eitaa logo
🚩 یاران اربعینی
7.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
7.3هزار ویدیو
103 فایل
اولین و تخصصی ترین کانال اربعین انچه برای سفر به عتبات در طول سال نیاز دارید خصوصا زمان اربعین فقط ادمین تبادل و تبلیغات @Adminarbaeeniy ادرس صفحه اینستاگرام @arbaeeniy_yaran کانال دیگه مون @madahinabb1
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ اگر می‌خواهی حضرت حجّت را ببینی برو مسجد سهله! (تشرف سوم شیح احمد کوفی) ✳️ همان‌طور که در تشرّف اوّل (شیخ احمد کوفی) اشاره شد، امام عصر (ع) وعده دیدار بعدی را در «مسجد سهله» به شیخ محمّد کوفی دادند و اینک حکایت دیدار: ☑️ شیخ می‌گوید: ▫️ روزی بعد از نماز نشسته و مشغول ذکر بودم که ناگهان شنیدم کسی دو مرتبه به فارسی ندا کرد: 🔸 «شیخ محمّد! اگر می‌خواهی حضرت حجّت را ببینی، برو مسجد سهله!» ▫️ آنگاه سه مرتبه به عربی ندا کرد: 🔸 «یا حاجی محمّد! ان کان ترید تری صاحب الزّمان (ع) فامض الی السّهله!» ▫️ برخاستم و با شتاب به سمت مسجد سهله روانه شدم. چون نزدیک در مسجد شدم، در مسجد بسته بود. در کار خود متحیّر شدم و پیش خود گفتم: 🔹 چه کسی بود مرا ندا کرد؟ ▫️ در این‌وقت مردی را دیدم که از طرف «مسجد زید» رو به مسجد سهله می‌آید. باهم ملاقات کردیم و همراه شدیم تا به در اوّل مسجد رسیدیم. آن مرد نزدیک آستان در، در حالی که به دیوار چپ تکیه کرده بود، ایستاد. من هم مقابل او به دیوار دست‌ راست تکیه دادم و به او نگاه می‌کردم. آقا درحالی‌که سر مبارک را به پایین انداخته بود، خنجری به کمربندش بسته بود. ترسی مرا گرفت. در این میان آقا دستش را بر در مسجد نهاد و فرمود: 🔶 «خضیر! در را باز کن!» ▫️ شخصی جواب داد: 🔷 «لبّیک!» ▫️ ناگهان در از داخل مسجد بدون اینکه کسی آن را باز کند، باز شد. آقا داخل صحن مسجد شد و من هم به دنبال او وارد شدم. ▪️ این تشرّف را مرحوم آیت اللّه نهاوندی از زبان حاج شیخ محمّد کوفی آورده و می‌نویسد: ♦️ شیخ محمّد این قضیه را در خانه‌اش در شریعه کوفه در شب ۲۳ ذی الحجّه سال ۱۳۵۳ ق. به ما خبر داد. (۱) ✳️ مرحوم حاج شیخ محمّد کوفی از اینکه چه گفت‌وگو‌هایی میان ایشان و امام به میان آمده، سخنی به میان نمی‌آورد و چنانچه پیش‌تر اشاره شد، حتّی در پاسخ مرحوم آیت اللّه حائری می‌فرمایند: 🔹 مجاز به نقل آن نمی‌باشم. ضمنا این تشرّف را حضرت آیت اللّه العظمی بهجت نیز به مناسبتی نقل کرده‌اند (ظاهرا از خود ایشان شنیده‌اند). (۲) ⬅️ مشتاقی و مهجوری، صفحه ۳۱۷ (۱). عبقریّ الحسان، ج ۲، صص ۵۷۷- ۵۷۸. (۲). روزنه‌‌هایی از عالم غیب، صص ۴۹- ۵۰:🔰 ☑️ آیت اللَّه العظمی آقای بهجت فرمودند: ▪️ من آقا شیخ محمّد کوفی را دیده بودم و از ایشان دو تشرّف مشهور بود که احتیاجی به سند نداشت. یکی از دو تشرّف به این شرح است که: ❇️ ایشان در بالا خانه