eitaa logo
🌸اربعین کربلا🌸
115 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
444 ویدیو
65 فایل
مداحی❤ فیلم 💚 عکس💜 تم💙 پروفایل 💛 و همچنین در خواست های شما 👇👇 مــــــدیــر👈 @delajon #ما_کرونا_را_شکست_میدهیم. 🌸( کپی به شرط یک صلوات برای امام زمان )🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
mohamadhosseinpouyanfar-@yaa_hossein.mp3
زمان: حجم: 5.84M
ولادت #حضرت_زینب سلام الله علیها 🎵زینت دوش حیدر کرار... 🎤محمدحسین #پویانفر #سرود #کانال_اربعین_کربلا @arbaeenkarbala1
hosseintaheri-@yaa_hossein.mp3
زمان: حجم: 11.9M
ولادت #حضرت_زینب سلام الله علیها 🎵امشب چه قیامت شده می‌خونه 🎤حسین #طاهری #شور #کانال_اربعین_کربلا @arbaeenkarbala1
ahadghadami-@yaa_hossein.mp3
زمان: حجم: 4.6M
ولادت #حضرت_زینب سلام الله علیها 🎵باوفاترین خواهر دنیا 🎤احد #قدمی #شور #کانال_اربعین_کربلا @arbaeenkarbala1
mohamadrezataheri-@yaa_hossein.mp3
زمان: حجم: 20.59M
ولادت #حضرت_زینب سلام الله علیها 🎵صدای کی به گوش میرسه 🎤محمدرضا #طاهری #سرود #کانال_اربعین_کربلا @arbaeenkarbala1
mahmoudkarimi-@yaa_hossein.MP3
زمان: حجم: 3.2M
ولادت #حضرت_زینب سلام الله علیها 🎵ای نطقت آتش خیز 🎤محمود #کریمی #سرود #کانال_اربعین_کربلا @arbaeenkarbala1
seyedmajidbanifatemeh-@yaa_hossein.mp3
زمان: حجم: 7.81M
ولادت #حضرت_زینب سلام الله علیها 🎵در آسمون بازه امشب، نور علی نور میبینم 🎤سیدمجید #بنی_فاطمه #شور #کانال_اربعین_کربلا @arbaeenkarbala1
‍ ولادت (س) روز پنجم جمادی الاول روز پنجم یاششم هجرت بود خبر تولد نوزاد فاطمه (س) به پیامبر خدا (ص) رسید، رسول خدا (ص) برای دیدار او به منزل دختر عزیزش فاطمه تشریف فرما شدند به دختر خود فاطمه فرمود: (دخترم، فاطمه جان نوزادت را برایم بیاور تا او را ببینم). فاطمه (س) نوزاد کوچکش را به سینه می فشارد و بر گونه های دوست داشتنی او بوسه می زند و آنگاه به پدر بزرگوارش داد، پیامبر دلبند زهرای عزیزش را در آغوش کشیده صورت خود را به صورت او گذاشته و اشک می ریخت، فاطمه (س) ناگهان متوجه این صحنه شد در حالی که شدیداً ناراحت این صحنه بود از پدر پرسید پدر چرا گریه می کنی؟! رسول خدا (ص) فرمود: (گریه ام به خاطر این است که پس از مرگ من و تو این دختر دوست داشتنی من سرنوشت غمباری خواهد داشت، او با چه مشکلات دردناکی روبه رو می شودو چه مصیبت های بزرگی را به خاطررضای خداوند با آغوش باز استقبال می کند) پس از چند دقیقه که آرام اشک می ریخت و نواده عزیزش را می بوسید، گاهی نیز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومی که رسالتی بزرگ را عهده دار می شد خیره خیره می نگریست، خطاب به دخترش فاطمه (س) فرمود: ای پاره تن و روشنی چشمانم (فاطمه جان) هر کسی که بر زینب و مصائب او بگرید ثواب گریستن کسی را به او می دهند که بر دو برادر او حسن و حسین گریه کند.کتاب خطابه زينب كبرى پشتوانه انقلاب حسين بن على( ع) ص 53 و 54 @arbaeenkarbala1
🍁❤️🍁❤️🍂 ❤️🍂 🍂 😔نمی‌دانم غرض‌اش از این حرف‌ها چه بود. وسط حرف‌ها، انگار که بخواهد از فرصت استفاده کند، گفت : راستی زهرا احتمالاً گوشی‌ام هم نمی‌دهد. صدایم شکل فریاد گرفته بود. داد زدم آنتن هم نمی‌دهد! تو واقعاً‌ 15 روز می‌خواهی بروی و تلفن همراهت آنتن هم نمی‌دهد؟ 🍃گفت: آره، اما خودم با تو تماس می‌گیرم نگران نباش... دلم شور می‌زد. گفتم امین انگار یک جای کار می‌لنگد. جان زهرا کجا می‌خواهی بروی؟‌ 😐گفت: اگر من الآن حرفی به تو بزنم خب نمی‌گذاری بروم. همه‌اش ناراحتی می‌کنی. دلم ریخت. گفتم: امین، می‌روی؟ می‌دانستم مدتی است مشغول آموزش است. حس التماس داشتم گفتم: امین تو می‌دانی من چقدر به تو وابسته‌ام. تو می‌دانی نفسم به نفس تو بند است... گفت: آره می‌دانم گفتم : «پس چرا برای رفتن اصرار می‌کنی؟ صدایش آرام‌تر شده بود، انگار که بخواهد مرا آرام کند. ❤️گفت: زهرا جان من به سه دلیل می‌روم. دلیل اولم خود خانم (س)‌ است. 😢💔دوست ندارم یک‌بار دیگر آنجا محاصره شود. ما چطور ادعا کنیم مسلمان و شیعه‌ایم؟ دوم اینکه به خاطر شیعیان آنجا، مگر ما ادعای شیعه‌ بودن نداریم؟ شیعه که حد و مرز نمی‌شناسد. سوم هم اینکه اگر ما نرویم آنها به اینجا می‌آیند. زهرا؛ اگر ما نرویم و آنها به اینجا بیایند چه کسی از مملکت ما می‌کند؟ به روایت همسرمعزز @arbaeenkarbala1
بسم الله.. 💢زندگینامه شهید حججی💢 📛📛 نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست مان بدهد.😥 توی دلم شدن به علیها السلام. گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭🙏🏻 یکهو چشمم افتاد به تکه کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد.😮 خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😌😔 بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر .😶 از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.😌 وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی و هم . راقعا به استراحت نیاز داشتم😥 فرداش حرکت کردم سمت دمشق.همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝 به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی بی علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها آمد پیشم و گفت: " و شهید حججی اومده‌ان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم."😇 من را برد پیش پدر محسن که کنار ایستاده بود. پدر محسن می دانست که من برای پسرش رفته بودم.😓 تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن آوردی?"😢 نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر را تحویل داده‌اند? بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند? بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند?😭😫 گفتم: "حاج‌آقا، مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش." گفت: "قسمت میدم به بی‌بی که بگو." التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭😢 دستش رو انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برآوردی، راضی ام."😌💝 وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاج‌آقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام و اربا اربا کرده ان."😭 هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"💙 . . یاعلی💝