eitaa logo
Arbaeen.ir |رسانه مردمی اربعین
7.7هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
895 ویدیو
33 فایل
﷽ کانال رسانه مردمی اربعین سایت: Arbaeen.IR ارتباط با ما: @Arbaeen_admin تلگرام: t.me/ArbaeenIR ایتا: eitaa.com/ArbaeenIR سروش splus.ir/Arbaeenir بله : https://ble.ir/ArbaeenIR روبیکا: rubika.ir/Arbaeenir اینستاگرام: instagram.com/arbaeen.ir1
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ کرامت حضرت زینب(س) در اربعینی شدنم بسم رب شهدا رب ودود سه ماه مونده بود به محرم ..... شرایط حاکم و اوضاع خانوادم خبر از انتظار دوباره و از حرم رو میداد فراغ دیدن 💔 سال هاست انتظارش رو میکشدم 😞 زندگی برام بی معنی شده بود و گمراه از طرفی نتونستن و جور نشدن شرایطم برا رفتن به کربلا و از طرف دیگه متوجه شدم که سیل کثیری از دوستام آماده ی رفتن و باز هم تنهایی و انگار امسال هم تو این چند وقت هیات های هفتگی میرفتم هر هفته سر مزار شهید گمنام میرفتم که شاید آقا جوابم رو بده شاید اون ها برام بتونن رو از اقا بگیرن 🙏 شاید اسم من رو تو زائراش بنویسه اما هر چه که به محرم نزدیک تر میشدم مشکلات برا رفتن بیشتر میشد و من قطعی تر امیدم رو از دست دادم دو سه روز مونده بود به عید قربان رفتم پا بوسی آقا همه ی دوستام تو مشهد از رفتنشون به صحبت میکردند من و دو تا از رفیقام که احتمال رفتنمون خیلی خیلی خیلی کم بود رفتیم پیش هر چی تونستیم کردیم 😭و از آقا کردیم ولی هر سه تا مون نا امید 😔 با هم این شعر رو زمزمه میکردیم در اوج نا امیدی پنجره فولاد رضا مکه میده منا میده ... روزها همین طور میگذشتن و من تر میشدم شور عجیبی برا محرم و رسیدنش داشتم هم اومد و رفت و کار ما ردیف نشد بلکه ما بیشتر شد مشکلات و اوضاع خانواده یک طرف و فهمیدن جسمانی و کلیوی من یک طرف به شدت با رفتن من کردن .... مخالفت اونها و سماجت من ادامه داشت تا دو هفته مونده بود به اربعین گوشیم زنگ خورد یک از آشنا تماس گرفت، میدونست من نمیرم کربلا و مشکلاتم چیه هی با من صحبت،کرد و میداد ولی فایده نداشت روز های آخر دیگه افتادم به توی یک سخنرانی از آقای شنیدم که میگفت هر جا کارتون گیر کرد حسین رو به خواهرش قسم بدین این کار ور کردم 😭😭 طوفان کرد و طوفان شد 🌪 شد مشکلاتم تک تک برطرف شد 😃 با خواست خدا و تلاش و کمک آشنام کارام ردیف شد مادر پدرم شدن اصلا خوشحال و بودن که برم نمیدونم چی شد ولی مادرم فقط گریه میکرد😭 میگفت برو فقط برو و مارو شاید تا سال بعد مشکلاتی باشه نتونی سال بعد هم بری امسال حتما باید بری # مادر و پدرم هم تا حالا نتونستند برن کربلا 😞 اونا تمام رو به من دادن تا برم حرم آقا پاسپورت و .... همه چی خیلی زود ردیف شد بالاخره کربلاشدیم من و بچه ها و یکی از اون دوستام که باهم رفتیم پیش پنجره فولاد 😇 خدا کنه که سال بعد با هم همه بریم کربلا اونم بخصوص 🙏 آخ میمیرم برای مسیر امام حسین برای برا نشینی ای حسین برا ذکر حسین حسین تو مسیر واییییی خدای من دیوانه میکنه آدم رو حرمش حرم شاه شهیدان امام حسین و حضرت عباس آخ میمیرم برا بین الحرمین واقعا راسته که میگن میگیرم هواتو اشک غریبی میریزم براتو بیچاره اون که حرم رو ندیده بیچاره تر اون که دید کربلاتو دعا کنید همه ها همه آرزومندا بتونن برن حرم 🙏 به خصوص پدر و مادرم که تموم داراییشون رو دادن که من برم حرم ✅ راستی این رو نگفتم واقعا هر چی برا رفتن به اربعین شد سه برابر حتی چهار برابر به خانوادم برگشت🙏 این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست ✍ : حسین علینژاد از روستای ذغالچال 📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم: 🆔 @arbaeen_admin ـــــــــــــــــــ ⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی 🆔 @ArbaeenIR
🔴 در نا امیدی پیاده روی اربعین را از امام حسن(ع) گرفتم ⭕️ ای از جنس پیاده روی اربعین شده ی دست امام حسنم(ع)💚 🔺بعد از توی دوران مجردیم توی هیئت ها این بود که یکبارم شده اربعین کربلا برم...اما چون مقید بودم که حتما باید با یک محرم برم نمیرفتم... 🔹برای همین وقتی بهشتیم وارد زندگیم شد یکی از شروط مهریه ام رو پیاده روی کربلا توی اربعین گذاشتم😭 🔸همسرم با اینکه خیلی مخالف بود که زن توی اربعین نباید بره و ازدحام جمعیت اذیت میکنه زن رو و این حرفا...ولی چون رو میدید گفت یکبار اربعین تورو میبرم... ولی شرایط جور نمیشد و منم به اجبار میکردم😞 🔹 تو این مدت به هر امام و معصوم و شهیدی رو انداخته بودم و واقعا بودم😭 🔸تا اینکه با یک رفیق آشناشدم. بهم گفت تا حالا از امام حسن کربلاتو خواستی؟ من که انگار یه پتکی خورده باشه توی سرم دلم شکست و گفتم نه راستش.امام حسن خیلی توی زندگیم غریب بوده....😭 🔹تا اینکه توی اولین مجلس امام حسن ازش برات کربلامو خواستم... 🔸همه چی جور شد و من و همسرم برای اربعین ثبت نام کردیم و کار پاسپورت و ویزامون روی روال افتادو منتظر بودم که وقت موعد برسه و برم...توی دهه اول محرم خیلی حال و هوای خاصی داشتم...تا اینکه چند هفته قبل حرکتم از ناحیه ی کمر و گردنم بشدت بیمارشدم تا حدی که استراحت کامل توی منزل بودم اصلا نمیتونستم راه برم و گردن رو بخوبی تکون بدم...خییییلی استرس بجونم افتاد و همش کارو زندگیم این بود که توی گروه مجازی امام حسنیمون با دوستام درد و دل کنم که دعا کنن خوب بشم و بتونم برم. 