eitaa logo
سوزستان
1.5هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
800 ویدیو
25 فایل
می‌نویسم آنچه را باید نوشت... دستنوشته های زهرا آراسته نیا ارتباط با من: @suzestan کانال اختصاصی اشعار: @ghatre_ashk
مشاهده در ایتا
دانلود
سوزستان
📹 بعد از هشت سال 🎤 سخنرانی فرزند شهید صدرزاده در مراسم پانزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت و اولی
خواستم دعا کنم فرزندان ما هم مثل فاطمه خانم صدرزاده بشن، دیدم اول خودمون باید مثل شهید آقامصطفی صدرزاده و خانمشون بشیم... 🔥سوزستان⬇️ Https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
یا حسن سید شباب بهشت روی قلبم خدا حسن بنوشت عزت و اقتدار یعنی تو صبر در راه یار یعنی تو ای امامِ حسین آقاجان صلح تو شد قیام در میدان سبط اکبر، امید قلب پدر شیعه را سوخت ماجرای جگر حاجت خویش بر تو آوردیم که کریمی میان قوم کریم‌ جمله جنگ جمل به نامت شد که رشادت خم لگامت شد حُسن آمد حسن نمایان شد از کرم کارمان به سامان شد ای که حق الحقیق، چشمانت تشنه ایم و امید بارانت جلوه ی مجتبائی‌ات، قاسم ای چو حیدر، شُرور را قاصم خانه ات قتلگاه شد اما خیمه ات را نسوختند آقا آن بقیعی که بی حرم مانده زیر لب شعر کربلا خوانده: آه از روضه های جان‌سوزت نیست روزی حسین چون روزت ✍ 🔥سوزستان⬇️ Https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
2.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥پیش بینی عجیب شهید اندرزگو درمورد آینده انقلاب (از زبان همسرش): ۲سال بعد از انقلاب، سید علی نامی رئیس جمهور خواهد شد و بعداز چند سال امام زمان(عج) ظهور میکنند بمناسبت دوم شهریور، سالروز شهادت شهید سید علی اندرزگو 🔥سوزستان⬇️ Https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
هدایت شده از سوزستان
8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩نماهنگ زیبای *اربعین تا ظهور* با ۲ زبان فارسی و عربی ⚫ با نوای *کربلایی مهدی مومنی فرد (مداحی فارسی)* و *کربلایی مهدی نعامی ( مداحی عربی)* ◼️ : زهرا آراسته نیا ◼️ : عارف کعبی ◼ سید میلاد موسوی (استودیو حجاز) ◼️ نماهنگ؛ حمید بیگلرفراش (استودیو رایحه) ◼️ *تهیه وتنظیم؛* نویدمعتمد مرتضی قاسمی ✅ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
سوزستان
🚩نماهنگ زیبای *اربعین تا ظهور* با ۲ زبان فارسی و عربی ⚫ با نوای *کربلایی مهدی مومنی فرد (مداحی فار
Arbaein-ta-zohur.mp3
زمان: حجم: 5.86M
🚩 اربعین تا ظهور با ۲ زبان فارسی و عربی ⚫ با نوای کربلایی مهدی مومنی فرد (مداحی فارسی) و کربلایی مهدی نعامی ( مداحی عربی) ◼️ : زهرا آراسته نیا ◼️ : عارف کعبی ◼ سید میلاد موسوی (استودیو حجاز) ◼️ *تهیه وتنظیم؛* نویدمعتمد مرتضی قاسمی ✅ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
سوزستان
🚩 اربعین تا ظهور با ۲ زبان فارسی و عربی ⚫ با نوای کربلایی مهدی مومنی فرد (مداحی فارسی) و کربلایی
بعضی تولیداتمونو یه جور خاص دوست دارم. لذا هی هرسال بازنشرشون میدم 😅