خود سکونت داشته است، صدایی از پایین ‌می‌شنود که آقا در مسجد سهله تشریف دارند، به آن جا برو. آقا شیخ محمّد ‌می‌ترسد شب راه بیفتد و به مسجد برود، اعتنا نمی‌کند. دوباره صدا را ‌می‌شنود، بالاخره خانمش به او ‌می‌گوید: بلند شو و برو. آقا شیخ محمّد با ترس و لرز به طرف مسجد روانه ‌می‌شود، نزدیک مسجد عرب جوانی را که خنجر داشته ‌می‌بیند و ‌می‌ترسد، ولی آن جوان عرب به او تبسّم ‌می‌کند، تا با هم نزدیک در مسجد ‌می‌شوند، آن عرب از پشت در صدا ‌می‌زند درب باز ‌می‌شود و هر دو در مسجد وارد ‌می‌شوند، و هرکدام در گوشه ای مشغول عبادت ‌می‌شوند. آقا شیخ محمّد پس از گذشتن مدّتی تازه ‌می‌بیند در مسجد را باز کردند. 🏷 https://eitaa.com/joinchat/3149660360C7e9ec0d7d8
❇️ اگر می‌خواهی حضرت حجّت را ببینی برو مسجد سهله! (تشرف سوم شیح احمد کوفی) ✳️ همان‌طور که در تشرّف اوّل (شیخ احمد کوفی) اشاره شد، امام عصر (ع) وعده دیدار بعدی را در «مسجد سهله» به شیخ محمّد کوفی دادند و اینک حکایت دیدار: ☑️ شیخ می‌گوید: ▫️ روزی بعد از نماز نشسته و مشغول ذکر بودم که ناگهان شنیدم کسی دو مرتبه به فارسی ندا کرد: 🔸 «شیخ محمّد! اگر می‌خواهی حضرت حجّت را ببینی، برو مسجد سهله!» ▫️ آنگاه سه مرتبه به عربی ندا کرد: 🔸 «یا حاجی محمّد! ان کان ترید تری صاحب الزّمان (ع) فامض الی السّهله!» ▫️ برخاستم و با شتاب به سمت مسجد سهله روانه شدم. چون نزدیک در مسجد شدم، در مسجد بسته بود. در کار خود متحیّر شدم و پیش خود گفتم: 🔹 چه کسی بود مرا ندا کرد؟ ▫️ در این‌وقت مردی را دیدم که از طرف «مسجد زید» رو به مسجد سهله می‌آید. باهم ملاقات کردیم و همراه شدیم تا به در اوّل مسجد رسیدیم. آن مرد نزدیک آستان در، در حالی که به دیوار چپ تکیه کرده بود، ایستاد. من هم مقابل او به دیوار دست‌ راست تکیه دادم و به او نگاه می‌کردم. آقا درحالی‌که سر مبارک را به پایین انداخته بود، خنجری به کمربندش بسته بود. ترسی مرا گرفت. در این میان آقا دستش را بر در مسجد نهاد و فرمود: 🔶 «خضیر! در را باز کن!» ▫️ شخصی جواب داد: 🔷 «لبّیک!» ▫️ ناگهان در از داخل مسجد بدون اینکه کسی آن را باز کند، باز شد. آقا داخل صحن مسجد شد و من هم به دنبال او وارد شدم. ▪️ این تشرّف را مرحوم آیت اللّه نهاوندی از زبان حاج شیخ محمّد کوفی آورده و می‌نویسد: ♦️ شیخ محمّد این قضیه را در خانه‌اش در شریعه کوفه در شب ۲۳ ذی الحجّه سال ۱۳۵۳ ق. به ما خبر داد. (۱) ✳️ مرحوم حاج شیخ محمّد کوفی از اینکه چه گفت‌وگو‌هایی میان ایشان و امام به میان آمده، سخنی به میان نمی‌آورد و چنانچه پیش‌تر اشاره شد، حتّی در پاسخ مرحوم آیت اللّه حائری می‌فرمایند: 🔹 مجاز به نقل آن نمی‌باشم. ضمنا این تشرّف را حضرت آیت اللّه العظمی بهجت نیز به مناسبتی نقل کرده‌اند (ظاهرا از خود ایشان شنیده‌اند). (۲) ⬅️ مشتاقی و