eitaa logo
Arbaeen.ir |رسانه مردمی اربعین
7.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
909 ویدیو
34 فایل
﷽ کانال رسانه مردمی اربعین سایت: Arbaeen.IR ارتباط با ما: @Arbaeen_admin تلگرام: t.me/ArbaeenIR ایتا: eitaa.com/ArbaeenIR سروش splus.ir/Arbaeenir بله : https://ble.ir/ArbaeenIR روبیکا: rubika.ir/Arbaeenir اینستاگرام: instagram.com/arbaeen.ir1
مشاهده در ایتا
دانلود
18.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بگو ببینم ارزشش را داشت؟! 🖊 روایت ارسالی از مخاطبان: مهدیه همتی 🎙 گوینده: سمیه آقاجانی 🆔@ArbaeenIR
15.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📅 ۳۴ روز ۱۴۰۲ 🎥 درد کهنه‌ای که همه را غافلگیر کرد روایتی از یک گروه درمانی در اربعین راوی: افروز مهدیان 🆔 @ArbaeenIR
🔻شیلنگ دردسرساز 🔸این محتوا توسط مخاطبان ارسال شده است. 🔹دیشب مضطرب بودم چادری که شستم خشک نشه امروز مرده شلنگو گرفت روم خنک شم 😃 برم خودمو پهن کنم یه جا🚶‍♀️🚶‍♀️ خداشاهده داشتم مینوشتم یکی دیگه شلنگ گرفت. نه_به_آب_شلنگی بله_به_آب_پودری ✍ ر. ابوترابی 📰منبع: https://t.me/khatterevayat با بازنشر این محتوا شما هم اربعینی شوید. 🆔 @ArbaeenIR
🔻هشت رکعت نماز دونونه 🔸 🔹عادت دارم که نماز را اول وقت بخوانم. سعی می‌کنم بین نماز ظهر و عصر هم فاصله بیندازم که پنج نوبت خوانده شود. معمولا گوشی‌ام روی حالت بی‌صداست و وقتی موبایلم اذان می‌گوید فقط چشمک می‌زند. اصولا در مورد نماز خواندن بچه‌های موسسه کاری به کسی ندارم. خودم می‌روم نمازخانه(نمازخانه خاصی نداریم با پارتیشن بخشی از لابی را بسته‌ایم و مفروش است) و نمازم را می‌خوانم و برمی‌‌گردم پشت میزم، کاملا بی سروصدا. امروز از صبح که دعای عهد خوانده بودم حال خوشی داشتم. وقتی صدای موبایلم برای اذان بلند شد اصلا کاری به کارش نداشتم. گذاشتم تا آخر اذانش را بگوید، وسط‌های اذان بلند شدم با این که وضو داشتم رفتم دوباره وضو گرفتم. آنقدر در حال و هوای خودم بودم که وقتی احساس کردم که بچه‌ها کمی عجیب و غریب نگاهم می‌کنند، با خودم گفتم لابد برای این است که صدای اذان بلند شده و من قطع نکردم، توی دلم گفتم می‌خواهم یادآور عبادت‌تان شوم، خیلی دلتان هم بخواهد. رفتم توی پارتیشن نمازخانه، برعکس همیشه دو تا نماز را هم با هم خواندم بعدش هم تسبیحات و... وقتی داشتم بند کفشم را سفت می‌کردم، صدای الله‌اکبر اذان یکی از گوشی‌ها بلند شد که صاحبش زود هم قطعش کرد. سر چرخاندم به سمت صدا، با لبخندی که بیشتر به قصد شیطنت بود گفتم: اذان‌تون به افق کجاسسسست؟ صدا خیلی جدی گفت: تهران. تنظیمات ذهنی‌ام داشت به سمت ردیابی و دلیل اذان بی‌وقت می‌گشت. یکهو جرقه‌ای در ذهنم خورد که قد پتک درد داشت، من یادم رفته بود بعد از سفر اربعین، تنظیمات اذان را از ساعت به افق نجف به افق تهران تغییر بدهم. تنظیمات خودکار ساعت را هم خاموش کرده بودم و با این حساب حدود سی‌و‌دو دقیقه مانده به اذان تهران هشت رکعت نماز خوانده بودم و تازه داشت اذان می‌گفت... 🖋محمدمهدی‌هادوی 🫵 شما هم می‌توانید، محتواهای تصویری، صوتی و مکتوب خود را از پیاده‌روی و زیارت اربعین برای‌مان ارسال کنید. با بازنشر این محتوا شما هم اربعینی شوید. 🆔 @ArbaeenIR
