💖 آرام جـانـمـ 💖
#عشق_آتشین #۶۰۸ معراج کمرش را به مبل خشک و تک نفره تکیه میدهد:واسه نجات تو...اومده مثل همیشه گند
#عشق_آتشین
#۶۰۹
لباسهایش را هم حتی عوض کرده بود و بعد از آن ، با تاکسی تا خود بهشهر رفته بود...
به هر طریقی که بود ، ماهان را در جای امنی مستقر کرده تا برای فردا شب ، راهی مرز شود و از آنجا با لنج از کشور خارج شود...
روز پر تنشی را گذرانده بود و حالا که از ورودی شهر تهران میگذشت ، به این فکر میکرد که حتی اگر الان هم با آرام تماس بگیرد هیچ فرقی به حالش ندارد...
ممکن است خواب باشد و با صدای زنگ او بیدار شود...
معراج فقط آغوش او را برای امشب میخواست ، تا این خستگی را از تنش بشوید و ببرد...
شاید هم جرعه ای از لبهایش...
راستی از کی او را نبوسیده بود...؟
نکند قهر کرده و امشب آغوشش را دریغ کند...؟
معراج نفسش را از راه بینی بیرون میدهد و خسته پلک میزند...
هوایش بدجور به سرش افتاده بود و میدانست برای تأخیر امروزش ، تنبیه سختی در پیش دارد...
کاش خانه باشد...
کاش منتظرش مانده باشد...
ماشین را در پارکینگ بزرگ مجتمع پارک میکند و این موقع شب ، حتی خبری از درایور های مجتمع هم نیست...
در آسانسور نگاهی به چهره ی خسته اش می اندازد و موهایش را عقب میفرستد...
اگر خانه باشد...
اگر منتظرش مانده باشد...
ساعت را بار دیگر نگاه میکند...
از اول شهر تا همین حالا که در آسانسور است ، ساعت از دو و نیم صبح هم گذشته است...
با صدای دینگ آسانسور ، فورا خارج میشود و سمت واحد خودشان میرود...
کارت را میزند و در که باز میشود ، با چراغ های روشن خانه روبه رو میشود...
لبهایش آهسته کش می آیند و قدم داخل میگذارد...
در را پشت سرش میبندد و میخواهد به مقصد اتاق خواب قدم بردارد که صدای دلبرکش ، از آشپزخانه به گوش میرسد...
_معراااج...؟
گندش بزنند...ظاهرا عروسکش را با این تأخیر به شدت ترسانده است...
بوی فسنجان همه جای خانه را پر کرده است و معراج حتی از قبل کلافه تر میشود...
مسیرش را سمت آشپزخانه عوض میکند و همزمان آرام را میبیند که هول و ترسیده بیرون می آید...
پاهای معراج همانجا میچسبد به زمین...
دیگر جلوتر از آن نمیرود...
چشمانش با تمام وجود به جان تن دخترک افتاده است...
ذهنش شبی را برایش یاد آوری میکند...
تصویری که حتی هزار سال هم که بگذرد...از یادش نمیرود که نمیرود...
خودش است...
همان لباسی که در خواب دیده بود...
همان دختری که مثل یک پری دریایی روی تختش دراز کشیده بود...
همانی که میگفت خودت مرا صدا زده ای...
معراج همانجا خشکش زده است و پری دریایی ، مثل یک رؤیای وهم آلود ، سمتش پا تند میکند...
❣ #سلام_امام_زمانم❣
💚شیعه از هجرِ رُخت جامِ بلا مینوشد
💚خرّم آن سینه که در وصلِ شما میکوشد
💚بار الها...همهیِ عمر سلامت دارش
💚کوثری را که از آن آبِ بقا میجوشد
♥️اَلَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج♥️
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
✍ﺁﺩمهای ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔﻞ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﻧﯿﺎﺯ
ﺩﺍﺭند ﻭ اموات ﺑﻪ ﻓﺎﺗﺤﻪ... !