مهجوری، صفحه ۳۱۷ (۱). عبقریّ الحسان، ج ۲، صص ۵۷۷- ۵۷۸. (۲). روزنه‌‌هایی از عالم غیب، صص ۴۹- ۵۰:🔰 ☑️ آیت اللَّه العظمی آقای بهجت فرمودند: ▪️ من آقا شیخ محمّد کوفی را دیده بودم و از ایشان دو تشرّف مشهور بود که احتیاجی به سند نداشت. یکی از دو تشرّف به این شرح است که: ❇️ ایشان در بالا خانه خود سکونت داشته است، صدایی از پایین ‌می‌شنود که آقا در مسجد سهله تشریف دارند، به آن جا برو. آقا شیخ محمّد ‌می‌ترسد شب راه بیفتد و به مسجد برود، اعتنا نمی‌کند. دوباره صدا را ‌می‌شنود، بالاخره خانمش به او ‌می‌گوید: بلند شو و برو. آقا شیخ محمّد با ترس و لرز به طرف مسجد روانه ‌می‌شود، نزدیک مسجد عرب جوانی را که خنجر داشته ‌می‌بیند و ‌می‌ترسد، ولی آن جوان عرب به او تبسّم ‌می‌کند، تا با هم نزدیک در مسجد ‌می‌شوند، آن عرب از پشت در صدا ‌می‌زند درب باز ‌می‌شود و هر دو در مسجد وارد ‌می‌شوند، و هرکدام در گوشه ای مشغول عبادت ‌می‌شوند. آقا شیخ محمّد پس از گذشتن مدّتی تازه ‌می‌بیند در مسجد را باز کردند. 🏷 https://eitaa.com/joinchat/3149660360C7e9ec0d7d8
⚠️ او خیال می‌کند کسی است ... ☑️ آیت اللّه العظمی بهجت از زبان یکی از آقایان علما این‌گونه نقل کرده‌اند: ▫️ روزی یک از اساتید و علما که دوست حاج شیخ محمّد کوفی بود، به وی‌ گفته بود: 🔹 من می‌دانم که خدمت حضرت می‌رسی و قول تو را هم حجّت می‌دانم. این بار که شرفیاب شدی از آقا امام عصر (ع) بپرس که عیب من چیست؟ ▫️ مدّتی گذشت تا روزی شیخ محمّد کوفی به او گفت: 🔸 خدمت آقا عرض کردم. آقا سر به زیر انداخته و تأمّلی کردند و فرمودند: 🔶 «او خیال می‌کند کسی است! و خود را کسی می‌داند و برتر از دیگران به‌حساب می‌آورد و این عیب بزرگ اوست.» ▪️ شعر، خواجه عبد اللّه انصاری در اینجا چقدر مناسب می‌نماید که: عیب است بزرگ برکشیدن خود را وز جمله خلق برگزیدن خود را از مردمک دیده بباید آموخت دیدن همه‌کس را و ندیدن خود را ⬅️ مشتاقی و مهجوری، صفحه‌ی ۳۱۸ 🏷 https://eitaa.com/joinchat/3149660360C7e9ec0d7d8
❇️ ما تو را یاری خواهیم کرد 📋 مرحوم آیت اللّه العظمی آقا سیّد ابو الحسن اصفهانی (ره) از مراجع بزرگی است که هم به محضر مبارک امام عصر (ع) نائل آمده و هم به افتخار دریافت نامه و توقیعی از سوی آن حضرت مفتخر شده است. آورنده نامه و توقیع هم کسی جز عابد پارسا و پرواپیشه (حاج شیخ محمّد کوفی) نمی‌باشد. ✉️ متن آن نامه نورانی خطاب به آن عالم ربّانی چنین است (۱): ✨ به نام خداوند بخشایشگر مهربان. ای سیّد ابو الحسن! خود را ارزان کن (خود را در اختیار همگان قرار بده) و در بیرونی منزلت بنشین و در بر روی کسی مبند و پرده‌ها میان خود و مردم قرار نده و به داد دوستداران و شیعیان ما برس. ما تو را یاری می‌کنیم. ان شاء اللّه. «مهدی» ⬅️ مشتاقی و مهجوری، صفحه: ۳۲۰ (۱). کرامات الصّالحین، صص ۱۱۰- ۱۱۱. 🏷 https://eitaa.com/joinchat/3149660360C7e9ec0d7d8
