eitaa logo
سوزستان
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
691 ویدیو
25 فایل
می‌نویسم آنچه را باید نوشت... دستنوشته های زهرا آراسته نیا ارتباط با من: @suzestan کانال اختصاصی اشعار: @ghatre_ashk
مشاهده در ایتا
دانلود
اربعین ۱۴۰۲ _ قسمت ششم ⭕️ چند قدم تا حر همسفرمان، در سفرهای گذشته‌اش با یک جوان عراقی آشنا می‌شود و حالا چندسالی هست که اربعین‌ها مهمان خانه‌شان می‌شود در کربلا. منطقه ی «بلدیه حر»، چند متری مرقد حضرت حر علیه السلام. پدر که استاد دانشگاه در رشته علوم قرآنی بود و پسرهایش، هرکدام در خانه‌هایی کنار هم زندگی می‌کردند که همه در یک زمین بزرگ با دروازه ای بزرگ واقع بودند. از بیرون شبیه گاراژ تعمیرات ماشین بود اما وارد که می شدی شهرکی کوچک با کوچه های کوچک در حد خودش، نیم متری و یک متری می دیدی که حتی سطل زباله های شهری هم داشت. انگار یک قبیله ی mp3 بود و من مدام یاد یعقوب نبی و بنی اسرائیل یوزارسیف خودمان می افتادم. راحت می شد چند واحد آپارتمان بزرگ از آن زمین دراورد اما ترجیح داده بودند یک‌شهر کوچک افقی برای خودشان داشته باشند و به نظرم تصمیم خیلی جالب و مفیدی هم بود. ما مهمان یکی از برادرها بودیم اما همه ی خانواده در تکاپوی میزبانی بودند و همدلی شان بسیار به دل می نشست‌. به بچه ها حسابی خوش گذشت. کلی بچه بود که با هم بازی کنند. تلاش کردند لااقل واژه «لعبه» را یادشان بماند تا به طرف عراقی بفهمانند بیاید بازی! ولی دست آخر تصمیم گرفتند بزنند به خط و عملی بازی را شروع کنند تا طرف مقابل در عمل انجام‌شده بیوفتد و افتاد، و دنبال‌بازی پرشوری شکل گرفت به وسعت کل شهرخودمانی. صبحانه و ناهار فردا را مهمانشان بودیم و بعد خانم ها رفتیم زیارت حضرت حر و بنا بود آقایان به کمک میزبان، ماشینی برای زیارت کاظمین و سامرا پیدا کنند. طرفهای ساعت چهار بود که میزبان، وَن همسایه شان را هماهنگ کرد نفری ۵۰ دینار ما را به امامزاده سید محمد، سامرا، کاظمین و بعد هم مرز چذابه ببرد. همسرم به ما که هنوز حرم بودیم زنگ زد و گفت زود بیایید. برگشتیم. در راه کشیدن أسرای چرخ خریدسوار با من بود و تندتند و جلوتر از بقیه می رفتم که حس کردم صدایی از پشت مرا می‌خواند! سرچرخاندم و دیدم همه دارند بال بال می زنند تا بفهمانندم چند صدمتر اضافه رفته ام. خب تقصیر من نیست، در مسیر مشایه کم پیاده روی کرده بودیم و پاهایم هنوز چند عمودی خود را به من بدهکار می دانستند‌. 😅 خداحافظی کردیم با گل سرهایی که تقدیم جنات و غدیر و نرجس و دو دختر دیگر که الان اسم هایشان یادم نیست و دخترعموهای ساکن آن شهرخودمانی بودند و بسته ی هلی که تقدیم نورا، عروس خانه شد و رد و بدل شماره برای دوستی بیشتر. مقصد اول زیارت دوره مان، حرم سید محمد بود. سید محمدی که پسر امام هادی ع بود و می توانست با ادعای جانشینی پدر به پادشاهی شیعیان برسد اما تاج بندگی خدای راستی را برای خود برگزید و شاید به همین دلیل است که داخل ضریح، روی سنگ مزار، تاج بزرگی گذاشته اند. آن روز از صبح روز من و