🔹 دکترمم گفت که اصلا فکر اربعین رو از سرم بیرون کنم من حتی یک ربع هم نمیتونم پیاده روی کنم چه برسه به اربعین😔 🔸 یادمه از در مطب تا خونه ضجه زدم و کردم و فقط امام حسن رو صدا میکردم که آبرومو نبره😔 دکتر برام فیزیوتراپی نوشت و دقیقا روز اتمام دوره فیزیوتراپیم روز حرکتم میشد و همسرمم اصلا دیگه درباره رفتن من صحبت نمیکرد و فقط بفکر سلامتیم بود و میگفت که باید دوره رو بگذرونی و بعدش بریم دکتر نتیجه رو ببینیم😔 🔹خیییلی شده بودم ولی همیشه دوستم امام حسنی َم بهم روحیه میدادو میگفت توحتما میری و به نرفتن فکر نکن. 🔸از قضا روز فیزیوتراپیم یک روز جلوتر افتادو یک روز قبل رفتنم تموم شد😍 منم خیییلی با همسرم صحبت کردم و ازش خواستم که راضی بشه و بهش اطمینان دادم که میتونم بیام و بالاخره راضی شد😌 🔺اینکه دقیقا روز دوشنبه روز 7صفر روز شهادتی (ع) راهی کربلا شدیم برام قوی ترین نشونه بود که کربلامو از دستای امام حسن گرفتم😍😭😭😭😭 حسن(ع) ✍️ راضیه پرنوش رشت 📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم: 🆔 @arbaeen_admin ـــــــــــــــــــ شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی 🔹 sapp.ir/ArbaeenIR 🔸 Eitaa.com/ArbaeenIR 🔹 Ble.im/ArbaeenIR 🔸 Gap.im/ArbaeenIR 🔹 iGap.net/ArbaeenIR 🔸 Bpn.im/ArbaeenIR
💠خاطره ایی خواندنی از پذیرایی اشرافی اهالی فقیر یک روستای عراقی از زائران امام حسین(ع) 🔴ﺑﻬﺸﺖ ﺟﺎﯾﯽ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ؟ ⭕️ لحظه ای که از شدت خجالت سر تا پا شدیم... 🔸ﺳﺎﻋﺖ 9 ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﯽ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮﯼ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ استراحت کنیم. ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺎﻧﺴﺎﻟﯽ ﺑﻬﻤﺮﺍﻩ ﭼﻨﺪ ﺟﻮﻭﻥ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺬﯾﺮﺵ ﺩﻋﻮﺕ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺎﻧﺴﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﺍﺳﻤﺶ " ﺍبوﺣﺴﻦ"ﻩ، ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎﯼ ﺑﯿﻦ . ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺭﺍﻩ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻭ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺵ ﺑﻮﺩ . ﻭ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻭﺭﯼ ﻣﺴﺎﻓﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺯﺍﺋﺮﺍ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺟﺎﯾﯽ ﻏﯿﺮ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺘﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﺧﻞ ﺗﻮﻗﻒ ﮐﻨﻪ . 🔹ﺑﻌﺪ ﺍﺯ مشورت، ﺟﻤﻊ ﺷﺶ ﻧﻔﺮﻩ ﻣﻮﻥ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ! 🔹ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﮐﯽ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻨﺰﻝ ﺍبو ﺣﺴﻦ . ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ امکانات ضعیفی داره و حتی ﺑﺮﻕ ﮐﺸﯽ ﺷﻢ خیلی ضعیف! ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺑﺎ ﻣﺴﯿﺮ ﭘﺮ ﺧﺲ ﻭ ﺧﺎﮎ ﺟﺎﺩﻩ ﻭﺭﻭﺩﯼ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﻭ ﻫﻤﮕﺎﻡ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺴﯿﺮ ﺍﺯ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﭘﺎ ﺩﭼﺎﺭ ﺧﻮﻥ ﺭﯾﺰﯼ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﻪ . 🔸ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ بسیار ضعیف. ﻭﻟﯽ بصورت ویژه ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ 🔹ﺑﺎ ﯾﻪ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﮔﺮﻡ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯿﺸﯿﻢ . ﻣﻨﺰﻝ، ﻣﺤﻘﺮ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ ایی ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﺵ ﺗﮑﯿﻪ ﻣﯿﺪﯼ، ﺻﺪﺍﯼ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﺷﺪﻥ ﺁﺟﺮﻫﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﺸﻨﻮﯼ ! ﺍﻣﺎ ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﻭﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺣﺎﻻ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﯾﺮ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻃﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﺎ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮﯼ ﺭﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺘﻞ ﻫﺎﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺍﺭﯾﻢ . 🔹ﺣﺴﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ " ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ " ﺩﺭ ﺍﻣﻦ ﻭ ﺍﻣﺎﻥ ﺁﺭﻭﻡ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﭘﺘﻮ ﻣﯿﺎﺭﻥ ، ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺍﺧﻼﺹ ﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﻭ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻢ، ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺑﻪ شوخی کردن ﻭ ﺧﻨﺪﻩ . 🔸- ﺍﻭﻥ ﻫﻤﻪ ﺗﻨﻮﻉ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﻭﻝ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ! ﻭﺍﻗﻌﺎ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﯼ ﻣﯿﺪﯾﺪ ! - ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺠﺎﯼ ﺷﺎﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺘﻮ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ . ﺷﺎﻣﯽ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ ! - ﺗﺎﺯﻩ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﻮﻧﯽ . ﺍﯾﻦ ﺳﻘﻒ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺭﯾﺰﺷﻪ ! - ﺍﺯ ﺳﺮﻣﻮﻥ ﻫﻢ ﺯﯾﺎﺩﯾﻪ . ﺍﮔﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺒﻮﺩ، ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ میلرزیدیم! 