ﻭﻟﯽ ﻣﺎ همیشه ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻋﻤﻞ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ،ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ ﻭ ﮔﻞ بارانشان میکنیم ... ﻭﻟﯽ گاهی چه ﺭﺍﺣﺖ ﻓﺎﺗﺤﻪ حضور اطرافیانمان را ﻣﯿﺨﻮاﻧﯿﻢ ! ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﻋﻤﺮ یک شکوفه است ...
پنجشنبه است برای شادی روح تمامی پدران و مادران آسمانی و همه درگذشتگان فاتحه ای بخوانیم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ چیز لذت بخش تر از
جنگیدن دونفره برای رسیدن به
آرزوهای مشترک نیست ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آنان که عشق را پیدا می کنند
🌸حالشان خوب می شود
🌸و آنانکه موفقیت را پیدا میکنند
🌸روزگـارشـان ... امــا
🌸هیچکدام خوشبخت نمیشوند
🌸خوشبختی سهم کسانی است
🌸که موفقیت و عشق را
🌸تـوأمـان داشته باشند ...
🌸زندگیتون پراز عشق و موفقیت🌸
🌸پنجشنبه تـون گلبارون عزیزان 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️ مداحی "یه دل خوشی داشتیم و بس"
🔻 با صدای میثم مطیعی
"از راه دور سلام آقا
سلامِ دل شکسته ها
خدا بخیر بگذرونه
این اربعین دور از شما..."
🚩 یاد خاطرات شیرین زیارت حرم اباعبدالله الحسین(ع)
#به_تو_از_دور_سلام
#اربعین
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
💖 آرام جـانـمـ 💖
#عشق_آتشین #۶۰۹ لباسهایش را هم حتی عوض کرده بود و بعد از آن ، با تاکسی تا خود بهشهر رفته بود...
پارت و گذاشتم شرمنده دیر شد☹️❤️
❣ #سلام_امام_زمانم❣
💚ای دیدنت بهانه ترین خواهش دلم
💚 فکری بکن برای من و آتش دلم
💚دست ادب به سینه بیتاب میزنم
💚صبحت بخیر حضرت آرامش دلم
❤️الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج❤️
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
💖 آرام جـانـمـ 💖
#عشق_آتشین #۶۰۹ لباسهایش را هم حتی عوض کرده بود و بعد از آن ، با تاکسی تا خود بهشهر رفته بود...
#عشق_آتشین
۶۱۰
تن دخترک به تنش میچسبد و دست های ظریفش ، دور گردن معراج قفل میشوند...
این بو...همین رایحه بود...
گرمای تنش از پیراهن چروک شده ی معراج عبور میکند و مغز فرمان میدهد...
دستهای عصیانگر معراج ، مثل پیچک دور تن دخترک تاب میخورد...
تاب میخورد و فشار میدهد...
_کجا بودیییی...؟
صدای بغض دار دخترک بند دلش را پاره میکند...
خانه است...
منتظرش مانده....
نگرانش شده...
این همه زیبایی...این همه ناز...برای اوست دیگر...؟
قلب معراج خستگی امروز را به کل فراموش کرده بود...
حالا آنقدر تند و بی وقفه خون را در رگهایش پمپاژ میکرد که میتوانست تا خود شمال را با پاهایش بدود...
نفسهایش ریتم منظمشان را از دست داده اند...
فقط میخواهد نگاهش کند...
بدون یک اینچ فاصله...
با یک دست آنقدر فشارش میدهد که پاهایش از زمین فاصله میگیرند...
درموهایش آهسته چنگ میزند و سرش را کمی پس میکشد...
در همان حدی که بینی هایشان به هم چسبیده باشند...
نفسهایشان با هم تلفیق شوند...
معراج از دیدن این همه زیبایی در شگفت است...آنقدر که صورتش مانند کسی که از چیزی درد میکشد ، در هم میرود...