🌷 یا ثارالله درد دل جاماندگان اربعین "کنار قدم های جابر"... به زانو گرفتم سرم را هوای زیارت گرفته دوباره همه پیکرم را پر از حسرتم، خسته از التماس دعا گفتن خود خودم هیچ! امسال لطفا خدایا ببر دخترم را اگر سال دیگر نیایم به این راه کم کم گمانم که گم می کنم در هیاهوی دنیا نخ باورم را مذاقم شدیدا به هم خورده باید سریعا بنوشم به همراه چای عراقی کمی خاک دوروبرم را کجا موکبی را بیابم که در آن برایم بشویند برای رسیدن، غبار نشسته به بال و پرم را من و یاد آن طعم شیرین تاول به کام قدم هام تضاد عجیبی که پر کرده سرتاسر دفترم را زیارت نشد قسمتم باز و من ماندم و خاطراتم دل و اربعین و سلامی که داده است عکس حرم را ✍ زهرا آراسته نیا @arastehnia https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
سوزستان
#اربعین‌نوشت‌های_یک_مادر اربعین ۱۴۰۲ _ قسمت اول ⭕️ ارز همدلی 🔹بعد از چند روز انتظار برای باز شدن س
/ قسمت دوم ۱۴۰۲ همسرم ۲۰۰ هزار دینار گرفته بود. حساب کتاب کردیم دیدیم برای پنج نفر احتمالا کم باشد و قرار شد، ۱۵۰ هزار دینار دیگر با گذرنامه من بگیریم. رفتم روی اپلیکیشن بله ثبتنام کنم که دیدم برای تمام خوزستان فقط چهار شعبه بانک ارز اربعین می‌دهند، که سه تایشان خرمشهر و سر مرزها بود و می‌ماند یک‌شعبه ی شوش که خب برای ما که دزفول بودیم مناسب بود. حالا شنبه ۴ شهریور هم باید می‌رفتیم شوش و ارزها را می‌گرفتیم و هم نوبت تحویل مدارک مدرسه دخترم بود. صبح زود من و همسرم راه افتادیم به سمت شوش. به شعبه که رسیدیم اول فکر کردیم هنوز تعطیل است ولی وارد که شدیم دیدیم باید اسم بنویسیم و نفر ۶۴ ام شدم! در این میان خانم و آقای مسنی را دیدیم که در «بله» ثبت نام نکرده بودند و می خواستند حضوری پرداخت کنند. اول که آمده بودیم کارمند بانک حضوری ها را هم قبول می کرد ولی تعداد که زیاد شد، دیدند افرادی هستند که اینترنتی پرداخت انجام داده اند و میزان ارز موجود در بانک احتمالا به همه نمی رسد، پس بعد از کمی داد و قال بنا بر این شد که کلا حضوری ها پذیرفته نشوند. حالا آن خانم اسمش در لیست نوشته شده بود اما هنوز ثبتنام بله را نداشت. گوشی اش را گرفتم جا نداشت. گوشی همسرش را گرفتم، اینترنتم را وصلش کردم و تا نصفه ی ثبتنام پیش رفته بودیم که پرسیدم، سماح که ثبت نام کردی؟! بر و بر نگاهم کرد!!! گفتم: «ثبتنام نکردی که حضوری هم بت ارز نمیدن! تازه ثبت نام کردی، ۲۴ ساعت بعدش می تونی توی «بله» برا ارز ثبتنام کنی!» آه از نهادشان بلند شد. دوباره گفتم: «خب بیا فعلا ثبتنام سماحت رو انجام بدم». برای ثبتنام سامانه سماح نیاز به پرداخت حق بیمه بود. هرچقدر منتظر شدیم، پیامک رمز دوم برایش نمی آمد. یک بار ثبتنام منقضی شد. دوباره که اقدام کردیم، اطلاعات کارت دخترش را زدیم. دخترش اهواز بود و تلفنی پیامک رمز را برایمان خواند. ثبتنام سماح انجام شد. گفتم: «خب ثبتنام بله را فردا صبح انجام بدید چون همیشه میگه ۲۴ ساعت باید بگذره». اما باز دلم نیامد و گفتم: «حالا بده یه امتحانی کنم» و امتحان کردم و در کمال ناباوری و میان بسم الله بسم الله گفتن های من و خودش، بی هیچ معطلی ثبت نام تا مرحله پرداخت پیش رفت. ترسیدم باز رمز دوم بازی دربیاورد پس دوباره دست به دامن کارت دخترش شدیم و ثبتنام کامل انجام شد. قربان امام حسین بروم که کلا با قانون ها و تبصره های دنیایی ما حال نمی کند و هی یک راه میانبری دارد! اصلا درستش هم همین است! آخر یعنی چه که امروز ثبتنام کن، فردا اطلاعاتش می آید در سامانه؟ مگر اطلاعات قرار است پیاده راه بیوفتند و از این‌سایت به آن سایت بروند؟! والا! خانم مسن شادمان و اشک در چشم بغلم کرد و به هم التماس دعا گفتیم و کنار چند خانمی که یکی از اصفهان آمده بود اینجا ارز بگیرد و برود سر مرز و حالا نفر ۹۰ ام لیست بود و یکی از روستاهای اطراف دزفول بود و همین خانم مسنی که از قضا دزفولی ساکن شوش از آب درآمد و یک دزفولی دیگر نشستیم به خاطره بازی اربعین های گذشته. به همسرم گفتم ساعت نزدیک ده شده و هنوز ۴۰ نفر ارز گرفته اند. کو تا ۶۴! تو برو دزفول ثبتنام مبینا را انجام بده بعد بیا دنبالم. و رفت. خانم دزفولی جوانی که کنارم نشسته بود و می خواست همراه دختردایی هایش به زیارت برود، اول گفت بیا پنجاه هزار دینار هم به نام خودت برای من ثبتنام کن پولش را بهت بدهم، اما بعد با باجه دار صحبت کرد و گفت می شود وقتی نوبت من (که جلوتر بود) شد بگویید با همید و مشکلی ندارد. یکی از دوستان همسرم هم آمد و او هم خواست که اسم‌ او را هم بدهم. در دلم آشوب بود از اینکه تا حالا کار بی نوبت انجام نداده ام (یا یادم نمی آید که انجام داده باشم) حالا آن هم برای زیارت آقا امام حسین بخواهم بی نوبت کار کنم. هرچند مجوزش را خود رئیس شعبه داده بود. نوبتم که شد یک خانم مانتویی گیر داد که من دیدم این تنها بود، نباید برای بقیه ارز بگیره! کارمند بانک هم گفت اصلا نمی شود. ته دلم الحمدللهی گفتم و هرچند جلوی بقیه ضایع شده بودم اما خوشحال بودم که جلوی مردم ضایع شده ام و خدا اجازه نداد کار به بی نوبت ارز گرفتن و بعد ضایع شدن در قیامت بکشد. هرچند می دانم همین حدش هم احتمالا به پایم نوشته خواهد شد. خدایا ببخش! تو که می دانی من دلم برای آن خانم‌سوخت که شوهرش از سر کار مرخصی گرفته بود آورده بودش و هی غر می زد به جانش و خواستم تا دعوایشان نشده و اجازه خروج از کشورش را لغو نکرده کارش راه بیوفتد! 😔 ارز را که گرفتم رفتم مغازه های اطراف حرم دنبال خریدها. حالا در حرم حضرت دانیال نبی نشسته ام به کارهای بدم فکر می کنم... ✍ ۱۴۰۲/۰۶/۰۴ 🔥سوزستان⬇️ @arastehnia https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
هدایت شده از مزاح الدین
معرفی می‌کنم: عابودان، شعبه ی عراق! 🔸زهرا آراسته‌نیا🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
بسم الله الرحمن الرحیم... اولین قدم ها در مرز عراق همه عالم مرز حسین علیه السلام است...❤️ ✍ @arasrehnia
سوزستان
اربعین ۱۴۰۲ _ قسمت سوم ⭕️ خانه پدری آراسته نیا: صبح طرف‌های ساعت هشت بود که رسیدیم نجف و یک راست رفتیم حرم. از درب جنوبی وارد شده بودیم و پله برقی های متعدد ما را تا بلندی حرم امام علی رساندند. اما به بلندای علی رسیدن راهی ست که پای روح ما را یارای آن نیست‌. بغضم گرفته بود از این همه کوتاه قد بودن روحم... برای ورود به صحن صف طولانی و متراکمی بود که مجبور شدم برای این که دخترم زیر دست و پا له نشود او را روی دوشم سوار کنم. البته اگر به من بود که نهایتش بغلش می کردم اما خانم های عرب دوروبرم با اشاره های مختلف دست و چشم و ابرو و غرغرهایشان بهم فهماندند این که نشد مادری! دهع! و زدند زیر پای أسرا و نشاندنش روی دوشم. وارد صحن آینه کاری زیبای مولا علی شدیم و رفتیم توی صف بعدی تا به ضریح برسیم که دیدیم سر صف می رسد به یک پرده مشکی که جلوی ورود بانوان را به اطراف ضریح گرفته بود. شلوغ بود و زیارت مخصوص آقایان شده بود. این قابل قبول بود اما حالا چرا پارچه مشکی ضخیم که حتی نتوانیم ضریح را ببینیم؟! 