🔹ﺩﺭ ﺣﯿﻦ ﺑﺤﺚ ، ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻪ ﮔﺎﺯ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﺸﻪ ﻧﻪ ﺑﺮﻕ ﺩﺭﺳﺖ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻭ ﻧﻪ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﮔﺮﻣﺎﯾﺸﯽ ﺩﺍﺭﻩ ، ﺟﻮﻭﻥ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺳﯿﻨﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯿﺸﻦ . ﻣﺎ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﯿﻢ ﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺲ ﺷﺎﻡ ﺍﺷﺮﺍﻓﯽ . ﺷﺎﻣﯽ ﮐﺒﺎﺏ ﻭ ﻧﻮﻥ ﺗﻨﻮﺭﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﮔﻮﺟﻪ ﻭ ﺧﯿﺎﺭ ! ﺷﺎﻡ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﯿﺮﺕ ﺑﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯿﻞ ﻣﯿﺸﻪ . ﺷﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺎ ﺍبو ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﻭﻥ ﻫﺎ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺧﻨﺪﻩ ﻭ ﺭﻭﺩﻩ ﺑﺮ ﺷﺪﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻢ ﻣﯿﺎﺭﯾﻢ ﻭ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﯼ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯿﺸﯿﻢ . 🔸ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﮔﯿﺞ ﻣﻮﻧﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻡ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﯿﭻ ﺷﺒﺎﻫﺘﯽ ﺑﻬﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ ! ﺻﺒﺢ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺟﻤﻊ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ . ﺍبوﺣﺴﻦ ﻗﺼﻪ ﺭﻭ ﺷﺮﺡ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ . ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﺍبوﺣﺴﻦ ﻧﯿﺴﺖ ! ﺍﺻﻼ ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺍبوﺣﺴﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﮑﺮﺩﻩ . 🔹ﮔﻮﺟﻪ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﻣﺎﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩﻩ . ﺧﯿﺎﺭ ﺭﻭ ﯾﮏ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻘﺒﻞ ﻭ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﺮﺩﻩ . ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺒﺎﺏ ﺭﻭ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ ﭼﺮﺥ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﻧﻮﻥ ﻣﺤﻠﯽ ﻫﺎ ﻣﺎﻝ " ﺍﻡ ﻫﺎﻧﯽ " ﻣﺎﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻮﺭ ﺩﺍﺭﻩ . ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭ " ﻋﺎﺑﺪ " ﻭ ﺧﺎﻧﻤﺶ . ﭘﺘﻮ ﻫﺎ ﺭﻭ " ﻫﺎﺷﻢ " ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺳﯿﺐ ﻫﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﻍ ﭘﺪﺭﯼ " ﺷﯿﺦ ﻣﺤﻤﺪ ." ﺟﻮﻭﻥ ﻫﺎﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍبوﺣﺴﻦ ﻫﻢ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﯾﺘﯿﻤﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﺷﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﺎﻡ، مهموﻧﯽ ﺩﺍﺭﻩ . ♦️ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺤﻘﺮ، ﻧﻘﺶ ﺁﻓﺮﯾﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ . 🔴ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻓﻘﻂ ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎ " ﺑﻐﺾ " ﻣﯿﺸﯿﻢ . ﺍبوﺣﺴﻦ ﺟﻠﻮ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ " ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻤﺎﺳﺖ ." ﺍﻣﺎ ﻇﺮﻓﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﻮﻩ ﺩﺳﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻓﻘﺎ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ . ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪﻩ : " ﺑﺪﺭﻗﻪ ﺭﺍﻩ ﺗﻮﻥ . ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﮐﻪ ﮐﻤﻪ . ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻼﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻬﺎ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻣﺎ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻧﺨﻮﺭ ﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﭘﯿﺶ ﺁﻗﺎ ﻧﺒﺮﯾﺪ . ﺗﻮﺭﻭﺧﺪﺍ "... ﻭ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﻋﻼﻣﺖ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﮐﻪ : ⭕️ " ﺟﺎﯾﯽ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ؟ ﺟﺎﯾﯽ ﺟﺰ ﻣﻘﺮ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦ ﺑﺮ ﺩﻝ ﻫﺎ؟ ✍️ یکی از اعضا از قم 📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم: 🆔 @arbaeen_admin ـــــــــــــــــــ ⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی 🆔 @ArbaeenIR