3.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 📆 ۱۱ شهریور ۱۴۰۲ 📍مسیر نجف به کربلا عمود ۱۸۰ 🎙خانم مژده حافظ زاده 🫵 شما هم می‌توانید، محتواهای تصویری، صوتی و مکتوب خود را از پیاده‌روی و زیارت اربعین برای‌مان ارسال کنید. با بازنشر این محتوا شما هم اربعینی شوید. 🆔 @ArbaeenIR
🔻 چه می‌شود کرد با این زیارت اولی‌ها؟! خواب لعنتی اگر گذاشت ما دو دقیقه زیارت کنیم! مغز هی می‌گوید: «خسته راهی، از دیشب هم که حرم بودی و دیشب ۴۰۰ ستون راه آمدی؛ بخواب! فردا هم روز خداست.» دل ولی حرف حساب نمی‌فهمید! عین بچه‌ای که تاب بازی می‌کند و هی می‌گوید: «یه کم دیگه!» یک کم دیگه می‌خواست! بعد از نماز صبح، به محمدصالح گفتم زیارت عاشورا بخوان. خورشید که طلوع کند، برویم. مردک ریاپیشه چشمش به گنبد و گلدسته افتاده بود و همان زیارت چهار دقیقه و نیمی را چهل و دو دقیقه طول داد! خدا به کمرش بزند خیلی هم خوب خواند. معلوم نبود آن همه عرب و آفریقایی و اروپایی که دورش جمع شده بودند، برای چه چیز گریه می‌کردند؟ این‌ها که نمی‌فهمند شعر محتشم چیست و رسول ترک کیست! تمام که شد انگار محمدصالح متبرک شده بود. همه آمدند دستی به سر و رویش بمالند و بوسه به پیشانی‌اش بزنند. از سیل تشکرکنندگان که فرار کردیم بالاخره به بین‌الحرمین رسیدیم! چشم‌تان روز بد نبیند، گنبد را که دید، مرغش یاد سامرا کرد و گفت حیف نیست صبح جمعه‌ای شبش کربلا هستیم و ندبه نخوانیم؟ چه می‌شود کرد با این زیارت اولی‌ها؟! آفتاب ظهر کربلا کم‌کم داشت اذیت می‌کرد که از گیت رد شدیم و از حرم بیرون رفتیم. فرینی یا کباب ترکی فرقی نداشت! گرسنگی سه-هیچ به خواب باخته بود و اگر زودتر موکبی پیدا نمی‌شد ممکن بود خساست هم بازی را مقابل او واگذار کرده و راهی هتل شویم! ولی خب اربعین است و کسی گرسنه یا آواره نمی‌ماند. چهار حسینیه کنار هم، شیر گرم تعارفمان کردند ولی راهمان ندادند تا این‌ که یک خیمه وسط خیابان پیدا شد. دو آدم و یک خیمه پتو و بالشت! خدایا بهشت همینجا بود و به ما نمی‌گفتند!.. هنوز پلک به هم نزده بودیم که صدای جاروبرقی و ترق و تروق ظرف شستن شروع شد! اما عاشق را از چه می‌ترسانی؟ شما راحت باشید و با کمپرسور و دینامیت، سنگ معدن استخراج کنید هم من الان باید بخوابم. الان که خوب فکر می‌کنم جایی که پریز برای شارژ موبایل نیست برق برای جاروبرقی از کجا؟ اصلاً مگر خیمه شیر آب دارد که ظرف می‌شورند؟ ولی در لحظه مغز اگر می‌خواست هم نای پاسخ دادن نداشت! 🖊 ابراهیم کاظمی‌مقدم 🆔 @ArbaeenIR
🔻 هر قدم، یک نفرین! نجف که رسیدیم، جمعیت موج می‌زد. هرکس که می‌خواست وارد حرم شود برای فرار از صف طولانی کفش‌دارها، کفش، دمپایی، کتانی و هر پاپوشی از هر جنس و مدل و ملیتی داشت را همان اول صحن ورودی جا می‌گذاشت. تلی از کفش به درازای خیابان ورودی به صحن جمع شده بود. کفش چینی روی چرم تبریز بود و نعلین عربی، کنار چرم ایتالیا. مارک کفش کتانی تایگر کنده شده بود و چسبیده بود به دمپایی نیکتا. هیچ تفاخری بین این کوه کفش نسبت به هم دیده نمی‌شد. هم‌زیستی مسالمت‌آمیز ملل و نحل بود! حالا خبری از کتانی‌های تن‌تاک پدرم که سال قبل برای زیارت خریده بود و الان من گم‌شان کرده بودم نبود... دو لنگ مختلف دمپایی پوشیدم که یک لنگه‌اش زنانه بود. راهی پیاده‌روی نجف تا کربلا شدم. حاجی گفت: گمانم پوشیدن کفش و دمپایی زنانه حرام باشد. پرسیدم: غصبی باشد چه طور؟! گفت: با هر قدمت شیطان بشکن می‌زند و دو صاحب لِنگ دمپایی‌ها، در هر قدم نفرینت می‌کنند. گفتم نفرین سوم در هر قدم را هم اضافه کن! چون کتانی‌هایم هم بوی پای بدی می‌دادند! بیچاره کسی که آن‌ها را پوشیده باشد...🤦🏻‍♂ 🖊 مهدی سلیمان‌نژاد 🆔 @ArbaeenIR
