_کاش وقتی بچه به دنیا اومد خبر #مرگ مادرش رو برام بیارن اونوقت همه یه نفس راحت میکشیم...
چونم لرزید و اشک هام سرازیر شد.
سرم #گیج رفت و جون ایستادن روی پاهام رو نداشتم،زانو هام سست میشه و با #ضرب روی زمین میوفتم،از برخورد تیزی میز دردی تو سرم #میپیچه...
نگاه نیمه جونش روی #بدنم میخکوب میشه؛ با #بغض زمزمه میکنم:
_دعا کن امروز روز #آخرم باشه راحت شی!
با دردی که تو سرم پیچید چشام روی هم افتاد و #صدای داد...😭💔
https://eitaa.com/joinchat/897646641C5b0033b0a8
سرم و پایین انداختم و پشت سر ارباب وارد عمارت شدم.
هنوز حرفای دکتر توی گوشم میپیچید.
"خانم شما حامله اید"
آخه بچه برای منی که خونبست ارباب بودم؟
میشد تعجب و #ناباوری رو از حرکات ارباب خوند.
اونم باورش نمیشد که من حامله باشم.
سرم از این همه فشار #گیج می رفت ، همونجا روی زمین نشستم.
که ارباب نگران کنارم زانو زد و گفت:
"خوبی دلبر؟"
با ناراحتی گفتم:
"ارباب اگه زن اولتون بفهمه چی؟ ارباب من خودم پونزده سالمه چطوری اینو بدنیا بیارم؟ "
منو بغل کرد و برد سمت اتاقم و روی تخت گذاشت.
دستش به سمت مانتو و شلوارم رفت و مشغول در اوردنشون شد و گفت:
"به چیزی فکر کن دکتر گفت نباید بهت استرس وارد بشه"
دستشو بلند کرد تا موهامو کنار بزنه اما من ترسیدم و فکر کردم میخواد سیلی بزنه، چشمامو بستم که گفت:
_کاریت ندارم دلبرکم
لباشو روی موهام گذاشت و دستشو آروم و با ملایمت روی گونه ام کشید که همون لحظه در اتاق با شدت باز شدو...😱❤️🔥👇
https://eitaa.com/joinchat/1422131222C528f8e0905
#ورود_افراد_زیر_24سال_ممنوع✋❌