eitaa logo
سوزستان
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
697 ویدیو
25 فایل
می‌نویسم آنچه را باید نوشت... دستنوشته های زهرا آراسته نیا ارتباط با من: @suzestan کانال اختصاصی اشعار: @ghatre_ashk
مشاهده در ایتا
دانلود
دیشب میهمان آسمان بودیم... دیدار با خانم سیما ملک فر، اعجوبه ایثار و مقاومت دزفول/ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
سوزستان
دیشب میهمان آسمان بودیم... دیدار با خانم سیما ملک فر، اعجوبه ایثار و مقاومت دزفول/ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
⭕️ دیشب مهمان آسمان بودیم... دیشب حالمان خوش بود. مگر می شود در محضر آسمان باشی و حالت خوش نباشد؟! آسمان باران و رعدش هم زیباست. دیشب آسمان دل بانو «سیما ملک فر» مادر چهار کودک شهید شهرم دزفول، میزبانمان بود. هنوز ۲۳ سالش هم نشده بود که مادر چهار شهید شد. آن روز، آن روز اردیبهشتی که بهشت بی تاب چهار کودکش شد را خوب به یاد دارد. سیما باردار چهارمین فرزندش بود. از صبح دختر کوچکش که تازه زبان باز کرده بود دورتا دور خانه می چرخید و نوحه ای تک خطی با مضمون من هم شهید می شوم می‌خواند: «شهیدم من، شهیدم من، به کام خود رسیدم من / خداحافظ ایا مادر نمی‌بینم تو را دیگر». پدر با ناراحتی گفت: «سیما این چیه بچه همش داره می خونه؟!» و مادر اظهار بی اطلاعی می کرد. کمی بعد آن نوحه تک خطی و شعارهای انقلابی، شد اسبابِ بازی بچه ها و همه با هم در حیاط راهپیمایی راه انداخته بودند. راه پیمایی ای که صدایش آنچنان لرزه به جان دشمن انداخت که موشکش بازی بچه ها را برای همیشه بر هم زد. دود بود و آتش، آوار بود و فریاد، اشک بود و خون، و نوحه ی تک خطی که حالا تعبیر شده بود... سیمای جوان که حالا یک جای سالم در تن نداشت، سیمای جوان که حالا پایش از تن جدا شده بود، سیمای جوان که حالا دست راستش بی حرکت شده بود، سیمای جوان که حالا حتی لبهایش هم ترکش داشت، سیمای جوان که بیهوش و خونالود به تهران منتقل می شد، سیمای جوان که برای سه ماه به کما می‌رفت، سیمای جوان که بعضی پزشکان از او قطع امید کرده و بی رسیدگی گوشه بیمارستان رهایش می‌کردند و خون از جای جای تنش روان می شد، سیمای جوان که بعد از یک سال تهران بودن پزشکان می گفتند زنده هم بماند دیگر امیدی برای بچه‌دار شدنش نیست، سیمای جوان که... حالا مادر چهار شهید شده بود. مرحوم علی فرهاد، همسر سیما، که خود هم زخمی بود و هم داغدار فرزندان و خواهر و... با عشق در بیمارستان به دیدار او می رفت. پس از سه ماه سیما به هوش آمده و سراغ فرزندانش را می گرفت. علی با آرامش می گفت: «بچه ها پیش زنعمویشان هستند!» دروغ هم نگفته بود. بچه های شهیدش در آغوش زنعموی شهیدشان در گلزار شدای بهشت علی دزفول آرمیده بودند. سیمای مادر شهید، پرتوان تر از سیمای جوان، شد آیت بزرگ الهی. سیمایی که جانباز بود و از نظر تمام متخصصان علم پزشکی دیگر نباید قادر به بچه دار شدن می بود، درست یک سال بعد، در میلاد حضرت معصومه سلام الله، اولین فرزند جدیدش را به دنیا آورد. الله اکبر... خدا به سیمای مادر شهید نه یکی، که پنج فرزند عطا کرد. پنج فرزندی که شهادت می دهند مادرشان با وجود تمام نقص جسمانی اش حتی یک روز بدون صبحانه راهی مدرسه شان نکرد. کاش بودید و وقتی پسر رشیدشان با افتخار بر دست مادر بوسه می زد و مثل پروانه دورش می گردید، برق شوق چشمان مادر و پسر را می دیدید که سرشار از شکر خدا بود. دیشب میهمان آسمان بودیم... ✍ 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c