ولی اگه تقویم رو هم خصوصی سازی کنن زود این یکی دوسالشم نابود بشه برسیم به ۱۴۰۰ ممنون میشیم 😏
#هپکو
🔺زهرا آراسته نیا🔺
@arastehnia
به مناسبت اولین سالگرد شهدای حمله تروریستی اهواز
🌷جان بر کفیم
بگشای چشم ای آسمان! خون گلویی می رسد
مستان حق را مژده که جام و سبویی می رسد
از چنگ کفتاران اگر زخمی به جان دل رسید
این قوم رویینتن شده، حال نکویی می رسد
مردان مرد جنگ را بیمی ز تیر خصم نیست
بهر شهادت هر زمان لبیکگویی می رسد
پایان شهریور ولی آغاز مهر و عاشقی ست
هر لحظه خونی تازهتر از لاله رویی می رسد
در نای کارون میدود آوای ایثار و جنون
شور نمازی سرخ را آب وضویی می رسد
گر جنگ باشد یا ترور، یا فتنه یا تحریم ها
یا تیر تزویر و ریا هر دم ز سویی می رسد...
ایرانی آزاده و پای وطن جان برکفیم
هرچند این آرام را هردم عدویی می رسد
✍ زهرا آراستهنیا
طراح پوستر: سید محمدامین شفیعی
@arastehnia
💐 #هفته_دفاع_مقدس گرامی باد
تیر و گلوله، خون و آوار و جراحت
این واژه ها اصلا شبیه شعر هم نیست
باید بپاشونم اصول شاعری رو
شعرم که پیش جون آدمها مهم نیست
موشک میباره روی بیتم گاه و بی گاه
موشک تموم بچگی هامو گرفته
هی جای قایم موشکا و جای خنده
جیغ از گلوی ترسمون تا کوچه رفته
جنگیدن اصلا چیز خوبی نیست. باشه!
اما نه وقتی حقتو دارن میگیرن
این حرفهای شیکو باید پرتشون کرد
وقتی که ایمان و غزل توشون اسیرن
ما هرکجا ظلمی بشه باهاش میجنگیم
این نوع جنگیدن برامون افتخاره
هر کوچمون اسم شهیدی داره یعنی
راه شهادت تا همیشه موندگاره
#زهرا_آراستهنیا
#کوچه_شهید
@arastehnia
سه سال پیش بود که برای شرکت در پیادهروی اربعین سر مرز مهران بودیم. شلوغی به حدی بود که تا چند صد متر جمعیت به هم چسبیده بود و بیم حادثه ای شبیه فاجعه منا میرفت. و این درحالی بود که موکب های سر مرز رو هم جمع کرده بودن و قطره آبی هم برای پذیرایی از زوار نبود.
صدای هلیکوپترها و باد پره هاشون خبر از اومدن یک مقام دولتی میداد...
رادیو پخش مستقیم صحبتهای وزیر کشور از مرز مهران رو گذاشت که میگفت اوضاع آرومه و همه چیز برای پذیرایی از زائران آماده ست 😳😳😳 و ما با حلق و لب خشک داشتیم لعنت میفرستادیم به دروغگویان!
امروز صبح هم باز وزیر کشور در رادیو صحبت کردن و گفتن توی عراق اوضاع مناسب نیست و لوازم پذیرایی این جمعیت مهیا نشده و هوا گرمه!! و کودکان و زنان و بیماران و سالمندان و... به این سفر نرن! و ما که تازه دیروز از کربلا برگشتیم و شریاط عالی پذیرایی عراقی ها رو دیدیم، همچنان داریم لعنت میفرستیم بر دروغگویان!
خداوندا لعنت بفرست بر ظالمان در حق حسین تا روز جزا ...
