هستید
🌙بهترینها را برایتان آرزو دارم
🌟شبی زیباو سراسر آرامش
🌙در آغوش مهربانی های خدا داشته باشید
#شب_بخیر
@arameshkade ❤️
🌷سلام به روز قشنگ
🌸به آفتاب ونسیم
🌷به شروع پرانرژی
🌸سلام به هوا
🌷به آسمان پرازمهر
🌸به شاخه و برگهای دوستی
🌷به سبزی دلهای عاشق
🌸و سلام به دوستان گلم
🌷امروزتان شادتراز هر روز
#صبح_بخیر
@arameshkade ❤️
نیایش صبحگاهی 🌸🍃
✨خدایا 🙏
🌸در دومین روز هفته
✨ فراوانی و برکت
🌸آرامش و سعادت
✨را به همه هم گروهی های
🌸عزیزم ارزانی دار
✨بارالها🙏
🌸دل همه ی هموطنانم را شاد
✨مشکلاتشان را آسان
🌸لبهاشون را خندون
✨روزی هاشون را فراوون
🌸رویاهاشون را محقق گردان🙏
آمیـــن...🙏
#نیایش_صبحگاهی
@arameshkade ❤️
هيچ چيز
نميتونه انسان رو نابود كنه
جز افكار و ذهن خودش
#پندانه
@arameshkade ❤️
به شخصیت خود ...
بیشتر از آبرویتان اهمیت دهید ...
زیرا شخصیت شما جوهر وجود شماست ...
و آبرویتان ...
تصورات دیگران نسبت به شما است ..
#انگیزشی
@arameshkade ❤️
🍉 دلم تنگ است برای خانهی مادربزرگ ،
🍉 ﯾﮏ بعد اﺯ ﻇﻬﺮ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ،
🍉 باﻏﭽﻪ ﺭﺍ ﺁﺏ ﺩﻫﯿﻢ ،
🍉 ﻓﺮﺷﯽ بیندﺍﺯﯾﻢ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻮﺍﻥ ،
🍉 ﺑﻮﯼ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺁﺏ ﻭ ﮔﻞ
🍉 ﯾــﮏ ﻗـــﺎﭺ ﻫــﻨــﺪﻭﺍﻧــﻪ
🍉 از آن هندوانههای قرمز رنگِ شیرین
🍉 که دست خرید پدربزرگ باشد
🍉 و قِل خوردن سیبهای قرمز
🍉 در حوضِ آبیِ خوشرنگ
🍉 دلم تنگ است ﺑﺮﺍﯼ
🍉 ﺧﻮﺭﺩﻥ ﯾﮏ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﮐﻤﺮ ﺑﺎﺭﯾﮏ☕
🍉 ﭼﺎی از دست مادربزرگ
🍉 دلم برای خانهی مادربزرگ تنگ است.
#تلنگر_مثبت
@arameshkade❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منتظر هیچ آدمی نباش.
فقط تویی که میتونی واسه خودت
حال خوب بسازی...♥️🪴
#پندانه
@arameshkade ❤️
🔴 داستانک
روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست
متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟
مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند، دوست داشتم از آنها چیز ساده ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند...
"فرهنگی که باید با آب طلا نوشت"
#داستانک
@arameshkade ❤️