ما بود. اول که حر با تمام مختصات حر بودنش از گناه و آزردن دل آل الله تا ارادتش به فاطمه سلام الله و حالا سید محمد با پایبندی به امامت و ولایت به قیمت از دست دادن جاه و منفعت ظاهری دنیا. و این زیارت های کوتاه اصلا کفاف ژرفای اندیشه ی مورد نیاز حر و سید محمد شدن را نمی دهد. خودمانی بهشان گفتم: «دمتون گرم! خودتون شفیعم بشید بلکه منم آدم شدم!» همه جا شلوغ بود. همه جا پر از زائر بود. اصلا فکرش را نمی کردم جاهایی غیر از کربلا و نجف هم انقدر ازدحام زائر باشد. خدایا بر خیل عاشقان بیافزا... ✍ ۱۴۰۲/۰۶/۰۸ 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
اربعین ۱۴۰۲_ قسمت هفتم ⭕️ کوچک، به اندازه دنیا وقتی ساکن یک شهر کوچک از کشور خودت هستی که برای معرفی به خیلی از هموطن هایت مجبوری اسم‌استانت را هم بگویی، چند درصد ممکن است یکی را در عراق ببینی که روزی همشهری تو بوده؟! همان درصد کوچک برای همسفر ما اتفاق افتاده بود. عراقی ای از آنها می پرسد کجایی هستید و اینها با خود می گویند بگذار اطلاعات درست ندهیم شاید بعثی ای چیزی باشد و بعد او میگوید من اوایل جنگ در دزفولِ خوزستان ساکن بوده ام معلوم می شود از رانده شدگان عراقی و طرفدار امام خمینی بوده اند و خب همسفر ما هم جرأت پیدا می کند بگوید ما هم دزفولی هستیم و این می شود سرآغاز دوستی چند ساله با میزبان عراقیمان. از او خداخافظی کردیم. بنا بود با ون به زیارت چند جای مقدس برویم. خواستیم با عربی دست و پا شکسته سر صحبت را با راننده باز کنیم که دیدیم به فارسی می گوید تا حالا ۲۰ بار آمده ایران و کلی دوست اهوازی دارد و تازه دزفول هم آمده و دزفول را به «جمیل! آب رود، خنننک!» توصیف کرد. خودمانیم ها! دنیا دیگر دارد زیادی کوچک بودنش را به رخمان می کشد! بعد از سید محمد نوبت زیارت ائمه ی سامرا بود. راننده گفته بود که سامرا غذا گیر نمی آید و باید از همین موکب های بین راه برای آنجایمان توشه برداریم و فلافل برداشتیم. به سامرا که رسیدیم اما حجم موکب ها با پذیرایی های مختلف و فراوان شوکه مان کرد. یادم آمد اولین و تنها باری که به زیارت سامرا آمدم، دور حرم فقط بیابان بود و ترس از حمله گروه های مختلف باعث شده بود کاروان ها سریع به زیارت بروند و تاکید داشتند یک وقت مرگ بر آمریکایی چیزی نگویید به سربازان بربخورد! تنها یک چایخانه بود که برای همان هم کلی همه خدا را شکر می کردند. حالا اما چنان امنیتی بر قرار بود که چندین موکب اسکان شبانه و پذیرایی، بیمارستان صحرایی و ... برپا بود. خدایا خیلی شکرت! وقت رفتن به حرم برای بچه ها توضیح دادم که «ما برای زیارت یک امام تو ایران ۲۰۰۰ کیلومتر میریم تا مشهد ولی الان اینجایی که اومدیم مزار دو امامه! پس باید احترامشو نگه داریم» بین همراهان پچ پچ افتاد که دو امام؟! اینجا هم مگر دو امام مدفون هستند؟ که گفتم بله، امام هادی هم اینجا هستند. محل مزار امام عسکری به خاطر لقبشان بیشتر در ذهن ها می ماند. کاظمین هم که هم کاظمین است و هم پدر و پسر امام رضا جان کنار هم هستند و باز در ذهن ماندنش راحت تر است. اما امام هادی عزیز بین‌شیعیانشان هم مظلوم اند. بخصوص که حرم فقط یک گنبد طلا دارد و همین شائبه ی وجود فقط یک مزار امام را بیشتر دامن میزد. در حرم خیلی ها را دیدم که میان ناله هایشان فقط اسم امام عسکری را می آوردند و معلوم بود آنها هم از وجود مزار امام هادی بی خبرند. خیلی غصه خوردم. برای من اما زیارت سامرا، آن هم وقتی ساعت از ۱۲ نیمه شب گذشته و وارد چهارشنبه شده ایم، چهارشنبه ای که قرار هفتگی مجلس زیارت جامعه‌خوانیمان بود، بیشتر حال و هوای کرامت امام هادی را می داد. هر طور بود باید خود را به حرم می رساندم و زیارت جامعه می خواندم حتی اگر تمام وقتی که راننده برای طی کردن فاصله طولانی گاراژ تا حرم و برگشت پای ماشین تعیین کرده فقط ۳ ساعت باشد که تازه نیم ساعتش هم در درمانگاه بابت ویزیت کوثر سرماخورده گذشته باشد. از همان ورودی، خانم‌ها و آقایان جدا می‌شدند. همه جا پر از زن و بچه هایی بود که کیپ تا کیپ کنار هم خوابیده بودند و خوابشان چنان عمیق بود که نه گرما و نه عبور دمادم زوار از بالای سرشان خللی در آن ایجاد نمی کرد. وقتی در خانه ی دو امام مهربان مهمان باشی باید هم انقدر آرامش بگیری! ازدحام جمعیت آنچنان بود که فقط میان فشارها و له شدگی مفرط توانستیم خودمان را به داخل صحن برسانیم و طبیعتا باید فکر رسیدن به ضریح را از ذهن بیرون می کردم. أسرا از آن همه بازرسی و صف شلوغ خسته شده بود و غر می زد. کوثر سریع ایستاد و دو رکعت نماز خواند، در دلم قربان صدقه اش رفتم و سپردمش به صاحبان این حرم که حافظ دین و دنیایش باشند. مبینا نمی توانست کنجکاوی اش را یک جا بند کند و مدام میخواست برود در حرم بچرخد که مجبور بودم به خاطر خطر گم شدگی مانعش شوم. در زمینی به مساحت نیم متر مربع چهارنفری نشستیم و با سرعت شروع به زیارت جامعه خواندن کردم و سریع برگشتیم تا دیر پای ماشین نرسیده باشیم. با سرعت نور در حال حرکت بودیم اما همزمان از فیض برنج و قیمه، هندوانه خنک، شربتهای متنوع و کلی چیز خوشمزه دیگر بی بهره نماندیم. أسرا همچنان غر می زد. خانمی از کشور آذربایجان بیسکویتی در دست او و مبینا و لبخند را روی لبانشان چپاند. آن‌طرف خیابان ترکیه‌ای‌ها نوحه جانسوزی سرداده بودند و هندیها منتظر ورود به حرم بودند. اینجا در خانه مادر و پدر و پدربزرگ امام زمانمان، دنیا باز هم کوچکتر شده بود. اللهم عجل لولیک الفرج ✍ @arastehnia
خانواده های زائری که مسیرشون از دزفول و اندیمشک میگذره، برای اسکان و استراحت شبانه می‌تونن تشریف بیارن منزل ما درصورت تمایل پیام بدید! پیامرسانهای ایتا و بله: @suzestan 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
هدایت شده از خبرگزاری دانشجو