🕌 آماده شدن مقدمات زیارت کربلا بدون داشتن پول و گذرنامه ☑️ شهید محراب و معلّم اخلاق، مرحوم آیت اللّه دستغیب تشرّف زیر را که از زبان بنده برگزیده خدا، مرحوم فشندی تهرانی شنیده اند، در کتاب «داستان‌های شگفت» خود آورده اند: ▫️ قریب بیست سال قبل, شب جمعه بود. با آقا سید باقر خیاط و جمعی رفتیم مسجد جمکران. 🌌 همه خوابیدند و من بیدار بودم و فقط پیر مردی بیدار بود و شمعی در پشت بام روشن کرده بود و دعا می‌خواند و من مشغول به نماز شب بودم؛ ✨ ناگاه دیدم هوا روشن شد. با خود گفتم ماه طلوع نموده. هرچند نگاه کردم ماه را ندیدم. یک مرتبه دیدم به فاصلۀ پانصدمتر زیر یک درختی یک سید بزرگواری ایستاده و این نور از آن آقاست. به آن پیرمرد گفتم: 🔹 شما کنار آن درخت سیدی را می‌بینی‌؟ ▫️ گفت: 🔸 هوا تاریک است چیزی دیده نمی‌شود. خوابت می‌آید؛ برو بگیر بخواب. ▫️ دانستم که آن شخص نمی‌بیند. من به آن آقا گفتم: 🔹 آقا من می‌خواهم بروم کربلا؛ نه پول دارم نه گذرنامه. اگر تا صبح پنجشنبۀ آینده گذرنامه با پول تهیه شد، می‌دانم امام زمان (عج) هستید و اِلّا یکی از سادات می‌باشید. 🌌 ناگاه دیدم آن آقا نیست و هوا تاریک شد. صبح به رفقا گفتم و داستان را بیان نمودم. بعضیها مرا مسخره نمودند. ⏳ گذشت تا روز چهارشنبه صبح زود، در میدان فوزیه برای کاری آمده بودم و منزل دروازه شمیران بود. کنار دیواری ایستاده بودم و باران می‌آمد. پیرمردی آمد نزد من. او را نمی‌شناختم گفت: 🔸 حاج محمدعلی مایل هستی کربلا بروی؟ ▫️ گفتم: 🔹 خیلی مایلم ولی نه پول دارم و نه گذرنامه. ▫️ گفت: 🔸 شما ده عدد عکس با دو عدد رونوشت سجل را بیاورید. ▫️ گفتم: 🔹 عیالم را می‌خواهم ببرم. ▫️ گفت: 🔸 مانعی ندارد. ▫️ بعد به فوریت رفتم منزل؛ عکس و رونوشت شناسنامه را موجود داشتم و آوردم. گفت: 🔸 فردا صبح همین‌وقت بیایید اینجا. ▫️ فردا صبح رفتم همان محل. آن پیرمرد آمد گذرنامه را با ویزای عراقی به ضمیمۀ پنجهزار تومان به من داد و رفت و بعداً هم او را ندیدم. رفتم منزل آقا سیدباقر، ختم صلوات داشتند. بعضی از رفقا از راه مسخره گفتند: 🔸 گذرنامه را گرفتی‌؟ ▫️ گفتم: 🔹 بلی ▫️ و گذرنامه را با پنج هزار تومان نزد آنها گذاردم. 🗓 تاریخ گذرنامه را خواندند و دیدند روز چهارشنبه است. شروع به گریه نمودند و گفتند که ما این سعادت را نداریم. ⬅️ داستانهای شگفت جلد ۱ (صفحه ۲۴۸) 🏷 https://eitaa.com/joinchat/3149660360C7e9ec0d7d8