✅ سه برابر هزینه‌ای که برای اربعین کردم برگشت ☀️ عنایت حضرت زینب(س) در اربعینی شدنم بسم رب شهدا رب ودود سه ماه مونده بود به محرم ..... شرایط حاکم و اوضاع خانوادم خبر از انتظار دوباره و از حرم رو میداد فراغ دیدن 💔 سال هاست انتظارش رو میکشدم 😞 زندگی برام بی معنی شده بود و گمراه از طرفی نتونستن و جور نشدن شرایطم برا رفتن به کربلا و از طرف دیگه متوجه شدم که سیل کثیری از دوستام آماده ی رفتن و باز هم تنهایی و انگار امسال هم تو این چند وقت هیات های هفتگی میرفتم هر هفته سر مزار شهید گمنام میرفتم که شاید آقا جوابم رو بده شاید اون ها برام بتونن رو از اقا بگیرن 🙏 شاید اسم من رو تو زائراش بنویسه اما هر چه که به محرم نزدیک تر میشدم مشکلات برا رفتن بیشتر میشد و من قطعی تر امیدم رو از دست دادم دو سه روز مونده بود به عید قربان رفتم پا بوسی آقا همه ی دوستام تو مشهد از رفتنشون به صحبت میکردند من و دو تا از رفیقام که احتمال رفتنمون خیلی خیلی خیلی کم بود رفتیم پیش هر چی تونستیم کردیم 😭و از آقا کردیم ولی هر سه تا مون نا امید 😔 با هم این شعر رو زمزمه میکردیم در اوج نا امیدی پنجره فولاد رضا مکه میده منا میده ... روزها همین طور میگذشتن و من تر میشدم شور عجیبی برا محرم و رسیدنش داشتم هم اومد و رفت و کار ما ردیف نشد بلکه ما بیشتر شد مشکلات و اوضاع خانواده یک طرف و فهمیدن جسمانی و کلیوی من یک طرف به شدت با رفتن من کردن .... مخالفت اونها و سماجت من ادامه داشت تا دو هفته مونده بود به اربعین گوشیم زنگ خورد یک از آشنا تماس گرفت، میدونست من نمیرم کربلا و مشکلاتم چیه هی با من صحبت،کرد و میداد ولی فایده نداشت روز های آخر دیگه افتادم به توی یک سخنرانی از آقای شنیدم که میگفت هر جا کارتون گیر کرد حسین رو به خواهرش قسم بدین این کار ور کردم 😭😭 طوفان کرد و طوفان شد 🌪 شد مشکلاتم تک تک برطرف شد 😃 با خواست خدا و تلاش و کمک آشنام کارام ردیف شد مادر پدرم شدن اصلا خوشحال و بودن که برم نمیدونم چی شد ولی مادرم فقط گریه میکرد😭 میگفت برو فقط برو و مارو شاید تا سال بعد مشکلاتی باشه نتونی سال بعد هم بری امسال حتما باید بری # مادر و پدرم هم تا حالا نتونستند برن کربلا 😞 اونا تمام رو به من دادن تا برم حرم آقا پاسپورت و .... همه چی خیلی زود ردیف شد بالاخره کربلاشدیم من و بچه ها و یکی از اون دوستام که باهم رفتیم پیش پنجره فولاد 😇 خدا کنه که سال بعد با هم همه بریم کربلا اونم بخصوص 🙏 آخ میمیرم برای مسیر امام حسین برای برا نشینی ای حسین برا ذکر حسین حسین تو مسیر واییییی خدای من دیوانه میکنه آدم رو حرمش حرم شاه شهیدان امام حسین و حضرت عباس آخ میمیرم برا بین الحرمین واقعا راسته که میگن میگیرم هواتو اشک غریبی میریزم براتو بیچاره اون که حرم رو ندیده بیچاره تر اون که دید کربلاتو دعا کنید همه ها همه آرزومندا بتونن برن حرم 🙏 به خصوص پدر و مادرم که تموم داراییشون رو دادن که من برم حرم ✅ راستی این رو نگفتم واقعا هر چی برا رفتن به اربعین شد سه برابر حتی چهار برابر به خانوادم برگشت🙏 این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست ✍️ : حسین علینژاد از روستای ذغالچال 📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم: 🆔 @arbaeen_admin ـــــــــــــــــــ ⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی 🆔 @ArbaeenIR
🔴 خاطره جذاب و خواندنی از نحوه راهی شدن یک زائر اربعین ⭕️روایتی که خیالم را از بابت هزینه سفر کربلا راحت کرد ✅ چطور هزینه زیارت امام حسین(ع) بطور کامل برگشت چند روز تا اربعین نمونده بود، دل تو دلم نبود دیگه! باید میرفتم! دیگه کافی بود دوری از حرم و حسرت کربلا ...😭 پدرمادرم هرسال میرفتند اما من تابحال قسمتم نشده بود! خیلی نگران بودم با اضافه شدن من خانواده در مضیقه مالی قرار بگیرن چون پدرم چک داشت و قبل سفر باید پولش را کنار می گذاشت و این من را بیشتر نگران می کرد! هفتصد، هشتصد هزار تومان پول زیادی نبود، اما تو شرایطی که فکرمیکردم ممکنه به خانوادم فشار بیاد حرفی نمی زدم ولی آشوبی در دل داشتم... خدایا چیکار کنم؟!😞 آقاجون : کربلایی شدنم دست شماست !😭 اصلا رزق و برکت ازشماست! بالاخره موضوع رو با مادرم درمیون گذاشتم و مادرم گفت اصلا به پولش فکرنکن، امام حسین علیه السلام میرسونه ! ولی من همچنان معذب بودم! نکنه بخاطر دل من میگن !😔 کاروانی که پیدا کرده بودیم هزینه اش ۶۷۰،۰۰۰ تومان بود و با هزینه ثبت نام پاسپورت چیزی حدود ۷۸۰،۰۰۰ تومان میشد! خیلی دو دل بودم! برم؟ ، نرم؟ اصلا بااین وضعیت اومدنم درسته ؟ خدایا چیکار کنم ؟! اتفاقی حدیثی از امام صادق علیه السلام خوندم که هر مقدار که در راه زیارت امام حسین علیه السلام هزینه کنید برمیگرده! آقاجون چه حدیثی .. قلبم آروم گرفت!😄 با دل محکم و عزمی راسخ آماده سفر شدم .😇 دو سه روز قبل از حرکت یکی از دوستهای عزیزم برای خداحافظی به منزلمان آمد، پاکتی که حاوی ۱۵۰،۰۰۰ تومان پول بود به من هدیه داد، با تعجب پرسیدم این چیه؟!، جواب داد هدیه خیلی کمی برای سفر شماست ، و از آداب دریافت هدیه، اینه که سوال پرسیدن توش جایزنیست! بصورت ویژه از محبتش تشکر کردم، دوستم التماس دعای فراوان داشت. خدایا شکرت🙏 یک روز مانده به حرکت، مادرم درحال ‌پایین آوردن چمدان ۵۰۰،۰۰۰ تومان پول پیدا کردند. ما به شدت تعجب کردیم، نه من و نه پدرم و نه هیچ کس دیگر این پول را نگذاشته بود!😳 ( تابه امروز متوجه نشدیم آن پول ازکجا اومده) خدایا شکرت🙏 روزسفر، خواهرم ۵۰،۰۰۰تومان به من هدیه دادند! خدایا شکرت🙏 برادرم در بدرقه ۵۰،۰۰۰ تومان به من هدیه دادند! وباز خدایاشکرت..🙏 خدایا شکرت قبل اینکه حتی سوار اتوبوس بشم کل هزینه سفرم را رساندی !!!!🙏 شب در کمال ناباوری و تعجب حرکت کردیم! و راهی شدیم که وصف نشدنیه😭 بعد از این که از سفر برگشتیم بطور کاملا دقیق حساب کردم دیدم هزینه پاسپورت و هزینه کاروان ۷۸۰،۰۰۰ شده و تا آن موقع ۷۵۰،۰۰۰ تومان به من برگشته بود، خیلی فکرکردم عجیبه ۳۰،۰۰۰تومنش چرا برنگشته؟! پیامکی ازسمت مدیر کاروانمون آمد مبنی بر اینکه شماره حسابی ارسال کنید که مابه التفاوت هزینه سفر را برای شما واریز کنیم ،وقتی مبلغ واریز شد،دیدم ۳۰،۰۰۰تومانه!😳😭 چه ۷۸۰،۰۰۰تومان چه کل دنیا برای خدا به اندازه یک چشم برهم زدن هم نیست! آیه قرآن:( إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيئًا أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ - ۸۲/یس) یک وقتهایی آدم عجیب دلش میخواد خدارو تو آغوش بگیره.. این لحظه دقیقا ازهمون لحظات بود..😭😭 ✅این سرسوزنی از عنایات و توجه خاصه خدا و اهل بیتشون به ماست که کمتر متوجه این لطف میشم وکمتر شاکریم خدایا شکرت🙏 ✍ فهیمه مرادی از 📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم: 🆔 @arbaeen_admin ـــــــــــــــــــ شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی @ArbaeenIR
🔴 تاثیر ویژه احساس وظیفه نسبت به امام زمان (عج) در اربعینی شدنم ⭕️ نیتی که به پیاده روی اربعین اثرفوق العاده می دهد! فقط اگه خدا بخواهد...می شود بسم رب الشهدا.... پارسال خودمو به آب و آتیش زدم که برم کربلا... درها بسته شده بود، از جایی که فکرشو نمیکردم. پاسپورتم به مشکل خورده بود. هر چی رفتم اداره و اومدیم نشد، روز بعد حرکت کاروان پاسپورتم اومد و من !😭 فقط با و گریه دوستامو بدرقه کردم....😭 اما گذشت و نزدیک اربعین ۹۵ ، این بار ای اربعین را می خواستم به آقا میگفتم می خوام برم ام را انجام دهم می خواهم حتی ذره هم شده برای کاری کنم دیگه مثل پارسال فقط شور و عشق امام حسین نبود، احساس بود همراه با وصف نشدنی دغدغه و مشکلاتی داشتم و نشد برای اربعین اقدام کنم از جایی هم که فارغ التحصیل بودم فکر نمیکردم بشه بازم با کاروان دانشگاه برم.... اما دلم آشوب بود خیلی بودم و گریه میکردم...😭 یه روز صبح مثل همیشه که مشغول کارهام بودم یهو به دلم افتاد با این که زمان ثبت نام گذشته ولی به مسئول کاروان پارسال پیام بدم ،شاید جور شد و رفتم...😞 تو دلم گفتم تو یک قدم بردار نگی اقدامی نکردی، قسمت باشه باشی خدا جور میکنه... پیام دادم و اون شخص گفت که دیگه مسئول نیست و شماره مسئول امسال بهم دادن، به مسئول امسال بود پیام دادم و گفت به فلانی پیام بده ... به اون شخص که پیام دادم گفت: "سلام همین الان مبلغ .... هزار تومان به کارت ..... واریز کن و برام تلگرام کن تمام مدارک رو تا فردا ساعت 9 صبح بیارید دفتر ستاد دانشجویی اربعین دانشگاه تهران" و من به پهنای صورت اشک میریختم و به پیام نگاه میکردم😭 دیگه خواب نبود💤 اربعین... پای پیاده... کربلا... برای انجام وظیفه😍 اما امسال اقا نگذاشت آب به دلم تکون بخورد و سریع کارم درست کرد... همه چی دست خداست اگر بخواهد حتی با ۳تا پیامک هم میشود... ✍️ : زهرا از 📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم: 🆔 @arbaeen_admin ـــــــــــــــــــ ⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی 🔴 @ArbaeenIR
J. Novin: 🔴گره بازنشدنی اربعینم با چند قطره اشک برای بی بی رقیه(س) باز شد ⭕️خاطره سربازی که از حضور در پیاده روی اربعین نا امید شده بود 🔸من یک سربازم از مدت ها قبل تصمیم رو گرفته بودم امسال که تازه متاهل شدم و عقد هستم همسرم رو که بهش قول داده بودم با خودم به زیارت اربعین و پیاده روی اقا ببرم 🔹بعد از تاسوعا عاشورا پادگان اطلاعیه زد که اون کسایی که میخوان برن اربعین کربلا بیان اعلام امادگی کنن من رفتم ثبت نام اما غافل از اینکه پادگان ما دیر اقدام کرده بود و یک ماه بعد از مهلتی که به پادگان های نظامی داده بودن تازه به ما اعلام کردن 🔸رفتن همه بچه های پادگان چه رسمی چه. وظیفه در ابهام بود همه ناراحت و نگران 🔹تا اینکه یه روز اعلام کردن چند روزی در مهلت گرفتن برای ثبت نام پادگان ما و قرار بود بعد از اینکه تاییده کسایی که اعلام امادگی کردن از تهران اومد ثبت نام انجام بشه 🔸 خب خدا رو شکر اسم منم هم تایید شد و ساعت 10 شب بهم خبر دادن فردا صبح با کلی ذوق و شوق رفتم پادگان که ثبت نام کنم که به یه مشکل حفاظتی برخوردم اون روز تا اخر وقت هرچه قدر تلاش کردم موفق نشدم 😭😭 🔹ساعتای 3 بعد از ظهر. بودکه از کربلا رفتن نا امید شدم و از شدت ناراحتی دلم.میخواست گریه کنم همون شب توی پادگان پست بودم 🔸یکی از بچه ها که ناراحتیم رو دید گفت دلتو بزن به دریا و پاشو برو صداشم در نیار اگه کسی متوجه نشه بهت گیر نمیدن اون شب تا صبح تمام فکر و ذهنم این بود.که چی کار کنم غیر قانونی برم.کربلا یا بلیط بگیرم با خانومم برم مشهد 🔹که اخر بعد از نماز صبح تصمیم نهایی رو برای رفتن به مشهد گرفتم و گفتم ان شا الله کربلا سال بعد ... 🔸پست نگهبانی که تموم شد اومدم تو اتاق افسر شب دیدم سر صبح تلوزیون یه کلیپ اربعینی با صدای سلحشور گذاشته خیلی دلم شکست و باز هوایی 🔹دوباره گفتم بی خیال مشهد هر جور شده میرم کربلا اما بازم دو دل بودم و نمیخواستم غیر قانونی برم 🔸اول صبح رفتیم تو مسجد پادگان تا در برناما حاج اقایی که اومده بود در مورد نماز حرف بزنه شرکت کنیم 🔹ابتدایی جلسه چون روز شهادت حضرت رقیه بود یه گریزی به روضه رقیه خاتون زد و گفت که فلان عالم بزرگ فلان عالم نجف فلان عالم... هروقت کارشون گیر پیدا میکرد به حضرت رقیه توسل میکردن بیایید ماهم امروز به این 3 ساله متوسل بشیم 🔸من بعد از شنیدن این حرف بغضم ترکید و اشک چشمم جاری شد و همون جا از بی بی رقیه خاتون خواستم مقدمات سفر کربلای منم جور کنه 🔹5 دقیقه ای که گذشت هنوز تو حال و هوای حرف حاج اقا بودم که یه دفه یکی از برادرای رسمی پادگان از پشت سر زد روشونم و گفت 🔸فلانی اکه میخوای بری اربعین کربلا همین الان پاشو برو پیش اقای فلانی تا کارت رو راه بندازه گفته فقط زود بگید بیا همین الان پاشو برو فقط . 🔹بعد از شنیدن این حرف من سریع از مسجد خارج شدم و رفتم دنبال کارام 🔸چند ساعتی طول کشید ولی به مدد بی بی حضرت رقیه خاتون و اون چند قطره اشکی که از بنده گرفت منم اسمم تو زائرای امسال اقا ثبت شد 😭😭😭😭😭 ✍️ فرهاد از اصفهان 📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم: 🆔 @arbaeen_admin ـــــــــــــــــــ ⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی 🆔 @ArbaeenIR