😒 البته سوال ندارد! اینجا خانه ی پدری ست و خب پسرها زیاد از این اخلاق دارند که در خانه پدری زور بگویند! 😅 رفتم از گوشی زیارت امیرالمومنین بخوانم که دیدم یک زیارت امیرالمومنین در روز یکشنبه ای هست و ذوق کردم وقتی دیدم امروز یکشنبه ست. ممنون پدر بزرگوار مهمان نوازم! امام همه دار و ندارم! برگشتیم بیرون و دم باب الحسین بچه ها توی صف ایستادند و غذای کوچکی گرفتند و بعد همانجا یک ساعتی استراحت کردیم و راه افتادیم طرف موکب دزفولی ها. موکب اما جای اسکان خانم ها نداشت و فقط غذا و شربتی بهمان دادند و از فرط خستگی روی زمین پتوی مسافرتی پهن کرده و خوابیدیم (شما بخوانید غش کردیم!) خب البته گرما و فضای نامناسب باعث شد خسته تر شویم و طرفهای سه بود که از مسیر وادی السلام ماشین گرفتیم طرف مسجد سهله‌. از وادی السلام که می گذشتیم معرفی آنجا و اینکه گفته اند خوب است یک مربع برای خودتان آنجا در نظر بگیرید را شوهرم برای بچه ها گفت و مبینا زیر یک درخت که مقوایی به آن آویزان بود را انتخاب کرد. مقوایش بیفتد از کجا پیدایش می کند را نمی دانم! جذب ساخت عجیب مزارها بودیم که کوثر گفت حالا اگه ایران بود میگفتند سریع طرح یکسانسازی مزارهای وادی الاسلام را اجرایی کنیم! 😐😅 مسجد سهله هم خیلی شلوغ بود و من گفتم دیگر توان در صف ماندن با بچه را ندارم شما بروید که همه صرف نظر کردند و رفتیم همان نزدیکی، موکب یزدی ها استراحت کردیم‌. هیئت و سینه زنی خوبی هم برپا بود. ساعت ۷ آماده شروع مشایه شدیم و عکس های اولین قدم ها را گرفتیم و با لبیک‌یا مهدی زدیم به خط. کمی بعد اذان شد و ماندیم برای نماز. دوباره که به راه افتادیم هنوز شاید ده قدم هم نشده بود که دیدم آقایان دارند با پسربچه ای خوش و بش می کنند و بعد پیچیدند در کوچه ای و کاشف به عمل آمد مهمان شده ایم در خانه ای که «بارِد» است و «طعام و حمام و وای فای» هم دارد. احتمالا فرشتگان همین ده قدممان را به خاطر سیس خفن آماده به پیاده روی مان اندازه ۵۰۰ عمود حساب کرده اند و گفته اند خسته شدید دیگر بس است! 😃 کوثر مشغول نقاشی شد و ایده ای که از صبح‌به ذهنش رسیده بود در تلفیق معجزه شکافتن رود نیل و کشتی نجات امام حسین و بین الحرمین را کشید. میزبانان که همگی خواهر بودند به همراه یک «زوجه اخی» یعنی زنداداششان، «جمیل جمیل» گفتند و خواستند نقاشی پدر مرحومشان را هم برایشان بکشد. کوثر نقاشی بین الحرمین را از دفتر جدا کرد و تقدیمشان کرد و آی دی اینستاگرام رد و بدل کردند تا عکس بابایشان را برایش بفرستند و دیجیتال پینتش کند. ابتدای دوستی بابرکتی باشد ان شاءالله. فعلا که به یک نودل خوردن نصف شبی دخترانه بین او و میزبانان منتج شد. 😅 پ ن: تصویر بالای مطلب، نقاشی کوثر است. ✍ ۱۴۰۲/۰۶/۰۵ 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c