آب گلویش را به سختی فرو میدهد:میخوای قلبمو از جاش بکنی....؟ها....؟
آرام لب برمیچیند و این همه تدارک دیده بود...آن به کنار...حتی فکرش را هم نمیکرد اینقدر بترسد...اینقدر نگران شود...اینقدر حالش بد شود از بی خبری...
_گفتی زود میای!...
معراج لبهای جمع شده ی دلبرک را میبیند و جان میکند:دورت بگردم...خب...؟
آرام حالا پاهایش را دور کمر معراج قفل کرده است و با چشمهایی که از اشک برق میزنند نگاهش میکند:خیلی ترسیدم...خیلی نگرانت شدم...خیلی...معراج روانی میشود...تنش مثل کوره داغ است و دارد او را هم با خودش میسوزاند:ببخشید...
چشمان آبی آرام حالا مثل دو گوی شیشه ای و زالال ، رو به روی سیاهچاله های معراج قرار دارند...آرام میبیند نگاه عجز آلود معراج را و چیزی میان شکمش پیچ میخورد:رفتم بیرون...این لباسو خریدم...رنگشو دوس ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺ﺧﺪﺍﯼ مهربانیها
💜ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ
🌺ﻫﺪﯾﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ شب
💜ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﻣﯿﺪ
🌺ﺑـﻪ ما ﻣﯽﺩﻫﯽ ﺍﺯ
💜ﺗﻮ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭیم
🌺ﻫﺪﯾﻪﺍﯼ ﮐﻪ ناﻣﺶ
💜آرامش است
🌓
⭐️شبـ🌙ـتون عاشقانه و زیبا⭐️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁پاییز نزدیک است
💛صدای خش خش
🍁برگها....
💛بوی مهر،عطرتلخ یار،،
🍁لبخند مهربانت و
💛نم نم باران به زیر چتر
🍁و بوی خوش مهربانی،
💛حس خوب پاییز
🍂نثارت ای دوست...
❣ #سلام_امام_زمانم❣
💚دلیل این همہ غیبت کجاست ای مولا
💚بگو که این همه دوری رواست ای مولا
💚نظاره کردن آن چهره ی دل آرایت
💚تمام حاجت این بینواست ای مولا
❤️الّلهُـمَّ عَجِلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج❤️
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
💖 آرام جـانـمـ 💖
#عشق_آتشین ۶۱۰ تن دخترک به تنش میچسبد و دست های ظریفش ، دور گردن معراج قفل میشوند... این بو...هم
#عشق_آتشین
#۶۱۱
معراج طاقت از کف داده و دخترک را بغل میکند و لبهایش را روی پیشانی اش میچسباند و همانجا با لحن عاصی اش پچ میزند:سسسسسس...دارم واسه داشتنت میمیمرم!...
حالش وخیم است...تک تک سلولهایش این دختر را فریاد میزنند...این ظرافت بی نظیر را...
لطافت پارچه ی لباسش دارد چنگ به سینه ی معراج می اندازد...
حتی فکرش را هم نمیکرد بعد از آن روز پر از تنش ، چنین رؤیایی در پیش داشته باشد...
دخترک در حرکتی غیر قابل پیش بینی ، گره دستانش را پشت گردن داغ شده ی معراج ، تنگ تر میکند و تن صدایش این مرد اغوا شده را به جنون میکشاند:منم!.....
معراج دیگر هیچ چیزی نمیشنود...
گوشهایش به جز صدای نفس نفسهای هردویشان هیچ چیز نمیشنود...
و قدم سمت اتاق برمیدارد...
قلبهایشان را دیوانه تر میکند...
موهای فر خورده ای که با دستهای ویرانگر معراج پیچ و
تاب میخورند...
قلب ها ضرب میگیرند...
دیگر فاصله ای تا دیوانه شدن ندارد... معراج با صدای دردمندی لب میزند:
_چطور بگذرم از این همه
زیبایی...؟هوم...؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬این کلیپ هم هدیه به عاشقان اباعبدالله الحسین (ع) عزیزانی که دوست دارن پیاده اربعین حسینی کربلا باشند.