🔴گره بازنشدنی اربعینم با چند قطره اشک برای بی بی رقیه(س) باز شد ⭕️خاطره سربازی که از حضور در پیاده روی اربعین نا امید شده بود 🔸من یک سربازم از مدت ها قبل تصمیم رو گرفته بودم امسال که تازه متاهل شدم و عقد هستم همسرم رو که بهش قول داده بودم با خودم به زیارت اربعین و پیاده روی اقا ببرم 🔹بعد از تاسوعا عاشورا پادگان اطلاعیه زد که اون کسایی که میخوان برن اربعین کربلا بیان اعلام امادگی کنن من رفتم ثبت نام اما غافل از اینکه پادگان ما دیر اقدام کرده بود و یک ماه بعد از مهلتی که به پادگان های نظامی داده بودن تازه به ما اعلام کردن 🔸رفتن همه بچه های پادگان چه رسمی چه. وظیفه در ابهام بود همه ناراحت و نگران 🔹تا اینکه یه روز اعلام کردن چند روزی در مهلت گرفتن برای ثبت نام پادگان ما و قرار بود بعد از اینکه تاییده کسایی که اعلام امادگی کردن از تهران اومد ثبت نام انجام بشه 🔸 خب خدا رو شکر اسم منم هم تایید شد و ساعت 10 شب بهم خبر دادن فردا صبح با کلی ذوق و شوق رفتم پادگان که ثبت نام کنم که به یه مشکل حفاظتی برخوردم اون روز تا اخر وقت هرچه قدر تلاش کردم موفق نشدم 😭😭 🔹ساعتای 3 بعد از ظهر. بودکه از کربلا رفتن نا امید شدم و از شدت ناراحتی دلم.میخواست گریه کنم همون شب توی پادگان پست بودم 🔸یکی از بچه ها که ناراحتیم رو دید گفت دلتو بزن به دریا و پاشو برو صداشم در نیار اگه کسی متوجه نشه بهت گیر نمیدن اون شب تا صبح تمام فکر و ذهنم این بود.که چی کار کنم غیر قانونی برم.کربلا یا بلیط بگیرم با خانومم برم مشهد 🔹که اخر بعد از نماز صبح تصمیم نهایی رو برای رفتن به مشهد گرفتم و گفتم ان شا الله کربلا سال بعد ... 🔸پست نگهبانی که تموم شد اومدم تو اتاق افسر شب دیدم سر صبح تلوزیون یه کلیپ اربعینی با صدای سلحشور گذاشته خیلی دلم شکست و باز هوایی 🔹دوباره گفتم بی خیال مشهد هر جور شده میرم کربلا اما بازم دو دل بودم و نمیخواستم غیر قانونی برم 🔸اول صبح رفتیم تو مسجد پادگان تا در برناما حاج اقایی که اومده بود در مورد نماز حرف بزنه شرکت کنیم 🔹ابتدایی جلسه چون روز شهادت حضرت رقیه بود یه گریزی به روضه رقیه خاتون زد و گفت که فلان عالم بزرگ فلان عالم نجف فلان عالم... هروقت کارشون گیر پیدا میکرد به حضرت رقیه توسل میکردن بیایید ماهم امروز به این 3 ساله متوسل بشیم 🔸من بعد از شنیدن این حرف بغضم ترکید و اشک چشمم جاری شد و همون جا از بی بی رقیه خاتون خواستم مقدمات سفر کربلای منم جور کنه 🔹5 دقیقه ای که گذشت هنوز تو حال و هوای حرف حاج اقا بودم که یه دفه یکی از برادرای رسمی پادگان از پشت سر زد روشونم و گفت 🔸فلانی اکه میخوای بری اربعین کربلا همین الان پاشو برو پیش اقای فلانی تا کارت رو راه بندازه گفته فقط زود بگید بیا همین الان پاشو برو فقط . 🔹بعد از شنیدن این حرف من سریع از مسجد خارج شدم و رفتم دنبال کارام 🔸چند ساعتی طول کشید ولی به مدد بی بی حضرت رقیه خاتون و اون چند قطره اشکی که از بنده گرفت منم اسمم تو زائرای امسال اقا ثبت شد 😭😭😭😭😭 ✍️ فرهاد از اصفهان 📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم: 🆔 @arbaeen_admin ـــــــــــــــــــ ⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی 🆔 @ArbaeenIR
🔴 تاثیر ویژه احساس وظیفه نسبت به امام زمان (عج) در اربعینی شدنم ⭕️ نیتی که به پیاده روی اربعین اثرفوق العاده می دهد! فقط اگه خدا بخواهد...می شود بسم رب الشهدا.... پارسال خودمو به آب و آتیش زدم که برم کربلا... درها بسته شده بود، از جایی که فکرشو نمیکردم. پاسپورتم به مشکل خورده بود. هر چی رفتم اداره و اومدیم نشد، روز بعد حرکت کاروان پاسپورتم اومد و من !😭 فقط با و گریه دوستامو بدرقه کردم....😭 اما گذشت و نزدیک اربعین ۹۵ ، این بار ای اربعین را می خواستم به آقا میگفتم می خوام برم ام را انجام دهم می خواهم حتی ذره هم شده برای کاری کنم دیگه مثل پارسال فقط شور و عشق امام حسین نبود، احساس بود همراه با وصف نشدنی دغدغه و مشکلاتی داشتم و نشد برای اربعین اقدام کنم از جایی هم که فارغ التحصیل بودم فکر نمیکردم بشه بازم با کاروان دانشگاه برم.... اما دلم آشوب بود خیلی بودم و گریه میکردم...😭 یه روز صبح مثل همیشه که مشغول کارهام بودم یهو به دلم افتاد با این که زمان ثبت نام گذشته ولی به مسئول کاروان پارسال پیام بدم ،شاید جور شد و رفتم...😞 تو دلم گفتم تو یک قدم بردار نگی اقدامی نکردی، قسمت باشه باشی خدا جور میکنه... پیام دادم و اون شخص گفت که دیگه مسئول نیست و شماره مسئول امسال بهم دادن، به مسئول امسال بود پیام دادم و گفت به فلانی پیام بده ... به اون شخص که پیام دادم گفت: "سلام همین الان مبلغ .... هزار تومان به کارت ..... واریز کن و برام تلگرام کن تمام مدارک رو تا فردا ساعت 9 صبح بیارید دفتر ستاد دانشجویی اربعین دانشگاه تهران" و من به پهنای صورت اشک میریختم و به پیام نگاه میکردم😭 دیگه خواب نبود💤 اربعین... پای پیاده... کربلا... برای انجام وظیفه😍 اما امسال اقا نگذاشت آب به دلم تکون بخورد و سریع کارم درست کرد... همه چی دست خداست اگر بخواهد حتی با ۳تا پیامک هم میشود... 📸 عکس‌گرفته شده‌توسط خودم goo.gl/HQJgev ✍️ : زهرا از 📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم: 🆔 @arbaeen_admin ـــــــــــــــــــ ⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی 🔴 @ArbaeenIR