✨ تشرف مؤذن و خادم مدرسه سامرا ☑️ آقا میرزا هادی بجستانی ‌می‌گوید: ▫️ از مؤذن و خادم مدرسه سامرا پرسیدم: 🔹 این چندسال که در جوار این ناحیه مقدسه به سر برده ای آیا معجزه ای مشاهده کرده ای؟ ▫️ گفت: 🔸 بلی، شبی برای گفتن اذان صبح به پشت بام حرم مطهر رفتم. چند نفر را در آن جادیدم. ▫️ بعد از گفتن این مطلب ساکت شد. گفتم: 🔹 تمام قضیه را ذکر کن. ▫️ گفت: 🔸 الان حال مساعدی ندارم سر فرصت آن را بیان ‌می‌کنم. ▫️ این بود و چند مرتبه از او درخواست اتمام جریان را ‌می‌کردم، ولی ایشان همان جواب را ‌می‌دادند. تا شب بیست و دوم ماه صفر سال ۱۳۳۵، در حرم عسکریین (ع) مقابل ضریح مقدس به او گفتم: 🔹 حکایت را بگو. ▫️ گفت: 🔸 تا به حال قضیه را به احدی نگفته ام. پنج سال قبل شب جمعه ای وارد صحن مطهر شدم. در پله‌های پشت بام همیشه قفل است. آن را باز کردم و از پله‌ها بالا رفتم تا به فضای پشت بام رسیدم. درفلان محل، هفت نفر از سادات را دیدم که رو به قبله نشسته اند و بزرگواری که عمامه سیاه بر سر مبارک دارد، مانند امام جماعت جلوی آنها نشسته است. من پشت سرایشان قرار گرفته بودم. از یکی سؤال کردم: 🔷 ایشان کیستند؟ ◽️ گفت: 🔶 این بزرگوار، حضرت صاحب الزمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف است و نماز صبح را به ایشان اقتدا می‌کنیم. ▫️ مشهدی ابوالقاسم گفت: 🔸 من از هیبت نام مبارک آن حضرت، یارای ماندن نداشتم، لذا روانه سمت مقابل گشته، بالا رفتم. صبح که طالع شد، اذان گفتم و وقتی به زیر آمدم درفضای بام هیچ کس را ندیدم. ⬅️ بركات حضرت ولى عصر(عليه السلام)، سید جواد معلم، صفحه ۷۷ 🏷 (عج) | عضوشوید 👇 @arbaeeniy_yaran
✅ بر تو باد به مواظبت بر قرائت قرآن (تشرّف شیخ محمّد حسن مازندرانی حائری‌) ☑️ شیخ محمّد حسن مازندرانی حایری می‌فرماید: ▫️ بعد از ازدواج، به مرض سل شدیدی مبتلا شدم و ضعف بر من غلبه کرد؛ بحدّی که قادر به بیرون رفتن از خانه نبودم، مگر آن‌که روزی یک مرتبه وقت عصر به حرم مطهّر مشرّف می‌شدم و به‌خاطر شدّت ضعفی که داشتم، فورا مراجعت می‌نمودم. عادت من این بود که فرشی پشت‌بام انداخته بودند و به مجرّد رسیدن از حرم مطهّر، دراز می‌کشیدم. یک روز از حرم برگشته و دراز کشیده بودم. ✨ ناگاه دیدم سیّدی، که به مرحوم سیّد مهدی قزوینی حلّی در ایّام کهولتش شباهت داشت، بدون آن‌که کسی را خبر دهد روی بام آمد. تعجّب کردم و خواستم به احترام ایشان برخاسته و زنها را خبر کنم که بالا نیایند. با دست اشاره کرد که ساکن و ساکت باش و دستش را بر پیشانی من مالید و فرمود: 🔸 حالت چطور است؟ ▫️ بعد فرمود: 🔸 بر تو باد به مواظبت بر قرائت قرآن. ❇️ فورا احساس کردم مرضم رفع شد و آن سیّد هم غایب گردید. (۱) ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ی ۲۳۶ (۱). بسیاری از موارد که بین مردم به تشرف خدمت امام زمان(عج) مشهور شده اند، در واقع تشرف خدمت یاران خاص و و کارگزاران بزرگوار حضرت بوده اند. 