این کلیپ رو از دست ندید👌
#اربعین_کربلا
صدای #جیغم همه عمارت رو گرفت...
پام رفته بود روی صابون و با #لگن افتادم کف حمام... عمارت #خالی بود...
داشتم گریه میکردم که یکی محکم کوبید به در حمام...- آرام... آرام... چی شده؟
صدای بهنام بود... به هق هق افتادم
- افتادم زمین ...آخ پام...
- وای وای... بیام داخل.. اومدم
جیغ کشیدم...
- نه.. نهههه... نیا داخل...
- میتونی بلند شی؟
دوباره با گریه گفتم:- نههه...
دستگیره در حمام بالا پایین شد... دوباره #جیغ کشیدم و گفتم:- #لباس ندارم... نیا داخل...
- لعنتی... پس چیکار کنم؟ عیبی نداره... اومدم توبا هق هق گفتم:
- نیا تو... لامصب #لباس ندارم.... #نامحرمی
مشتی کوبید به در حمام گفت:
- پس میگی چیکار کنم؟
ناله کردم:- نمیدونم
با حس خاصی گفت: - #محرمم شو
- چی؟؟؟؟؟
- #صیغه میخونم
- نهههههه... نمیخوام... #صیغه نه
- انتخاب کن... یا همینطوری میام تو #حموم یا #صیغه میخونم... بگو کدومش؟
نگاهی به وضعم انداختم... به دیوار حموم تکیه داده بودم...پام ورم کرده بود.. و نمیتونستم از جام بلند شم...
کوبید به در حموم:- باز کنم؟
چشام رو بستم و گفتم:- بخون
#صیغه رو خوند و من #قبلت گفتم...
در حمام باز شدو #پسرعموم اومد داخل...
واضح آب دهنش رو قورت داد...
چشام رو از خجالت بستم...
دستش اومد زیر بدنم و بلندم کردومنو #بغل گرفت و به سینه اش چسبوند...
پیشونیم گرم شد و کنار گوشم گفت:
- قربونت بشم من خانومم...🔥🔥
https://eitaa.com/joinchat/3314810948C9f3ebba200
💖 آرام جـانـمـ 💖
صدای #جیغم همه عمارت رو گرفت... پام رفته بود روی صابون و با #لگن افتادم کف حمام... عمارت #خالی بود.
من #آرام دختری #مغرور و #مستقل هستم...
#بهنام پسرعموم یه پسر #دورگه ایرانی ایتالیایی بود...
من رو به #زور و #اجبار قانون از خانواده ام جدا کرد و به عمارت خودش برد...
من #مذهبی بودم اما بهنام کاری کرد که من رو #مجبور به خودش کرد....
کاری که همه آینده ام رو بهم ریخت😢
https://eitaa.com/joinchat/3314810948C9f3ebba200
#مذهبی
#عاشقانه
#عاشقانه_خاص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 امیدوارم امروزتون
💖پر از زیبایی و امیـد
🌸و دلتون سرشار از
💖مهـر و شـور زندگی باشه
🌸امیـدوارم روزتون
💖از زیباترین و قشنگترین
🌸لحظات و موفقیت ها لبریز باشه
💖تقدیم به شما خوبان
🌸دوشنبه تون زیبا و پرامید
_حرص نخور واسه زن #حامله خوب نیس!
سرخ شدن پوستم را درآنی حس کردم.
پیراهنم را روی #شکمم محکم کشیدم و با عصبانیت به او توپیدم:
-دیوونه جلوی دهنتو بگیر! ستاره میشنید که بدبخت میشدم!