💠خاطره ایی خواندنی از پذیرایی اشرافی اهالی فقیر یک روستای عراقی از زائران امام حسین(ع) 🔴ﺑﻬﺸﺖ ﺟﺎﯾﯽ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ؟ ⭕️ لحظه ای که از شدت خجالت سر تا پا شدیم... 🔸ﺳﺎﻋﺖ 9 ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﯽ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮﯼ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ استراحت کنیم. ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺎﻧﺴﺎﻟﯽ ﺑﻬﻤﺮﺍﻩ ﭼﻨﺪ ﺟﻮﻭﻥ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺬﯾﺮﺵ ﺩﻋﻮﺕ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺎﻧﺴﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﺍﺳﻤﺶ " ﺍبوﺣﺴﻦ"ﻩ، ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎﯼ ﺑﯿﻦ . ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺭﺍﻩ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻭ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺵ ﺑﻮﺩ . ﻭ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻭﺭﯼ ﻣﺴﺎﻓﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺯﺍﺋﺮﺍ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺟﺎﯾﯽ ﻏﯿﺮ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺘﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﺧﻞ ﺗﻮﻗﻒ ﮐﻨﻪ . 🔹ﺑﻌﺪ ﺍﺯ مشورت، ﺟﻤﻊ ﺷﺶ ﻧﻔﺮﻩ ﻣﻮﻥ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ! 🔹ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﮐﯽ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻨﺰﻝ ﺍبو ﺣﺴﻦ . ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ امکانات ضعیفی داره و حتی ﺑﺮﻕ ﮐﺸﯽ ﺷﻢ خیلی ضعیف! ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺑﺎ ﻣﺴﯿﺮ ﭘﺮ ﺧﺲ ﻭ ﺧﺎﮎ ﺟﺎﺩﻩ ﻭﺭﻭﺩﯼ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﻭ ﻫﻤﮕﺎﻡ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺴﯿﺮ ﺍﺯ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﭘﺎ ﺩﭼﺎﺭ ﺧﻮﻥ ﺭﯾﺰﯼ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﻪ . 🔸ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ بسیار ضعیف. ﻭﻟﯽ بصورت ویژه ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ 🔹ﺑﺎ ﯾﻪ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﮔﺮﻡ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯿﺸﯿﻢ . ﻣﻨﺰﻝ، ﻣﺤﻘﺮ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ ایی ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﺵ ﺗﮑﯿﻪ ﻣﯿﺪﯼ، ﺻﺪﺍﯼ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﺷﺪﻥ ﺁﺟﺮﻫﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﺸﻨﻮﯼ ! ﺍﻣﺎ ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﻭﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺣﺎﻻ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﯾﺮ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻃﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﺎ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮﯼ ﺭﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺘﻞ ﻫﺎﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺍﺭﯾﻢ . 🔹ﺣﺴﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ " ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ " ﺩﺭ ﺍﻣﻦ ﻭ ﺍﻣﺎﻥ ﺁﺭﻭﻡ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﭘﺘﻮ ﻣﯿﺎﺭﻥ ، ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺍﺧﻼﺹ ﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﻭ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻢ، ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺑﻪ شوخی کردن ﻭ ﺧﻨﺪﻩ . 🔸- ﺍﻭﻥ ﻫﻤﻪ ﺗﻨﻮﻉ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﻭﻝ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ! ﻭﺍﻗﻌﺎ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﯼ ﻣﯿﺪﯾﺪ ! - ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺠﺎﯼ ﺷﺎﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺘﻮ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ . ﺷﺎﻣﯽ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ ! - ﺗﺎﺯﻩ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﻮﻧﯽ . ﺍﯾﻦ ﺳﻘﻒ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺭﯾﺰﺷﻪ ! - ﺍﺯ ﺳﺮﻣﻮﻥ ﻫﻢ ﺯﯾﺎﺩﯾﻪ . ﺍﮔﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺒﻮﺩ، ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ میلرزیدیم! 🔹ﺩﺭ ﺣﯿﻦ ﺑﺤﺚ ، ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻪ ﮔﺎﺯ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﺸﻪ ﻧﻪ ﺑﺮﻕ ﺩﺭﺳﺖ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻭ ﻧﻪ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﮔﺮﻣﺎﯾﺸﯽ ﺩﺍﺭﻩ ، ﺟﻮﻭﻥ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺳﯿﻨﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯿﺸﻦ . ﻣﺎ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﯿﻢ ﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺲ ﺷﺎﻡ ﺍﺷﺮﺍﻓﯽ . ﺷﺎﻣﯽ ﮐﺒﺎﺏ ﻭ ﻧﻮﻥ ﺗﻨﻮﺭﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﮔﻮﺟﻪ ﻭ ﺧﯿﺎﺭ ! ﺷﺎﻡ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﯿﺮﺕ ﺑﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯿﻞ ﻣﯿﺸﻪ . ﺷﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺎ ﺍبو ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﻭﻥ ﻫﺎ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺧﻨﺪﻩ ﻭ ﺭﻭﺩﻩ ﺑﺮ ﺷﺪﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻢ ﻣﯿﺎﺭﯾﻢ ﻭ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﯼ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯿﺸﯿﻢ . 🔸ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﮔﯿﺞ ﻣﻮﻧﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻡ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﯿﭻ ﺷﺒﺎﻫﺘﯽ ﺑﻬﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ ! ﺻﺒﺢ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺟﻤﻊ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ . ﺍبوﺣﺴﻦ ﻗﺼﻪ ﺭﻭ ﺷﺮﺡ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ . ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﺍبوﺣﺴﻦ ﻧﯿﺴﺖ ! ﺍﺻﻼ ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺍبوﺣﺴﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﮑﺮﺩﻩ . 🔹ﮔﻮﺟﻪ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﻣﺎﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩﻩ . ﺧﯿﺎﺭ ﺭﻭ ﯾﮏ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻘﺒﻞ ﻭ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﺮﺩﻩ . ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺒﺎﺏ ﺭﻭ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ ﭼﺮﺥ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﻧﻮﻥ ﻣﺤﻠﯽ ﻫﺎ ﻣﺎﻝ " ﺍﻡ ﻫﺎﻧﯽ " ﻣﺎﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻮﺭ ﺩﺍﺭﻩ . ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭ " ﻋﺎﺑﺪ " ﻭ ﺧﺎﻧﻤﺶ . ﭘﺘﻮ ﻫﺎ ﺭﻭ " ﻫﺎﺷﻢ " ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺳﯿﺐ ﻫﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﻍ ﭘﺪﺭﯼ " ﺷﯿﺦ ﻣﺤﻤﺪ ." ﺟﻮﻭﻥ ﻫﺎﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍبوﺣﺴﻦ ﻫﻢ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﯾﺘﯿﻤﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﺷﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﺎﻡ، مهموﻧﯽ ﺩﺍﺭﻩ . ♦️ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺤﻘﺮ، ﻧﻘﺶ ﺁﻓﺮﯾﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ . 🔴ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻓﻘﻂ ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎ " ﺑﻐﺾ " ﻣﯿﺸﯿﻢ . ﺍبوﺣﺴﻦ ﺟﻠﻮ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ " ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻤﺎﺳﺖ ." ﺍﻣﺎ ﻇﺮﻓﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﻮﻩ ﺩﺳﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻓﻘﺎ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ . ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪﻩ : " ﺑﺪﺭﻗﻪ ﺭﺍﻩ ﺗﻮﻥ . ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﮐﻪ ﮐﻤﻪ . ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻼﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻬﺎ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻣﺎ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻧﺨﻮﺭ ﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﭘﯿﺶ ﺁﻗﺎ ﻧﺒﺮﯾﺪ . ﺗﻮﺭﻭﺧﺪﺍ "... ﻭ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﻋﻼﻣﺖ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﮐﻪ : ⭕️ " ﺟﺎﯾﯽ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ؟ ﺟﺎﯾﯽ ﺟﺰ ﻣﻘﺮ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦ ﺑﺮ ﺩﻝ ﻫﺎ؟ ✍️ یکی از اعضا از قم 📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم: 🆔 @arbaeen_admin ـــــــــــــــــــ ⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی 🆔 @ArbaeenIR
🔴پیشنهاد ویژه استاد پناهیان برای تجمع زائران اربعین در شب شهادت امام حسن عسگری(ع) ⭕️خوب است این سنت هر سال در شب شهادت امام عسکری(ع) در انجام شود goo.gl/Z5A4vJ : 💠مؤمنینی که به اشارۀ امام حسن عسکری(ع) به زیارت اربعین مشرف شده‌اند (عَلَامَاتُ‏ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ صَلَاةُ الْخَمْسِینَ وَ زِیَارَةُ الْأَرْبَعِینَ‏ وَ... ؛تهذیب‌الاحکام /6/52) و این حماسۀ تاریخی زیارت اربعین را شکل داده‌اند، واقعاً به‌جا و لازم بود که از باب و از این امام در شب شهادت ایشان دور هم جمع شوند. 💠امیدوارم این سنت حسنه ( پیاده‌روی اربعین) که شما شکل دادید در همۀ شهرها و همۀ سال‌ها به عنوان یک میعادگاه، شب خاطره یا شب تشکر از امام حسن عسکری(ع) برای کسانی که توفیق پیاده‌روی اربعین را داشتند، باقی بماند. و همین‌جا با هم قرار بگذاریم که در سال‌های آینده نیز هر سال بعد از اربعین، کسانی که در مراسم اربعین شرکت کرده‌اند در یک‌چنین مراسمی دور هم جمع شوند. 1) هم از باب تشکر از امام حسن عسکری(ع) 2) و هم از این جهت که این حماسه را کنند، 3) را یادآوری کنند 4) و حتی برای سال‌های بعد نیز برنامه‌ریزی کنند. 💠5) خوب است برخی از صاحبان موکب‌های مسیر پیاده‌روی اربعین نیز در این مراسم‌های شب خاطره اربعین حضور پیدا کنند و خودشان را بیان کنند. در مسیر پیاده‌روی اربعین، شما از کنار آنها عبور کرده‌اید ولی فرصتی نداشتید که بنشینید و با آنها صحبت کنید و سخنان و خاطرات شیرین آنها را بشنوید. 🔹اولین اجتماع بزرگ زائران پیاده اربعین حسینی در مصلی بزرگ تهران 93.10.19 @Panahian_ir 🆔 @ArbaeenIR