🏷 (عج) | عضوشوید 👇 @arbaeeniy_yaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ شهید مدافع حرم اسماعیل خانزاده که بعد از شهادتش معلوم شد در زمان زندگی، خدمت امام زمان (عج) مشرف شده بوده و قبل از شهادت، در تقویم دیواری منزلشان، دور روز شهادت خودش خط کشیده بود. ❇️ هشتاد روز پس از شهادتش در لای یکی از کتاب هایش دست نوشته ای پیدا شد که شهید در آن نوشته بود: «خدایا اگر خلق تو نمی‌دانند، تو می‌دانی که من در سال ۱۳۸۱ هجری شمسی در شب یازدهم ماه مبارک رمضان توفیق ملاقات با حضرت حجت بن الحسن، ‌امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را داشتم.» 🏷 | عضوشوید 👇 @arbaeeniy_yaran
🌸 تشرّف آقا سیّد مهدی قزوینی در شب عید فطر ♦️ عالم کامل، آقا سیّد مهدی قزوینی فرمود: ▫️ سالی برای زیارت فطریّه (شب عید فطر) وارد کربلا شدم و در شب سی‌ام، که احتمال شب عید در آن می‌رفت، نزدیک غروب، هنگامی‌ که اگر بنا بود شب عید هم باشد، در آن وقت هلالی دیده نمی‌شود، در حرم مطهّر بالای سر مقدّس بودم. شخصی از من سؤال کرد: 🔹 آیا امشب، شب زیارت می‌باشد؟ ▫️ و مقصودش آن بود که آیا امشب شب عید است و ماه ناقص می‌باشد تا آن‌که اعمال زیارت شب عید را بجا آورد؟ یا آن‌که شب آخر ماه رمضان است. من در جواب گفتم: 🔸 احتمال دارد امشب شب عید باشد؛ ولی معلوم نیست که عید ثابت شود. ▫️ ناگاه دیدم شخص بزرگواری که به هیئت بزرگان عرب بود، با مهابت و جلالت نزد من ایستاده است. ایشان با دو نفر دیگر که در هیبت و جلالت از دیگران ممتاز بودند، در آن‌جا تشریف داشت. آن شخص به زبان فصیح که از اهل این اعصار و زمانها بی‌سابقه است، در جواب سؤال‌کننده فرمود: 🔶 نعم هذه اللّیله لیله الزیاره؛ ▫️ یعنی آری، امشب شب عید و شب زیارت است. وقتی این سخن را از او شنیدم که بدون تزلزل و تردید، عید را اعلام فرمود، به او گفتم: 🔹 عید بودن امشب را از کجا می‌گویید؟ آیا به گفته منجّم و تقویم اعتماد کرده‌اید یا دلیل دیگری برای آن دارید؟ ▫️ اعتنای درستی به من نکرد؛ مگر همین‌قدر که فرمود: 🔶 اقول لک هذه اللیله لیله الزیاره؛ ▫️ یعنی به تو می‌گویم امشب شب زیارتی است. این را گفت و با آن دو نفر به سوی در حرم به راه افتاد. وقتی از من جدا شدند گویا الآن به خود آمده باشم، با خود گفتم این جلالت و مهابت معمولا از کسی دیده نشده است و این‌طور مکالمه و خبر دادنها از غیب، از غیر بزرگان دین و اهل اسرار انجام نمی‌شود؛ لذا با عجله هرچه تمام‌تر ایشان را دنبال کردم و بیرون آمدم؛ امّا آنها را ندیدم. از خدّامی که کنار در بودند پرسیدم: 🔹 این سه نفر که فلان لباس و فلان شکل را داشتند و الآن بیرون آمدند کجا رفتند؟ ▫️ گفتند: 🔸 ما چنین اشخاصی را که می‌گویی، ندیده‌ایم. ▫️ با وجود آن‌که معمولا نمی‌شود کسی از زوّار، مخصوصا اگر امتیازی بر دیگران داشته باشد، داخل صحن یا ایوان یا رواق یا حرم شود و خدّام او را نبینند؛ بلکه غالبا آنها می‌دانند که اهل کجا و چه کاره‌اند و از منازل هریک اطّلاع دارند و حتّی پیش از ورود اشراف و بزرگان به حرم، مطّلعمی‌شوند و می‌دانند که چه‌وقت و از کجا وارد می‌شوند. چنانکه هرکس بر عادت خدّام اطّلاع داشته باشد، اینها را می‌داند. بعلاوه زمانی نگذشته بود که ایشان رفته بودند. بالأخره از در خارج شدم و از خدّامی که در رواق و بین البابین بودند پرسیدم و همان جواب را شنیدم. همچنین در ایوان و کفشداری گشتم؛ امّا اثری دیده نشد؛ بااین‌که هریک از زوّار ناگزیر باید از جلوی کفشداری بگذرند. باز برگشتم و رواق و حجره‌ها را گردش نمودم و از ساکنین و ملازمین آنها؛ یعنی قرّاء قرآن و خدّام و غیره پرسیدم؛ ولی به همان ترتیب خبری از سه نفر بدست نیامد. از طرفی در اواخر آن شب و روز بعد معلوم شد که شب، شب عید و زیارت بوده است؛ بنابراین از مشاهده این امور و تصدیق قلبی، یقین کردم که به غیر از آن بزرگوار؛ یعنی حضرت بقیّه اللّه عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف کس دیگری نبوده است. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، ص: ۱۰۶ 🏷 https://eitaa.com/joinchat/3149660360C7e9ec0d7d8
🌸 شنیدن دعای حضرت برای شیعیان‏ ✅ سيّد بن طاووس رحمه اللّه می‏فرماید: 🌌 سحرگاهی در سرداب مقدّس بودم. ناگاه صدای مولایم را شنیدم كه برای شیعیان خود دعا می‏كردند و عرضه می‏داشتند: 📜 اللّهمّ انّ شیعتنا خلقت من شعاع انوارنا و بقيّة طینتنا و قد فعلوا ذنوبا كثیرة اتّكالا علی حبّنا و ولایتنا فان كانت ذنوبهم بینك و بینهم فاصفح عنهم فقد رضینا و ما كان منها فیما بینهم فاصلح بینهم و قاصّ بها عن خمسنا و ادخلهم الجنّة فزحزحهم عن النّار و لا تجمع بینهم و بین اعدائنا فی سخطك. ترجمه دعا این است: 📃 خدایا شیعیان ما را از شعاع نور ما و بقيّه طینت ما خلق كرده‏ ای؛ آنها گناهان زیادی با اتّكاء بر محبّت به ما و ولایت ما، كرده‏ اند؛ اگر گناهان آنها گناهی است كه در ارتباط با تو است، از آنها بگذر كه ما را راضی كرده ای. و آنچه از گناهان آنها، در ارتباط با خودشان هست، خودت بین آنها را اصلاح كن و از خمسی كه حقّ ما است، به آنها بده تا راضی شوند. و آنها را از آتش جهنّم نجات بده. و آنها را با دشمنان ما در خشم و غضب خود جمع نفرما. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، ص: ۳۰۷ 🏷 (عج) | عضوشوید 👇 @arbaeeniy_yaran
🌸 نجات زائر از غرق شدن ❇️ تشرف (مشاهده) سيد محمد على عراقى كوهرودى ☑️ عارف جليل، سيد محمد على عراقى كوهرودى مى فرمايد: سالى به زيارت ائمه عراق (ع) مشرف شدم و ملا محمود عراقى (ره) را هم در نجف اشرف ملاقات نـمـودم. در هـمـان سـفـر بعد از ورود به بعقوبه كه در يك منزلى بغداداست با همراهان تصميم گرفتيم كه قبل از ورود به بغداد از راه على آباد به سامرا رفته و پس از زيارت قبر عسكريين (ع) به بـغـداد و كـاظـمـين باز گرديم، لذا يكى از اهالى بعقوبه را به عنوان راهنما گرفته، روانه سامرا شديم. وقـتـى