همزمان پیام هم رسید:
-کجایی؟ چند ساعته نیستی. از #بچهم چه خبر؟
حوصلهی جواب دادن به او را نداشتم، اما اگر چیزی هم نمیگفتم میمُردم:
"-داره #لگد میزنه توله ات!"
http://eitaa.com/joinchat/3122528273C2c51409301
💖 آرام جـانـمـ 💖
_حرص نخور واسه زن #حامله خوب نیس! سرخ شدن پوستم را درآنی حس کردم. پیراهنم را روی #شکمم محکم کشیدم
رهام به خاطر مشکل خونی که داره قلب #جنین تو #شکم زنش تشکیل نمیشه و زنش به خاطر این مشکل ترکش میکنه.
قرار بود پدرش به خاطر بچهدار شدن بهش سرمایه بده.
از ترس اینکه اون پول رو از دست نده یکی از همکلاسیهای دخترش رو جای زنش جا میزنه و دختره نقش زن #حاملهش رو بازی میکنه.
دختره که پنهونی دل در گروی رهام داره و به خاطرش حاضره هر کاری کنه..
http://eitaa.com/joinchat/3122528273C2c51409301
#سریعجوینبدهتالینکشعوضنشده
دختره بهخاطر پسره نقش زن حاملهش رو بازی میکنه🙊🤣
از صبح ده نفر لینک این رمان رو خواستن😳
💖 آرام جـانـمـ 💖
#عشق_آتشین #۶۱۱ معراج طاقت از کف داده و دخترک را بغل میکند و لبهایش را روی پیشانی اش میچسباند و ه
#عشق_آتشین
#۶۱۲
صدای پچ پچ آهسته ای به گوشم میرسد..
میان خواب و بیداری غرش های خفه ی معراج را میشنوم...
درد سردی را حس میکنم...
ابروهایم به هم نزدیک میشوند و با شنیدن صدایش که اینبار بلندتر از قبل به گوش میرسد ، پلک هایم را آهسته باز میکنم...
یالان های اطراف تخت ، همگی کشیده شده اند...
سرم را نرم از روی بالشت ، سمت در اتاق میچرخانم...
بسته است...
آن را بسته تا راحت تر به تلفن هایی که اخیرا ، به شدت زیاد شده بود جواب بدهد...
نفس عمیقی میکشم و با تکرار آن درد خفیف ، لبخند کم رنگی روی لبهایم نقش میبندد...
سکانس های دیشب از جلوی چشمم رد میشوند و گرما به سمتم هجوم می آورد...
حرکات شتاب زده اش...
اوایلش آنقدر با حرص بوسه هایش را شروع کرده بود که ترس کوچکی کنار اشتیاقم برای رسیدن به او ، خانه کرده بود...
از خشونتش میترسیدم...
از اینکه حرصش به من آسیب برساند...
اما آنقدر ناز و نوازشم کرده بود که ، هیچ وقت فکر نمیکردم شبی که یک عمر ترس در دلم القا کرده بود ،اینگونه باشد...
پر از دیوانگی...
پر از حس های رنگی...
پر از گرما...
پر از عشق...
قلبم برای چشمان نگرانی که راه به راه حالم را میپرسید ،میرفت...
_تو غلط کردیییی...گوه خوردیی...ببین با این دلسوزی خاله خرسه ت من چه بلااایی سرت بیارم داریوش...
صدای فریاد معراج مرا از حال و هوایی که کم کم غرقش میشدم ، بیرون میکشد...
سرم را بلند کرده و کمرم را عقب میکشم...
در حالت نیم خیز قرار گرفته ام که در اتاق باز میشود و معراج با چشمهای سرخش ، داخل میشود..
دیدن من حالت خشمگینی که اثراتش هنوز در چشمانش باقی مانده بود برمیگردد و پر از شیفتگی ، خیره ام میشود:کوچولوم...؟؟بیدارت کردم...؟
لحن ناز کشش لبخند پهنی روی لبهایم میکارد...هنوز هم اثرات خواب در چشمانم هست...حتی در صدایم...
_صبح به خیر عزیزم!...
موبایلش را روی کنسول پرت کرده و قدم هایش را سمت من برمیدارد...
چقدر در آن تیشرت آستین کوتاه مشکی و ست شلوار خانگی اش جذاب به نظر میرسد...