#داستان_کوتاه_مهدوی
#حال_خوب_منتظران
✍گرد پیری نشسته بود روی سر و صورتش؛
با قامتی شبیه دال، عصا زنان آمد محضر
امام ، سلام کرد و جواب شنید.
شروع کرد به گریه کردن.
▫️فرمود: پیرمرد! چرا گریه می کنی؟
گفت: صد سال است که چشم به راهم، چشم
به راه قیام کننده ی شما ؛
هرسال به خودم میگویم امسال است که
ظهور کند، حالا سنم بالا رفته و استخوانم
سست شده ، مرگم نزدیک است و آرزو به
دلم مانده.
دارم غربت شما و قدرت دشمنان شما را
میبینم. چطور گریه نکنم؟!
🔸حرفهای بغض آلود پیرمرد، اشک امام
صادق علیه السلام را هم در آورده بود ؛ با
همان صورت خیس و چشم های تر، رو به
پیرمرد کرد و فرمود:
اگر زنده باشی و قیام کننده ی ما را ببینی در
مرتبه ی اعلی با ما خواهی بود ، اگر هم نشد،
کنار ما اهلبیت خواهی بود در روز قیامت،
به پاداش این انتظار.
📚کفایة الاثر، ص ۲۶۴
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#پیشوای_عدالت