سوزستان
📢تمدید شد ✌️باشگاه طنز انقلاب اسلامی برگزار میکند هفتمین جشنواره شعر طنز «امضای کری تضمین است» 🟣
یعنی هنوز از شاعرای طنزپرداز کسی مونده که توی این جشنواره شرکت نکرده باشه؟!
حتی اگه شعر رو تازه شروع کردید و کارتون قوی نیست توی این جشنواره شرکت کنید، چون بعد از بررسی آثار، به اونایی که تشخیص داده بشه استعدادشو دارن، آموزش شعر و طنز میدن. دیگه چی از این بهتر؟!
من: یه کلمه بگو نشانه ش داشته باشه.
دخترم: شانا
من: 😳
مباحث سیاسی: 😎
😅
🔥سوزستان⬇️
@arastehnia
فقط من بدونم اون طراحی که گفت جای سوکت شارژ بذارید تو سقف اتوبوس کی بوده😒😒😒
تا حالا چهاربار سیمش کنده شده، دوبار خود گوشی افتاده کف اتوبوس 😒
بلیط اتوبوس تو خط جنوب، حدودا صد هزار تومن از قطار چهارتخته+پذیرایی گرونتره ولی اتوبوسهاش با اینکه میگن وی آی پی هستن، اکثرا مانیتوردار هم نیستن. پذیرایی هم که از زمان کرونا حذف شد در حالیکه هزینه چند برابر شد و بعد از کرونا به حالت قبل برنگشت.
🔥سوزستان⬇️
@arastehnia
هدایت شده از چهارشنبههایشهدایی
توی یه مغازه یا فروشگاه بودم،
کارم که تموم شد همین که میخواستم از اونجا خارج شم دیدم جلوی در کفشهامو نیست!
(نمیدونم چرا ولی جلوی این فروشگاه باید کفشهاتو درمیاوردی)
من داشتم بین کفشها دنبال کفشهای خودم میگشتم، همین که جلوتر رفتم تعداد خیلی خیلی زیادی کفش اونجا دیدم، مثل زمانی که مجالس بزرگ برپا بشه و کلی کفش جلوی در باشه، اما من کفشهای خودمو پیدا نکردم
جلو تر که رفتم رسیدم به یه مکان خیلی بزرگ. مکانی شبیه به حرم یه امام زاده یا شاید یه مسجد بزرگ.
شب بود . وارد صحن اون مکان شدم، خیلی بزرگ بود. جمعیت زیادی اونجا بودن. متوجه شدم که اینجا یه مراسم یا برنامه ای بوده و الان آخراشه
توی صحن موکت پهن شده بود، سفره ی طعام پهن شده بود و جمعیت بعد از صرف شام درحال ترک مجلس بودن، یه عده سرپا یه عده نشسته بودن
چون جمعیت خیلی زیاد بود و مراسم هم تموم شده بود و مردم درحال خروج بودن، کمی همهمه بود
من بین اون همه ادم یکی از خادمهای مجلس رو پیدا کردم
بهش گفتم کفشهای من نیست! گفت کفشهات چه رنگیه؟
رنگ کفشهامو بهش گفتم، همون رنگ کفش های این دنیا
گفت کفشهات پیش منه!
من خیلی متعجب که بین جمعیت به اون زیادی چطور کفشهای من پیش اون خادم بود؟
و به نظرم ازم پرسید که از کجا اومدین؟ و من گفتم فلان شهر
چون اون برنامه توی دزفول بود
بعد دیدم که برای همون خادم روی گوشیش پیغام اومده
من پیام هارو می دیدم، پیام ها از طرف کسی بود که برای من هم آشنا بود، خیلی آشنا
پیام ها از طرف حسین ولایتی فر بود!