🔴تصویر منتشرشده از جواد روحی قدیمی است مرکز رسانه قوه‌قضائیه: 🔸در پی فوت یک زندانی به نام جواد روحی در بیمارستان، تصویری از وی منتشر شده و ادعا شده است که این تصویر مرتبط به بستری شدن اخیر وی در بیمارستان است که منجر به فوت متهم شد. 🔸پیگیری‌ها نشان می‌دهد تصویر منتشر هرچند متعلق به جواد روحی است، اما عکسی قدیمی و مربوط به زمان قبل از بازداشت این فرد و خارج از زندان است. 🔸طبق اعلام بهداری زندان روحی قبل از بازداشت و ورود به زندان در سالهای گذشته چند بار سابقه تشنج و بستری در بیمارستان را داشته است. اینستاگـــرام|ایتــا|بلـــه 🆔 @snn_ir
سوزستان
🔴تصویر منتشرشده از جواد روحی قدیمی است مرکز رسانه قوه‌قضائیه: 🔸در پی فوت یک زندانی به نام جواد روحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چون قراره از الان تو فضای مجازی و شبکه های اونور آبی بشه یه آدم معصوم بدون هیچ گناهی، خوبه بدونین👇 جواد روحی یکی از اغتشاشگرانیه که سال گذشته روز ۲۰ آذرماه ۱۴۰۱ در میدان آزادی نوشهر قران کریم را آتش زده بود و در دادگاه اولیه به سه بار اعدام محکوم شده بود. 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
اربعین ۱۴۰۲ _ قسمت هشتم ⭕️ فامیل های امام رضا از سامرا به طرف کاظمین حرکت کردیم. از خستگی زود خوابم برد. قبل از سامرا در موکبی ساندویچ فلافل خورده بودیم و کمی بعد چند جوان عراقی پریدند جلوی ماشین و مجبور شدیم توقف کنیم. اولش از سرو صدایشان ترسیده بودیم کم کم متوجه شدیم موکب دار هستند و دارند اصرار می کنند برای خوردن شام پیاده شویم. راننده گفت شام خورده ایم و بایدبرویم ولی گوششان بدهکار نبود. در طرف راننده را محکم گرفته بودند و اجازه حرکت نمی دادند. آخرین تیرشان را هم روانه کردند و گفتند: «بالسیاره» راننده تاملی کرد و گفت: «فقط بالسیاره» و نتیجه مذاکراتشان این شد که در ماشین بمانیم و برایمان پذیرایی بیاورند. پذیرایی اما شوکه مان کرد! زولبیا بامیه! همان روز در فضای مجازی توییتی منتشر شده بود که می گفت اینها همه برای شکمشان به اربعین می روند و وقتی اربعین بیوفتد در ماه رمضان دیگر کسی نخواهد رفت! و حالا در همان شب یکهو اربعین، تلپّی افتاده بود در رمضان! 😂 آن دو پذیرایی پر و پیمان و بعد پذیرایی موکب های کنار حرم سامرا آنقدر سیرم کرده بود که نای بیدار ماندن نداشتم. یک ساعتی به طلوع آفتاب مانده بود که بیدار شدم. گفتم: «اذان رو گفتن ها!». خواهرشوهرم گفت: «منم الان بشون گفتم باید وایسید» راننده اما همچنان در بیابان پیش می رفت تا جای مناسبی پیدا کند. دوباره خوابم گرفت. بیدار که شدم دیدم ماشین در بیابان ایستاده است و همسفرها دارند با بطری وضو می گیرند. نمی دانستم کجاییم ولی چون احتمال می دادم نزدیک کاظمین باشیم گوشی را روی بغداد تنظیم کردم و دیدم چند دقیقه ای به طلوع آفتاب مانده. یک چفیه پهن کردیم روی خاک ها و تندتند نمازمان را خواندیم. راننده پسر خوش اخلاق و متینی بود این برای نماز نایستادنش هیچ جوره در کفم نمی رفت. بعدتر شنیدم که گفته است این مناطق شیعه نشین نیستند و ترسیده در جای خلوت برای نماز بایستد. به نظرم این نظرش هم مثل نظر غذا نبودن در سامرا مربوط به اطلاعات چندسال پیشش بوده و نیاز به یک آپ دیت اساسی دارد! 