✍ زهرا آراستهنیا
@arastehnia
هدایت شده از طنزیم
ای گربه ی خوش میو که حالا موشی
داری تو ز ربع پهلوی سردوشی
یادت نرود که در اوین هم جانا
هر جمعه لباس صورتی را پوشی
#روح_الله_زم
🔺زهرا آراسته نیا🔺
طنزیم| @tanzym_ir
سوزستان
#اربعیننوشتهای_یک_مادر قسمت اول _ کالسکه نارنجی جان👇👇 @arastehnia
اربعین نوشت های یک مادر
قسمت اول _ کالسکه نارنجی جان
خیلیا با مهربونی و نامهربونی! سعی در منصرف کردن من از سفر اربعین داشتن و براشون کاملا بدیهی بود که بچه کوچیک رو نباید برد همچین جایی
ولی خب من که کلا بچه حرف گوش کنی نیستم و لذا از چندین ماه قبل یه کالسکه از سمساری محل خریدم و توی چندتا راهپیمایی بردمش تا امتحانشو پس بده و با چرخ و پیچ و همه جوارحش درک کنه که قراره کالسکه یه بچه انقلابی باشه و هرچی قبل از این بوده رو به دست فراموشی بسپاره و خدایی هم خوب از پسش بر اومد. احسنت جناب کالسکه نارنجی جان!
اولای مسیر حسابی عزت کالسکه رو داشتم و اجازه افزودن هرگونه اضافه باری رو به جناب همسر نمیدادم ولی کم کم و با دیدن کالسکه های زوار عرب و نحوه سوار شدن (شما بخونید آویزان شدن) سه چهارتا بچه سایز مختلف از یه کالسکه زپرتی، زیر چشمی نگاهی به کالسکه نارنجی جان کردم و خیلی زود فهمیدم که پوزخند جناب همسر هم نشان از افکار پلیدی چون من دارد و شد آنچه در تصویر میبینید ... اسرا بانو در خواب ناز بسر میبرد و ما هم از فرصت استفاده یا سوءاستفاده کردیم و کوله پشتیها رو با فاصله ایمنی گذاشتیم روی کالسکه و انقلابی در صنعت حمل و نقل رقم زدیم.
حالا این میون نگاه زائرایی که متوجه بیرون زدن دوتا پای کوچولوو از زیر انبوه کوله ها میشدن دیدنی بود!
پسربچه موکب دار عرب، دوید دنبالمو با عصبانیت کالسکه رو نگه داشت و به عربی چیزهایی گفت. مونده بودم متعجب که چی شده؟ دیدم خیلی جدی و عصبانی زد به پای اسرا و بعد به کوله اولی بعد کوله دومی و... تازه فهمیدم چی میگه!😁
دستشو گرفتم و از گوشه کالسکه اسرا رو که اروم اون زیر خوابیده بود و چیزی با سرش برخوردی نداشت نشونش دادم. نفس راحتی کشید و گفت هااا!
یعنی نزدیک بود به جرم له کردن کودک همونجا یه بمب به جامونده از داعش حرومم کنه!
چند قدم جلوتر یه جوون ایرانی نشسته بود و چای میخورد. نا نداشت تکون بخوره ولی تا پاهای اسرا رو دید عین برق گرفته ها از جاپرید! دیگه نموندم تا چیزی بگه و زود گفتم با سرش فاصله دارن خیالت راحت. نشست سر جاشو گفت آخیییش دلم سوخت براش!
مبینا هم مسئول این بود که حواسش باشه اگه پاهای نی نی تکون خورد یعنی بیدار شده و گریه میکنه و باید درش بیاریم وگرنه توی اون همهمه که صدای گریه ش اونم از زیر خروارها ساک شنیده نمیشد! 😁
پ ن: لطفا این عکس رو به دست یونیسف نرسونید حوصله تحریم جدید نداریم دیگه 😂
✍ زهرا آراستهنیا
#اربعین
#arbaeen
#نسل_انقلاب
#اربعین_خانوادگی
#اربعیننوشتهای_یک_مادر
@arastehnia