خودش توی اون مکان نبود، توی پیام ها با ناراحتی و تشر به خادم ها و مسئولین مجلس یه همچین چیزی میگفت:
این مجلس برای کسانی بود که بیماری یا حاجتی دارن. چرا صبر نکردین تا اونها بیان و بعد مراسم رو شروع کنین؟
من توی همون عالم خواب از اینکه شهید داره مارو می بینه و به قول خودش حواسش به لحظه لحظه هامون هست، از شدت تحیر و تعجب از حال رفتم
وقتی به هوش اومدم دیدم کنار یه جاده ام و کنار اون جاده یچیزی شبیه حسینیه یا شایدم مسجدبود، حس میکردم اونجا برای آدم هایی هست که شاید عمل خاصی رو انجام میدن مثل حج یا یچیز اینطوری
بعضی مغازه ها هستن که توی خیابون های اصلی و جاده ها هستن ،این مکان هم دقیقا درب ورودیش مثل مغازه ها کنار خیابون بود. اینجا هم باید کفشهامون رو در میاوردیم
وارد اون مکان که شدم، یچیزی شبیه به یه سکو یا پله ی بلند قسمت ورودی بود و از اونجا که پایین میرفتی، وارد حسینیه میشدی که فرش شده بود، یه مکانی شبیه حسینیه امام خمینی اما اونقدرها بزرگ نبود
کسانی که اونجا بودن درحال عبادت بودن،
من اونجا هم خانم دیدم هم آقا ، برام سوال بود چرا قسمت خواهران و برادران جدا نیست؟
دیوارها و نرده های حسینیه کامل سفید بود، وارد حسینیه شدم و همونجا نشستم
یه صف بود که اقایون نشسته بودن، یه دفعه خشکم زد، بین اون همه آقا فقط صورت یه نفر رو دیدم. خودش بود، حسین ولایتی فر! بنظر یکم چهره ش با چهره ی این دنیاش فرق داشت، اما خودش بود
دیدم داره به من نگاه میکنه، نمی خندید ،اخم هم نمیکرد اما با جدیت به من نگاه میکرد و انگار میخواست من از این نگاه جدیش چیزی رو بفهم
دو سه بار در حد یک لحظه نگاه میکردم به شهید و می دیدم هنوز داره نگاهم میکنه
از اونجا بلند شدم و رفتم قسمت دیگه ای از حسینیه نشستم. به محض اینکه نشستم چند نفر اومدن و برای ما سفره انداختن، غذا های خوشمزه ای بنظر میرسید
شاید حسین میخواست جبران کنه یا از دلم دربیاره، اون دفعه ی قبل رو که غذا به من نرسیده بود...
در جای دیگه ای هم متوجه شدم که شهید هنوز درحال کمک و باز کردن گره های مردم توی این دنیاست ( اون ماجرا رو بنا به دلایلی ترجیح میدم باز نکنم )
پایان
من مدتی بود که به دلیل ماجراهای پیچیده ای فکر میکردم شهید نگاهش رو از من برداشته و خیلی ناراحت بودم، ولی توی خواب بهم فهموند که ما حواسمون به شما هست اگه شما حواستون از ما (شهدا) پرت نشه!
سوزستان
توی یه مغازه یا فروشگاه بودم، کارم که تموم شد همین که میخواستم از اونجا خارج شم دیدم جلوی در کفشهام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️روزمون رو با سلام به امام رضا(ع) و یاد شهید حسین ولایتی عزیز شروع کنیم
کوتاه بود عمرش، اما حکایتی بود
وصف «ریای» او هم شرح عنایتی بود
مست «حسین» بود از روز ازل چو نامش
باید شهید می شد آخر «ولایتی» بود!
✍ زهرا آراستهنیا
شهید حسین ولایتی، در حادثه تروریستی رژه اهواز به شهادت رسیدن
🔥سوزستان⬇️
@arastehnia
عه اینجا رو!