😅 یکی دوساعت بعد کاظمین بودیم. ماشین زیر یک پل هوایی ایستاد و قرار شد دو ساعت و نیم بعد همانجا باشیم. غر زدم که تجربه سامرا نشان داد با وجود گیت های بازرسی شلوغ سه ساعت هم کم است ولی خب کسی برای تجربه ام تره خرد نکرد و راه افتادیم. این دفعه اما انقدر فاصله محل توقف ماشین تا حرم زیاد بود که به شوخی گفتیم مراقب باشید از مرز رد نشده باشیم! مبینا چند باری خواست برود سرویس بهداشتی که گفتیم: «بذار دم حرم همه با هم بریم که معطلی کمتر بشه». دم حرم دوید طرف مغازه دارها و ازشان آدرس «مرافق لنساء» را پرسید و مطمئن بود که سمت راست بپیچد سرویس بهداشتی را می بیند. پیچید اما ندید. گفتمش بی خیال شو! بیا بریم داخل حرم نزدیکتره تا اینجا الکی بگردیم. قبول نکرد و من هم عصبی شدم گفتم اصلا به من چه! سپرده شد دست بابایش و من و کوثر و اسرا و دخترعمه‌ شان، مرضیه وارد حرم شدیم. قرارمان جلوی باب القبله بود. ما برای سرویس بهداشتی رفتیم جایی که نوشته بود باب صاحب الزمان. از همانجا وارد صحن شدیم و به به از صفای این صحن. به اسرا که چادرش را بالاخره سر کرده بود گفتم برگرد ازت عکس بگیرم. دیدم دستش را گذاشت روی سینه. خدایا لابد تو هم دلت قنج رفته برای بامزگی این شیعه کوچولوهایت! خودت حافظشان باش! دوباره مشغول بازی با توپک ژله‌ای ای که از کنار حرم سیدمحمد برایش خریده بودیم شد. از روی خانم های خوابیده در صحن رد شدیم و وارد رواق شدیم. زیارتنامه خواندم و دو رکعت نماز. مبینا زنگ زد. گفت با عمه اش باب القبله اند. گفتم همانجا بماند، ما هم این طرف زیارت می کنیم و می آییم سر قرار. انگار درست متوجه نشده بوده و آمده بودند کلی در صحن باب صاحب الزمان دنبالمان گشته و پیدایمان نکرده بودند. کلی از اینکه در حرم امام کاظم سر بچه ام اعصابم به هم ریخته بود خجالت کشیدم. مرضیه خوابیده بود و اسرا گرم بازی بود. نماز زیارت را که خواندم دیدم یک ربعی تا ساعت قرار وقت داریم، گفتم من میروم ضریح را از دور ببینم. از دور دیدم و کیف کردم. کمی جلوتر مشبکی به دیوار بود که مردم آنجا هم دخیل بسته بودند و ناله داشتند. فکر کردم لابد از این پنجره های نزدیک به مضجع شریف است که حرم امام رضا جان هم دارد که دیدم به عربی نوشته مزار شیخ طوسی ست. دوباره یاد پایان نامه ی دفاع نکرده افتادم و گفتم یا شیخ! من بی علم را هم عالم کن لطفا! خداکند شیخ سفارشم را پشت گوش نیاندازد! ✍ ۱۴۰۲/۰۶/۱۰ 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
کنار حرم سامرا، تو بیمارستان صحرایی، دم غرفه «اتاق عمل سرپایی» وایساده بود با این چاقوی در دستش. فک کنم قبل رسیدن به اتاق عمل همه بیمارا از ترس شفا پیدا می کردن😂😂 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
استفاده بهینه از امکانات😁 هم ببعی رو بسته بودن و هم تزئینات سیار داشتن! 😅✅ 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پابرهنه راه رفتن نوجوونا... اماما! امید ما هم به این دبستانی هاست☺️ 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
نقاشی اربعینی أسرا خانم ما ✍ 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c