🔻 🔹بعد از خواندن نماز در موکب، برای صرف نهار بیرون رفتیم و هر کدام جایی نشستیم. هوا خیلی گرم بود و اکثر موکب‌ها پر شده بودند. من هم رفتم لبه یک جدول نشستم و شروع کردم به خوردن نهار. 🔹همان‌طور که نشسته بودم و نهار می‌خوردم، دیدم یه خانوم نسبتا قدبلند با لباس‌های کهنه کنارم ایستاد و سرش را به صورتم نزدیک کرد و لبخند زد. غذا تعارف کردم؛ چیزی نگفت. کمی ترسیدم و بلند شدم و آن طرف‌تر نشستم. بلافاصله پشت سر من آمد و مجدد همان کار را انجام داد. چیزی نگفتم و بعد از نهار پیش موکب‌دار رفتم و گفتم چرا این خانم این کار را با زائرها می‌کند؟ مگر دیوانه‌ است؟ موکب‌دار گفت این خانم کرولال است و هیچ‌کس و هیچ‌چیز هم ندارد. نذر کرده برای زائرها سایه باشد؛ آخر تنها کاری که از دستش برمی‌آید همین است. 🔹بغضی سنگینی گلویم را گرفت. هیچ چیز نگفتم و رفتم سراغش. بهش پول دادم ولی سرش را به علامت نه تکان داد. بوسیدمش و رفتم... روایت : زینب احمدیان 👈🏽 اگر شما هم خاطره‌ای از نذرها و اتفاقات جالب در پیاده‌روی اربعین دارید، برای ادمین صفحه بفرستید. 🆔@ArbaeenIR
روایت اربعین مادرانه.ogg
زمان: حجم: 508.8K
🔻نجف در خیابان شارع‌الرسول(ص) با مادر جوانی هم‌صحبت شدیم که با دو فرزندش آمده بود یک دختر چهارساله و یک نوزاد سه ماهه در رحم‌اش داشت. 🔸 او خودش و فرزندش را در این سفر آغوش ارباب دیده بود. : سیما اسم‌خانی 🔰 هرکس اربعینی دارد و تجربه‌ای و حلقه‌ی وصلی با ارباب... 👈🏽 اگر شما هم خاطره‌ یا روایتی ازخاطرات سفر یا اتفاقات جالب در پیاده‌روی اربعین دارید، برای ادمین صفحه بفرستید. 🆔@ArbaeenIR
روایت مادرانه‌ اربعینی.ogg
زمان: حجم: 716.2K
🔻روایت مادری که با فرزندانش در مسیر است. 🔸 او در این گرما به‌دنبال گنج زندگی‌اش راه افتاده است. 🔰 هرکس اربعینی دارد و تجربه‌ای و حلقه‌ی وصلی با ارباب... 👈🏽 اگر شما هم خاطره‌ یا روایتی از خاطرات سفر یا اتفاقات جالب در پیاده‌روی اربعین دارید، برای ادمین صفحه بفرستید. 🆔@ArbaeenIR
🔻یک اربعین و دو برخورد امسال در اربعین، دو برخورد کاملاً متفاوت را با چشم دیدم که هر کدام برایم درسی بزرگ داشت. 🔹پرده اول: در صحن حضرت زهرا(س) قانونی نانوشته وجود دارد که اگر کسی زیراندازی روی زمین پهن کند، می‌تواند وسایل خود را روی آن بگذارد و با خیال راحت برای زیارت یا کار دیگری برود. دیگران هم می‌دانند که این مکان متعلق به اوست و احترام می‌گذارند. وقتی ما به صحن رسیدیم، گروهی بدون پهن کردن چیزی به زیارت رفته بودند. در این فاصله، چون آن قسمت از زمین خالی مانده بود و چیزی پهن نبود، مردم در آن نشستند. اما وقتی آن گروه بازگشتند، با داد و فریاد و تندی، از «حق‌الناس» سخن گفتند و حتی حکم دادند که زیارت کسانی که جای آن‌ها نشسته‌اند، مقبول نیست. نگاه‌شان پر از قضاوت و تلخی بود و نه مهربانی. 