جمهوری اسلامی زمستون ۱۴۰۳ رو که دید هیچی، تازه دارن درختای خیابون ولیعصر رو هم اضافه میکنن تا چش برندازپلاستیکیا دراد😎✌️🇮🇷
🔥سوزستان⬇️
@arastehnia
سوزستان
توی یه مغازه یا فروشگاه بودم، کارم که تموم شد همین که میخواستم از اونجا خارج شم دیدم جلوی در کفشهام
#مخاطبان_سوزستان
پیام های زیادی داره از شما مخاطبان عزیز و ماجراهای دلشون با شهید حسین ولایتی دستم میرسه:
من جریانی با شهید دارم که میخام براتون تعریف کنم.
به خود امام حسین همش حقیقته حقیقت محضه.
اون سالی که حسین شهید شد از دلم گذشت که به یاد حسین میرم اربعين.
عکس حسین که چایی دستشه لمینت کردم با سنجاق زدم به کوله ام.
ویزا چندتا از فامیل و مامانم رو بردم دادم به سر کاروانی از عبدالخان که برا اربعين باهاشون بریم کربلا.
ویزای من یه هفته از مقداری که اعتبار دارن کمتر بود.
سرکاروان گفت کاری ندارن نگران نباش.
خب زمان مشخص شد و رفتیم عبدالخان که حرکت کنیم برادر سرکاروان گفت به ویزات گیر دادن پیاده شو برگرد سر مرز اذیت نشی.
انگار آسمون ریخت رو سرم.
نگاه عکس حسین کردم گفتمش حسین من به نیت تو راهی شدم حالا اینجوری باید بشه و همینطور اشکام می ریخت.
آقاهه اصرار و من سمچ که اصلا پیاده نمیشم و گریه می کردم گفتمش اگر آتیشم بزنی نمیرم.
و فقط نگاه عکس حسین می کردم.
اتوبوس حرکت کرد رسیدیم سر مرز رفتم جلو.
دوسه تا خانم و آقا رو از صف بیرون کردند نذاشتن برن.
من چشمهام اشکی و رو به جلو.
رسیدم جلو مامور اصلا منو ندید رد شدم.
از مرز رد شدم رفتم مرز عراق باز اونجا از دو سه مرحله رد شدم هیچکس نپرسیدم پاسپورتت.
به خود امام حسین
رفتم و اومدم سر مرز دیدم عکس حسین خودش از کوله ام افتاد 😭😭😭😭😭
ماموریتش انجام داد و بهم فهموند که خودش جورش کرد.
خانم سر کاروان خیلی تقلا کرد که یکی رو رد کنه نتونست ولی من بی دغدغه رفتم و اومدم.
حسین ولایتی زنده است شهید زنده خودشه.
من هر گرهی داشته باشم بدو میرم پیش حسین میگم رو به جدم بنداز گرفتارم واسطه شو.
ان شاءالله اون دنیا شهدا بیادمون باشن.
ولی ولایتی واقعا هست و معجزه میکنه مطمئنم.
🔥سوزستان⬇️
@arastehnia
سوزستان
#مخاطبان_سوزستان پیام های زیادی داره از شما مخاطبان عزیز و ماجراهای دلشون با شهید حسین ولایتی دستم
#مخاطبان_سوزستان
شهید ولایتی، حواسش به بچه ها هم هست...
🔥سوزستان⬇️
@arastehnia
🔴فوری/ هم اکنون مرکز فلسطین اشغالی زیر حملات موشکی یمن
ممنون از یمنیها که محکم پای حق وایسادن و کار خودشونو میکنن.
🔥سوزستان⬇️
@arastehnia
دیشب سینمابهمن تهران، افتتاحیه پانزدهمین دوره جشنواره مردمی فیلم عمار بود.
چنان مشغول کارم انگار همه کارای جشنواره رو دست منه 😂 هرچند میشه گفت مهمترینش بود یعنی شماره شبا گرفتن از برگزیدگان😎
ان شاءالله به زودی جشنواره رو توی دزفول هم برگزار میکنیم، منتظر باشید...
🔥سوزستان⬇️
@arastehnia