از على آباد و جزانيه گذشتيم، بين راه به نهرى عريض و پر از آب رسيديم. اين نهر طورى بود كه عبور از مسير معمولى آن خيلى وقتها منجر به غرق مى شد ولى به ناچار زوار وارد نهر شده عبور مى كردند. اتفاقا يكى از زوار، زنى بود كه بر قاطرى سوار بود. در اثناى عبور پاى قاطرش ازمعبر لغزيد و شايد هـم از مـسـيـر خـارج شد و توى گودالى كه در آب بود، افتاد و در آب فرو رفت. زن هم به دنبال حـيـوان در نـهـر آب فرو رفت. حيوان اگر چه توانست خود را با شنا كردن حفظ كند و از زير آب بـيرون بيايد، اما چون بارش زياد و بعلاوه آب هم در بار و اثاثيه اش رفته بود و از طرفى جريان نهر تند و روان بود، لذا پاهايش بر زمين قرار نمى گرفت و نتوانست خود را نگه دارد و شديدا مضطرب بود. در ايـن جـا آن زن بـيـچاره، صداى خود را به استغاثه يا صاحب الزمان، يا صاحب الزمان بلند كرد، همان طورى كه رسم زوار است. بـا ديـدن ايـن حادثه، سوار حيوان خود شدم و با عجله داخل آب شدم كه شايد بتوانم كارى انجام دهـم. سـايـر زوار هم مشغول كار خود بودند و توجه و اعتنايى نداشتند. ناگاه شخصى را مشاهده كـردم كـه جـلـوى مـن و عقب حيوان آن زن، روى آب حركت مى‌كند يعنى مثل اين كه بر زمين سـخـت راه مـى‌رفـت بـه طـورى كـه پاهاى او در آب فرو نمى‌شد و بلكه به نظر مى رسيد كه اثر رطـوبـتى هم از آب در پا و لباس و ساير اعضاى ايشان نباشد. ايشان دست انداخت و زن و قاطر را گـرفـت و با سرعت از آب خارج كرد و آنها را كنار نهر گذاشت، به طورى كه گويا آن زن جز آن كـه خـود و مـركـبـش را كنار رودخانه ديد، احساس چيز ديگرى نكرد. من هم بيشتر از آن كه آن شـخـص را روى آب ديـدم و بـه فـرياد زن رسيد و به سرعت او و حيوانش را با دراز كردن دست، در ساحل گذاشت، چيزى متوجه نشدم. بـعـد از ايـن واقـعه هم حضرتش را نديدم جز آن كه در همان نگاه ايشان را با قامت معتدل و روى نـورانـى و بـينى كشيده و ساير شمايل حضرت ولى عصر (ع) زيارت كردم و در آن حال، لااقل نود درصد اطمينان داشتم كه حضرت هستند. پس از مشاهده اين موضوع، آن شمايل را در خاطر خود سپرده بودم و با يادآورى آن، خود را مسرور و خاطرم را تسلى مى دادم تا آن كه وارد نجف اشرف شديم. اتـفـاقا روزى به زيارت اميرالمؤمنين (ع) مشرف و در حرم مطهر آن حضرت بودم. در بين زيارت چشمم به سمت بالاى سر افتاد ناگاه همان شخص را در آن جا ديدم كه ايستاده و مشغول سلام و يـا دعا بود. به طرف ايشان رفتم، اما ازدحام زوار مانع از آن شد كه خود را سريعا برسانم و گويا در اعضاى خود هم يك سستى از حركت و سرعت، احساس نمودم، به طورى كه وقتى آن جا رسيدم، حـضـرتـش را نديدم. اطراف حرم و رواقها را گشتم، ولى اثرى از آن سرور عالميان نبود. نااميد و مايوس برگشتم. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، ص: ۲۷۲ 🏷 (عج) @arbaeeniy_yaran