🔸پرده دوم: در شب دوم پیاده‌روی در طریق، نیمه‌شب به موکب کوچکی رسیدیم که جای بسیار محدودی داشت. من و دوستم ناچار شدیم از هم جدا و با فاصله بخوابیم، طبیعتا در این مسیر هم‌دم داشتن به خصوص برای فرصت قبل از خواب گزینه لازمی است. حدود یک ساعت بعد، همسایه‌های کناری‌مان در موکب برای نماز صبح بیدار شدند و رفتند. دوستم وسایلش را جمع کرد و آمد کنارم. همان لحظه، خانمی با لهجهٔ جنوبی و چهره‌ای خسته اما مهربان، از ما بابت جدا خوابیدن‌مان عذرخواهی کرد و گفت: «کاش ما را بیدار می‌کردید تا جابه‌جا می‌شدیم و شما راحت‌تر می‌خوابیدید.» با لبخندی صمیمی خداحافظی کرد و راه افتاد. 🔰آن شب فهمیدم اربعین فقط یک سفر نیست؛ اربعین یعنی احترام، گذشت و دیدن دل دیگران پیش از دیدن خطاهای‌شان. تنها بعضی آدم‌ها هستند که حقیقت این مسیر را زندگی می‌کنند، حتی در کوچک‌ترین رفتارشان. به گمانم فقط یک عده‌ای هستند که واقعاً فهمیده‌اند اربعین یعنی چه... 📤 در صورتی که شما هم خاطره‌ای از سفر دارید که برای مخاطبان رسانه اربعین مفید است، می‌توانید به ادمین صفحه @arbaeen_admin ارسال کنید. 🆔 @ArbaeenIR
🔻چشم به راه حرم با نذر حضرت رقیه(س)، راهی اولین اربعین عمرم شدم. ظهر مرداد ماه، با کوله‌ای از شوق، به سمت مهران رفتیم و پس از عبور از مرز، طعم قهوه و چای عراقی، و نوای مداحی‌ها، قلبم را به تپش انداخت. سامرا اولین آغوش بود؛ زیارت امامین عسکریین(ع) و مهمانی گرم مضیف امام هادی(ع). در بلد، بر مزار سید محمد حاجت‌ها را نجوا کردیم. کاظمین، با دو گنبد طلایی‌اش که بوی امام رضا(ع) داشت و در کوفه، مهمان خانه‌ای ساده اما پر از عشق شدیم؛ مسجد کوفه، مزار مسلم، مختار و هانی را با اشک زیارت کردم. از کوفه تا نجف، هر قدم را نذر ظهور حضرت مهدی(عج) کردم. در حرم امیرالمؤمنین(ع)، دلم مثل کودکان «ام علاء» آرام گرفت و در وادی‌السلام، برای همه مؤمنان دعا کردم. نیمه‌شب، پیاده‌روی اربعین آغاز شد؛ شب‌ها در جاده عشق و روزها در آغوش موکب‌ها. از عطر در دستان دختران عراقی، لبخند کودکان، تا سفره‌های بی‌ریا و ختم صلوات‌ها؛ مسیر، همه‌اش مهر بود و کرامت. همانطور که بی‌بی جان، حضرت زینب(س) فرمودند: مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا. با پاهای تاول‌زده و قلبی لبریز، به کربلا رسیدیم. بین‌الحرمین، خیابانی که بهشت را شرمنده می‌کند، جایی که با شاه حرم و ماه حرم نجوا کردم. روز اربعین، در موج عاشقان حسین(ع) گم شدم؛ خیمه‌گاه را دیدم و شام را مهمان سفره حضرت رقیه(س) بودم. پیش از بازگشت، از حضرت عباس(ع) اذن گرفتم و زیر قبه ارباب، دعای فرج خواندم. هدیه‌ای کوچک از خادم حرم سیدالشهداء گرفتم و بی‌آنکه زیارت وداع بخوانم، به امید بازگشت دوباره، از کربلا دل کندم. در راه وطن، پرچم ایران را بوسیدم و شب‌هنگام به خانه رسیدم؛ سفری ۱۰ روزه که مثل رویایی شیرین گذشت. نمی‌دانم باز هم نصیبم می‌شود یا نه، اما ردّ این جاده و عطرش، تا همیشه در دلم خواهد ماند. 📤 در صورتی که شما هم خاطره‌ای از سفر دارید که برای مخاطبان رسانه اربعین مفید است، می‌توانید به ادمین صفحه @arbaeen_admin ارسال کنید. 🆔 @ArbaeenIR